چاپ مطلب چاپ مطلب

در فراق آن جدایی ها ،اشکی و آهی/جلال میرزااقایی

اختصاصی همای گیلان، نه نوستالژی است و نه دنیایی جدا از همه ی آرزوهایمان .فراموش نکرده ایم اون همه خاطره ها را ،که هنوز با تاروپودمان گره و دلبستگی دارند و می توان گفت که هویت و ماهیت وریشه شخصیت مان ،بدان وابسته است .
چطور می توانیم فراموش کنیم که روزی و روزگاری در همین دیار ،درکوچه پس کوچه ها و بر سر هر کوی و برزن این خاک، هزاران خاطره و سالها عمر ،با صدها آرزو در دل و نهان خویش ،ذخیره داریم .
با بهارش ،با چهار فصل ش .دوستی ها ورفاقت ها و عشق ها ،چقدر طعم شیرین انسانی می داد .تغییرات فصول و باران های پاییزی و برف های سنگین و بهار دل انگیز که سرشت و ذات و حتی سرنوشت مان را به رنگ زیبای خویش در آورد .
صداقت بود و راستی و ایمان و باوری و باروری، و هرچه بود به اکمل و کمال و دنیای زیبای هستی که خالق بزرگ آنرا به یمن این صداقت ها ،هدیه داده بود .
پیرامون خانه ها نه دیواری بود و نه حصاری و نه چشم زخمی ! حیاط همه خانه ها به هم وصل و یکسره بود و تا دهها خانه آنطرف تر را می توان به یک چشم نظاره کرد و همسایگی بوی انسانی و صفا و یکپارچگی میداد و حیاط همه این خانه ها مملو از درختان میوه های محلی بود که فصل خزان آنها را به رنگ جادویی خویش آراسته بود و حتی برف زمستان هم آنرا ،افسانه کرده بود و روابط ناب انسانی در همه این سالها ،برگ زرینی بود برای آیین انسانی زیستن که شعار هیچ پیرو اگزیستانسیا لیستی(اصالت وجود) بدان نمی رسید .

اون دوستی ها ، رفاقت ها،انسانیت ها،شرافت ها،غیرت ها،شور و شیدایی ها ..وقتی دیگر نیست ،دلت میگیرد .
وقتی با حال وهوای اون سالهای رویایی ،نفس می کشی و روزنه ای هم بسوی زیست انسانی و عاشقانه نمی بینی آنگاه محکوم به مرگ تدریجی خواهی شد .
سالهایی که حتی پرندگان ،آب ها ،درختان ،کار و تلاش و دین و ایمان ،درس و مشق ،کلاس درس ها ،دعا و آرزوهای آسمانی مادران و لبخند زیبای همسایه در هر صبحگاهی و چهچهه و آوای دلنشین چکاوک ها بر سر هر شاخساری ووو…برات بهشت می ساختند و تو بی پروا از هر دغدغه ای و گزندی بسان طفلی گریز پای ،قدم بر کوچه های سرنوشت می گذاشتی .
نه ترشرویی بود و نه ابروکمانی و نه پادگانی و نه لرزیدن بر سر ایمانی .

همه با هم برابر و یکسان بودیم .نه کسی ضد انقلاب بود و نه کسی انقلابی و نه چپ داشتیم و نه راست و نه وابسته به اجنبی و آنچه بود بهار بود و عشق بود و دوستی و انسانیت .
بقول کانت :
“هر انسانی باید متمدن ِ عصرِ خویش باشد ”
ووقتی به همه اون سالهای عشق ،دوستی ،مروت و جوانمردی ،کرامت و ارزش های والای انسانی ،فکر می کنم وامروزه به خزان و خذلان آنها می نگرم ،چقدر متمدن بودیم و چه تمدن گرانبهایی را از دست دادیم و امروزه باید برتابوتِ مرگ همه آنها ،می باید گریست .
بی باوران عالم هستی و عشق ،وقتی با تحولات زمان و در پستوی تاریخ ،عشق را به مسلخ بردند وبا ناکامی ها ، کام ها را تلخ کردند و بقول ابن خلدون ،بین خواسته ها و ایمانشان فاصله افتاد ،آنگاه حیات را برهوت انسانی یافتند و بزور شلاق خواستند که بهشت بسازند که در صبح آرزو هایشان به دروازه های جهنم رسیدند ونه دیگر از آن صفا و پاکی ها خبری هست و نه لبخندی که پیام عشق و محبت و انسانی دهد و جای همه آنها را ،فقر و فحشا ،دزدی ،اختلاس ،چپاول ،اعتیاد ،بی اعتمادی ،ریا ،سالوس،دورویی،ظاهر سازی ،….گرفته است

و سرانجام یاد باد آن روزگاران یاد باد که عشق بود و همه دنیای پاک کوچه ،پس کوچه های محله ،و بچه محله های با صفا که گاهی در حسرت دیدار شان ،باید مخفیانه اشک ریخت .

جلال میرزااقایی

با کانال همای خبر همراه باشید

About عطیه نصرتی

Check Also

حکمرانی درست در فضای مجازی چگونه محقق می‌شود؟!

حکمرانی درست در فضای مجازی چگونه محقق می‌شود؟! مقاله پژوهشی پرسش و پاسخ مهندس حسین …