اختصاصی همای گیلان:تو را به جای او زدند که گوی رقابت را چالاک و توانمند از تمام خلقت ربود.
او که آنگونه بود نمود و بر آنچه بود، فزود…
تو را به جای محمد (ص) زدند آنجا که فریاد زد:
“قولوا لا اله الا الله تفلحوا”
و پاسخی جز سنگ و چوب و خاکستر برایش پیدا نکردند؛
شمشیر هم برایش کشیدند، چهل، چهل و هزار، هزار …
اما در کارش ماندند و شمشیر ها غلاف شد؛
اما همان غلاف پر از خشم، ناجوانمردانه به مصاف تو آمد… آن غلاف شمشیر، قفل کار ابلیس بود که جز با جوانمرگی تو باز نمی شد..
تو را به جای شوهرت زدند،
آن زمانه که پهلوان خدا، درب بزرگ دژ شیطان را کند و بر هوا ایستاد و راه گشود،
و آن وقت که پهلوان شیطان را به ضرب حیدری “تقسیم” کرد. ..
و آنگاه که چاه بدر را درک اسفل کفار نمود…
تو را به جای پدر زدند، آن زمان که چون پاره های آتش بر سر شهر و بت ها بارید و خندید و بخشید و زمین به شکرانه بوسید و شهر را از اشغال ابلیس به درآورد و دوباره، شهر، شهر خدا شد.
به جای آن پدران امت، که بر شانه های هم، موهای کعبه را شانه زدند و آفت های بتان را از رویش ستردند…
جای او زدندت، آنگاه که می خواستند خال سیاه کعبه را سنگ بنای خون و جهالت کنند و نگذاشت…
از کینه ی آن حجر الاسود، دل را حجر کردند و اسود …
و نشان سیاهیش بر دل سوخته ی در مانده است…
تو را جای او زند، آخر تو و او ندارد!
او پدر توست و تو مادر او!
همان گونه که علی (ع) محمد (ص) است و محمد (ص)، علی (ع) …
عجب تر از “جان بابا فدایت” که
باعث خلقت باعث خلقتی…
برای همین برخی عشاق، در اذانشان به عصمت کبرایی تو، شهادت می دهند…
تو را جای او زدند، آنگاه که پای بر زمین گذاشت و به جای گریه ی نوزادان، شهادت بر توحید داد و پیامبری خود و گریه ی ابلیس را درآورد…
آنگاه که پیش از غرش توحیدیش، کنگره های سلطنت ابلیسیان بر زمین ریخت و همراه آتشکده و دریاچه ی شیطان، همگی پیش قدوم محمدیش کرنش و سجده کردند…
اما به گمانم این همه کینه قدیمی تر و ریشه دار تر از این حرف هاست…
تو را جای جدت زدند آن زمان تیرهای قرعه، ضربه ضربه، ذبح تمام آرزوهای خداوند را می خواست تا اینکه تیر آخر، رهایی عبدالله، پدربزرگت را فریاد زد.
او قربانی نشد حال جای او ، _ شاید _ نوبت قربان توست…
نه! باز هم اینان از تو کینه هایی دیگر دارند…
اینان داغ هایی بسیار کهنه و کینه های بس عظیم بر سینه دارند…
و ای از تن زخم قلب پر خونت…
آی عروس علی؛
دجال خیاط، جامه ی شهادتت را با میخ بر تخته ی در و تخته ی تابوت دوخت…
نه فقط جای محمد (ص) تو را جای او زدند، که مرده را زنده کرد و ابلیسیان را رسواتر ساخت…
آنگاه که پاکی مادرش را گواهی داد و گفت من بنده ی خدایم.
