اختصاصی همای گیلان: ای اسب بی سوار ، این لکه های سرخ ، این یاقوت ها ، با عطر مشک، روی زین و رکاب تو چیست؟
این زخم ها چگونه بر تن نجیب تو شکفته است؟
ای بی سوار…! تو دریا را مگر بر پشت می بر ده ای؟ یا آفتاب و ماه تابان را؟
که تلاطم توفان در شیهه ی تو می توفدو تلالو آسمان در دیدگان تو می تپد!
ای سرخ لاله! راز رستن تورا در بسیط این صحرای سینه سوخته که سال هاست سهمی از باران آنرا نبوده است،
کیست که بداند؟ کیست بداند تو داغدار کیستی؟
که در رگ هر گلبرگ تو، اقیانوسی از داغ و درد می جوشد؟
از بی سوار اسب، از سرخ لاله، از داغ، از توفان و آتش و اشک و عشق و شورو حماسه و خیمه و خدنگ و خنجر و شمشیر و
فریادو بیداد… با چه کسی باید گفت؟
آیا کسی هست که هنوز (آیا کسی هست) را بشنود و پا در رکاب راه نگذارد؟
مگر نه آنکه جاده و اسب مهیاست؟
مگر نه آنکه کربلا منتظر ماست؟
بیا ای یار ! بیا به سوی پر سوی آن ستارهای برویم ، که یاد یاران رفته را به سو سو ایستاده است .
بیا زیر این ابر های سیاه ، با چتر بسته راه برویم که عشق ، بار دیگر ، از سرخ لاله ، از بی سوار… می بارد .
آیا کسی هست…! آیا ، کسی ، هست… ؟!
چه میگویم ؟! البته که کسی هست ، همیشه …
فقط کافیست ۱۶ ستاره را از اول بشمری…
علیزاده، عطری، خوشهبر، طاهرنیا، سیرتنیا، روحی، عفتی، کوچکزاده، میرسیار، رضی، مسافر، بواس،
دوربین،جعفرینیا، پورابراهیمی، یعقوبی و…
سیدرضا سیددانش- فعال فرهنگی و رسانهای