چاپ مطلب چاپ مطلب

برخورد آقامحمدخان باخانواده‌ی لطفعلیخان زند/تهیه کننده :علی غلامرضائی مدرس دانشگاه وپژوهشگرتاریخ

اختصاصی همای گیلان:به دستور آقامحمّدخان همه‌ی افراد خانواده لطف‌علی‌خان را به بی‌ سیرتی کشانیدند حتّی شاهزاده ‌خانم، مریم به سرنوشت بد‌بخت‌ترین زنان گرفتار شد. نخست بازیچه‌ی دست سربازان افسار گسیخته‌اش ساختند و سپس جلوی شوهری پَست افکندند.
شاهزاده ‌خانم‌های خرد سال و تازه‌ بالغ شیرازی نیز قربانی همسران بی‌ آبرویی شدند تا هیچ یک از فرزندانشان نتوانند دعوی شاهزادگی کنند.»[۱] در مورد سرنوشت غم‌انگیز فرزندان ذکور لطف‌علی‌خان نیز روایت شده است وقتی آقامحمّدخان چشمش به سکّه‌ی طلایی افتاد که لطف‌علی‌خان در کرمان ضرب کرده بود و نام وی بر آن نقش بود از فرط خشم فرزند خرد سال لطف‌علی‌خان، فتح‌الله‌خان را مقطوع‌النسل کرد. فرزند دیگر او خسرو میرزا هم سرنوشت درد‌ناکی داشت. سر هارفورد جونز داستان غم‌انگیزی از دو دوره‌ی مختلف زندگی این پسر نقل می‌کند.
هنگامی که جونز برای خرید جواهرات در دربار لطف‌علی‌خان رفته بود و می‌گوید:«…در باغ کلاه‌ فرنگی شیراز با پسر لطف‌علی‌خان که پسری هفت ساله بود روبرو شدم که همراه لَله‌اش ایستاده بود… او یکی از پیش‌خدمت‌ها را به سراغم فرستاد. وقتی نزدیکش شدم و سلام گفتم رو به من کرد و گفت: شما همان فرنگی هستید که پدرم بار‌ها حرفتان را زده است؟ شما برای او یک ساعت موسیقیدار هدیه آورده بودید. برای من هیچ چیز نیآورده‌اید؟ من فردا در غیاب پدرم پادشاه خواهم شد و شما باید به دیدن من بیایید. همان طور که به دیدن پدرم می‌آمدید. من از این کودک خیلی خوشم آمد. پرسیدم: میل حضرت والا چه چیزی است؟ جواب داد میرزا حسن به من می‌گوید بهترین چاقوهای جیبی را در کشور شما می‌سازند. حاضریدحاضرید یک چاقو به من بدهید؟ دَدَه‌ام می‌گوید: بهترین قیچی‌ها را هم در مملکت شما درست می‌کنند شما را به خدا یک جفت قیچی هم به دَدَه‌ام بدهید. از روی اتّفاق یک چاقوی جیبی بسیار نفیس با خود داشتم فوراً به او تعارف کردم و گفتم وقتی به کشورم باز گردم دو سه چاقو برای خودش و دو سه قیچی هم برای دَدَه‌اش خواهم فرستاد. کودک در اوج شادی فریاد زد وای چقدر شما آدم خوبی هستید! سپس یک ساعت در کنار من ور رفت و حرف زد و من هرگز کودکی مؤدّب‌تر و زیباتر و با‌هوش‌تر از او ندیدم. دوره‌ی دوم ایّامی ‌بود که سر هار فورد جونز به عنوان سفیر پادشاه انگستان به ایران آمده بود و در آذربایجان به حضور فتح‌علی‌شاه رسیده بود. در این جا هم او خسرو میرزا را ملاقات کرد؛ امّا این بار به قول هارفورد جونز او برده‌ای چروکیده و اخته بود…. در اوجان به حکم تصادف فتح‌علی‌شاه که از دوستی و سوابق الفت میان ‌هارفورد جونز آگاه بود پیش‌نهاد کرد که شاید جونز بی میل به دیدن خسرو میرزا فرزند لطف‌علی‌خان نباشد. خود هارفورد جونز با احساس تمام جریان آن دیدار را در کتابش وصف کرده است وی می‌نویسد:«…آن جوان رشید و زیبا روی که به دست آقامحمّدخان بی‌رحم کور شده بود در ساعت مقرّر به چادر جونز آمد و همین که سفیر انگلیس او را در آغوش گرفت گریه سر داد و در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد گفت: دو خواهش از خدا داشتم که هر دو را اجابت کرد. اکنون او را سپاس می‌گزارم که زنده مکاندم تا اوّلاً آن مرد بی غیرت حاجی ‌ابراهیم را کور کردند و ثانیاً به ملاقات شما نائل آمدم. روز بعد که فتح‌علی‌شاه را دیدم. از وی پرسید: راستی تو چه بلایی بر سر آن بیچاره ‌آوردی که چون از ملاقات تو باز گشت. همه‌ی شب، اشک می‌ریخت؟ …»[۲]منابع:۱-امینه‌ی پاکروان ،آغامحمدخان قاجار،ص۲۰۴ ۲-محمداحمد پناهی ،چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ،۱۷۶ برای مطالعه بیشتردرخصوص سرنوشت همسروفرزندان رجوع شود به کتاب اوضاع نظامی ایران از برافتادن نادرتاپایان دوره زندیه ،علی غلامرضائی،انتشارات دافوس

با کانال همای خبر همراه باشید.http://@homaygilanir

About مدیر خبر1

Check Also

حیات وحش.. حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که اجازه بهره کشی و سوددهی به ما ندادند و در برابر سوءاستفاده های نابجای ما ایستادند یا فرار کردند.. به همین دلیل بیجا، انسان هایی که متمرد و سرکش و نافرمان بودند هم صفت “وحشی” گرفتند!

حیات وحش..   حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که …