مرا کتاب داد و مرا پیامبر ساخت…
تو هم گواه نبوت پدر بودی و شاهد” قاتل ” او…
تو را به جای او زدند، آنگاه که در چشم های بی شرم “نا خدا” نگریست و گفت: پروردگار من آنست که خورشید را از مشرق در می آورد، تو آن را از مغرب درآور و آن کافر مبهوت شد…
آخر منطقت، مبهوتشان ساخت و خورشید وجود علی را می خواستند شهید کنند…
تو را جای او زدند، آنگاه که عصایش را روانه کرد تا مارهای فریب شیطان را خورد و آن گاه که همان عصایی که تکیه گاهش و هی هی گر گوسفندان و برگ ریز غذایشان بود را بر آب دریا کوفت تا تمام آرزوهای کافر را دو شقه کند.
آنگاه که کافر التماس می کرد و موسای “فیروز” گفت الان؟…
آنگاه که گوساله ی دروغ را سوزاند و خاکسترش را به باد داد
یا آنگاه که فرمود تا گنج بزرگ جهالت را خاک بلعید…
شاید فدک تاوان قارون بود، خدا می داند…
تو را زدند به جای آن وقت که خدا خواست و صد ها خنجر بی شرم نتوانست جلوی دنیا آمدن “پسر آب” را بگیرد او در کاخ شیطان رشد کرد، آتش ایمانش طوفان انگیخت و همو خاک بر سرش کرد…
حالا فهمیدم محسنت را برای چه کشتند و جان شیرینش را گرفتند؟
کار ناقص فرعون را تمام کردند…
اگر حیات مادری که ۱۲ امام هرچه داشتند از اوست ادامه می یافت، چهار ارکان هستی را تسخیر می کردند…
اگر با حسن و حسین “محسن” (ع) هم سردار خدا می شد و فاطمی زادگان پس از او…
فرعونان
می دانستند از بیشه ی اینان، چه شیرهایی بیرون خواهند آمد…
تو را جای او زدند آن موقع که کمر بتان را شکست و خرمن خرمن آتش ابلیس دامن دامن گل شد و به پایش ریخت…
آتش های کینه را برای همین برای در، نگاه داشتند… نه کمی اش را هم گذاشتند برای خیمه ها، مگر می شود ادامه ی کوچه ها را در صحرا ندید؟ از اینجا فرمان اتش شرع شد و الان در کوچه های لاذقیه ادامه دارد…
شما را جای ابراهیم زدند،
آنگاه که دجال واره ای، به جنگ خدا رفت و پشه ای، کار هیکل تنومند انباشته از کفر پیامبر شیطان را ساخت…
آن وقت که بد مستی ها و بت پرستی ها را با پاره های سجیل و آتش و صیحه ی آسمانی و باد گرم و صفیر زمین و غرش آسمان و سیل بنیان کن و … پاسخ گفت.
سنگ آوردند و آتش و نعره و …
برای تو و حسین (ع) چقدر حقیر و ابله و بی فروغ…
درب خانه و قلب تو را به جای او شکستند که کشتی اش بر فراز نعش های گردنکشان راند و بر کوهی استوار ماند… آنگاه که اوج فصاحت خدا فریاد زد… ” الا بعدا لقوم الظالمین”
تو را جای آدم (ع) زدند آنگاه که ابلیس او را بر زمین زد، اما او رو به آسمان کرد…
مادر تمام غم ها…!
آن لحظه ی خون، که تمام بی شرمی و کینه ی ابلیس در چشم های آن کینه ورز بزرگ، شعله کشید و دستانی بی ادب، بر روی ماه خدا جسارت کرد، ابلیس تمام شکست های لشکر خود را از شما انتقام می گرفت…
خاکم بر دهان، می گویند چشمانت لحظه ای تیره و تار شد،
آخر سنگ پدرت ابراهیم آن گاه که بر بالین اطاعت محض پدرت اسماعیل نشسته بود، یک چشمش را کور و او را دجال کرد… او کینه ها دارد مادر…
شاید تو و پسرانت، قربانی شدن جای پدرتان اسماعیل را تقبل فرموده اید، تقبل الله…
مادر جان که وارث تمام رنج های دوستان خدا شده ای،
و وارث تمام هنرنمایی خدا!
