اختصاصی همای گیلان: هرمزان پس از تسلیم شدن به ابوموسی اشعری در کاروانی به مدینه فرستاده شد.تازیان برای آنکه اورا در مدینه به مردم نشان بدهند تا پز دستگیری اورا بدهند، رخت زیبای زرنگارش را بر تنش پوشاندند وتاج جواهرنشان اورا بر سرش نهادند و او را با هیاتی باشکوه وارد مدینه کردند.هرمزان از میان مردم تازی مدینه عبور داده شد و به درب خانه عمر برده شد.عمر در منزل نبود و گفتند که در مسجد است.آنها به مسجد رفتند و عمر را ندیدند.هرمزان تازیان را مسخره کرد و گفت :پادشاهتان گم شده است.سرانجام عمر را درگوشه ای از مسجد بر روی زمین خاک آلود خفته دیدند که عبایش را برسر کشیده و تازیانه اش در کنارش قرار دارد.هرمزان از مترجمش پرسید که پس عمر کجاست؟! گفتند آنکه خفته است عمر است……..
سرانجام عمر از خواب بیدارشد و به اوگفتند که این هرمزان سردار دلاور ایران است.عمر گفت تا این لباسها را برتن دارد اورا نمی بینم.! هرمزان را بردند و جامه ولباسش از تن خارج کردند و جامه کرباسی ندوخته شدهء تازی برتن کردند و نزد عمر بازگشتند.انس بن مالک گفت: الله راشکر که وعده اش تحقق بخشیده شد و ….زنان و فرزندان ایرانی را به ما بخشید…تا هر که را خواهیم بکشیم یا زنده بگذاریم.عمر با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و به هرمزان گفت: نتیجه ارادهء الله را دیدی؟!
مترجم برای هرمزان ترجمه کرد و هرمزان پاسخ داد:
پیشترها که خدا نه با ما بود ونه با شما بود ،ما برشما پیروز میشدیم اما اکنون خداباشماست و بر ما پیروز شده اید.
عمر گفت: چه عذری برای نقض پیمانهایت داری؟
هرمزان گفت : می ترسم پیش از پاسخ دادن مرا بکشی!
عمر گفت: از آن مترس.
هرمزان آب خواست و برایش در ظرفی چرکین آب آوردند .هرمزان گفت اگر از تشنگی بمیرم در این ظرف آب نمیخورم
عمر گفت پیاله تمیزتری بیاورند.دستور انجام شد.هرمزان پیاله را به دست گرفت ودر حالی که دستش را می لرزاند به عمر گفت:
می ترسم پیش از آنکه این آب را نوشیده باشم مرا بکشی.
عمر گفت : تا این آب را ننوشیده ای با تو کاری ندارم.
هرمزان آب را بر زمین ریخت و قدح را افکند.عمر گفت تو را خواهم کشت.هرمزان گفت تو به من زنهار داده ای.عمر گفت تو دروغگویی ومن به تو زنهار نداده ام . یاران عمر تایید کردند که عمر باید به زنهارش پایبند باشد چون سوگند خورده که تا هرمزان آب را ننوشیده با او کاری نداشته باشد!
عمر گفت چون هرمزان مسلمان نیست من زنهارش نمیدهم و باید اورا بکشم.
سرانجام هرمزان که میان مرگ و زندگی گیر کرده بود قبول کرد که مسلمان شود.او در مدینه اقامت کرد و دختر و پسرش نیز با او به مدینه آورده شدند.عمر ماهیانه دو هزاردرهم برایش مستمری تعیین کرد.هرمزان در مدینه بود تا اینکه پیروز نهاوندی ، عمر را ترور کرد و معلوم شد که برنامه ریز اصلی ترور هرمزان بوده است. سرانجام هرمزان توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد
منابع:
تاریخ طبری
دوقرن سکوت استاد زرین کوب
Tags سردار ایرانی هرمزان
Check Also
“زیست عدالت طلبانه”با “شکوه سرمایه دارانه”
“زیست عدالت طلبانه”با “شکوه سرمایه دارانه” (چین،هند،آمریکا و کوبا) یادداشت از علی رحیم پور سرشکه …
سلام و درود بر استاد عزیز
حکایت جالبی بود.
ای کاش ….