ابلیس را بنگر عجب از کینه برخود می پیچد، عجب جرم های نابخشودنی مرتکب شده ای…فاطمه(س)!
درود خدا بر تو باد و نفرین بر جمیع قاتلان شما و آتش بر گور آتش زنندگان گلستان اهل بیت (ع)…
.
.
.
و حال با تو خطاب می کنم ابلیس …
فهمیدیم که نمی خواهی سجده کنی …
فهمیدیم که نفهمی برت داشته و هوس کرده ای انا ربکم الاعلی بگویی …
می دانم که باز کارها داری و سرها خواهی برید و جگرها خون خواهی کرد…
اما در حالیکه قلب مان غرق خون غم مادر است می خواهم جگر تو را هم خون کنم…
ای که پیامبرانت صدر دختر صدر عالم را بشکستند.
تو پلید شاید می دانستی نهالی را شکستند که اگر بیشتر ریشه می زد، همان گاه با شاخه ی طوبی می پیوست و جایی برای تنفس تو باقی نمی ماند…
و شاخه زد و بر خواهد داد و نفس تو را خواهد برید…
بیچاره!
که سجده ای نکردی و آواره شدی…
تو روزی به سجده ی فرزند آدم خواهی افتاد!
تو سجده خواهی کرد…!
آنگاه که زانو خواهی زد و ذوالفقار انتقام گردنت را خواهد زد…
سرت بر پای فرزند زمین، سجده خواهد کرد…
و سر بی خرد قاتلین فاطمه (س)؛
تو باز سجده خواهی کرد، با تمام کرنش و بدون اختیار و گردن کشی!
آنگاه که فاطمه (س) بر عرصه ی قیامت برآید و محضر خدای، از دادخواهی محشر کند،
نه تنها تو بلکه تمام بشریت نامحرم،
تا پایان طرح شکایت و صدور حکم خدا و نزول اجلالش در مینوی جنت اعلا، او را سجده خواهند کرد…
ای ابلیس!
تو او را طولانی سجده خواهی کرد که به جای آدم که سجده اش نکردی و قرن ها عناد ورزیدی تا سر طاعت بر زمین نیاوری؛
نمی دانم شکوه ی بتول عذرای مظلوم و حسابرسی خدا چقدر طول خواهد کشید…
آری! تو به جای آدم؛
بر “فاطمه” (س) سجده خواهی کرد…
همانگونه که زهرای خدا، جای تمام اولیایش زهر دشمنان خدا را چشید و جای یک امت؛ “نمک نشناسی”، در حفاظت از ولایت ایستاد و جای لشکر لشکر بیعت کننده ی پیمان شکن غدیر، لبیک گفت،
تو هم جای سجده بر خدا، “او” را سجده خواهی کرد… یقین دارم.
خداوند بهتر می داند رسالتش به که بسپارد…
بر آن دستان دستاس گر، که فلک حول آسیاب اراده ی او می گردد و نیک و بد را،
یاران خدا و شیطان را جدا می فرماید…
آن دستان که به دستان تقسیم گر بهشت و دوزخ گره خورد و گره از کار توحیدیان باز کرد
الله اعلم حیث یجعل رسالته…
و من خداوند زهرا سجده خواهم کرد..
خداوندگارا!
اگر اشک خونین، هر روز چهر دلآرای مهدی (عج)را می خراشد، گناه من است.
کوتهی من و تباهکاری من است.
اما باز حرامیان، کوچه ها را شلوغ کرده اند و راه بر دختر زهرا (س) بسته اند…
وارث تمام خون ها و والی تمام انتقام ها را بخوان وارزقنا انتقام…
به رجعت، علی (ع) را بخوان که خانه ی زمین را پدری باید، و مادر (س) را بخوان به رسم رجعت، دست در دستان علی (ع) این خانه را مادری باید…
اللّهمّ صلّ علی فاطمه و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک.
ملتمس دعا
سالها منبر پرمایه اینقدر من را منفعل نکرده بود ممنونم