دلایل اختلاف مهدعلیاباامیرکبیر/تهیه کننده علی غلامرضائی پژوهشگرتاریخ ایران / این رویه رسمی تاریخ ایران است؛ تاریخی مردسالارانه که در طول آن، زنانی که مرزهای پردهنشینی را رد کردند و به حاشیه قدرت وارد شدند، را با انگهای اخلاقی قضاوت میکند. مهمترین انگ ولنگاری، پردهدری و فحشا است که بخش زیادی از زنان درگیر در قدرت به آن محکوم میشوند. مهدعلیا نیز به خاطر نفوذ در قدرت از این اتهام چه در زمان زندگیاش و چه در دورههای بعد از آن مبرا نبود.
زندگی پرفرازونشیب مهدعلیا نشان میدهد او زنی متفاوت بود؛ زنی قدرتطلب و بیپروا که مرزهای بسته حرمسرا را پشت سر گذاشت. او برای رسیدن به هدف خود که تثبیت خاندان قاجار و سلطنت پسرش بود با هیچ کسی رودربایستی نداشت. مهدعلیا بدون هیچ حکم رسمی چهل و چند روز بر ایران سلطنت کرد، بیاینکه خونی از بینی کسی بریزد و کسی از جایی قیام کند. او چهل و چند روز بدون آنکه تاجی بر سر بگذارد سلطنت کرد و در شرایطی پرآشوب کشور را آرام نگهداشت تا ولیعهدش به تهران برسد و در تخت مرمر تاج کیانی را بر سر بگذارد.
اختلاف مهدعلیا با امیرکبیر که تاریکترین بخش از زندگی اوست و باعث هجوم تهمتهای فراوان به سمت وی شده نیز بخشی ناشی از این قدرت و نفوذ در سیاست و بخشی از آن ریشه در اختلافاتی داشت که آن دو در مورد اداره ایران داشتند؛ اختلافاتی که البته فرجام خوشی نداشت و به ضرر هر دو تمام شد. هم امیرکبیر که جانش را بر این راه گذاشت و هم مهدعلیا که اعتبار و حیثیتش را.
زندگی ۷۰ ساله مهدعلیا با آنکه مدرکی برای رد یا اثبات تهمتهایی که به او زده شده وجود ندارد، داستان زندگی زنی است که همه عمر برای به قدرت رسیدن و اقتدار خاندان قاجار و پسرش جنگید.
ملکجهان تقاضای مقام سیاسی در دربار پسرش نداشت؛ اما نادیده گرفتن تلاش ۱۳ سالهاش برای رسیدن او به تاج سلطنتی برای مهدعلیا گران تمام شد. با آنکه به همراهی میرزا تقیخان فراهانی در کنار پسرش رضایت داده بود، اما توقع نداشت که آشپززاده قائممقام به جای شاهزادگان قاجاری به عنوان صدراعظم انتخاب شود. ساعتی چند از حضور شاه در پایتخت نگذشته بود که مهدعلیا به رابطه نزدیک او و میرزا تقیخان پی برد؛ رابطهای که او را به یاد نزدیکی محمدشاه با حاج میرزا آقاسی میانداخت؛ زنگ خطری برای مهدعلیا که در ۱۰ سال گذشته با سایه مردی با افکار خاص زندگی کرده بود، اما ماجرا به همینجا ختم نشد و ناصرالدین شاه چند روز بعد از انتصاب میرزا تقیخان به صدارت اعظمی لقب امیرکبیر را نیز به او بخشید؛ لقبی که پیش از این در اختیار پدر مرحوم مهدعلیا بود. این اقدام از سوی مهدعلیا توهینی به ساحت خاندان سلطنت و پدر مرحومش بود. ناصرالدین شاه که مجذوب معلم دوران ولیعهدیاش شده بود به همین نیز بسنده نکرد و خواست عزتالدوله ۱۴ ساله، تنها خواهر تنیاش را به عقد صدراعظم ۶۰ ساله درآورند. این دستور با مخالفت شدید مهدعلیا همراه شد. او اعتقاد داشت که خواهر شاه باید همسری شایسته و با اصل و نسب داشته باشد، نه مردی که ۱۵ سال از مادر شاه بزرگتر است؛ اما شاه خواسته مادر را نادیده گرفت و این وصلت را رسمی کرد. شاه اصرار داشت که سعادت سلطنتش بسته به وجود امیر است. مهدعلیا در برابر پسرش کاملا خلع سلاح بود و این آغاز اختلافها میان امیر و مهدعلیا بود؛ اختلافی که ریشه در دو دیدگاه فکری و شیوه حکومتی داشت.برخلاف نظر بسیاری از منابع، ریشه اختلاف میان امیرکبیر و مهدعلیا در شیوه فلسفه سیاسی و رابطهشان با شاه بود. در اندیشه سیاسی امیرکبیر که به نظم میرزا تقیخانی معروف بود، یک قدرت سیاسی مشروع وجود داشت؛ قدرت دولت همراه سلطنت. او تنها یک قوه اجرایی به نام دستگاه صدارت را به رسمیت میشناخت. به اعتقاد امیر قدرت متمرکز عکسالعملی در برابر هرجومرج بود. در اندیشه امیر مشورت جایگاهی نداشت و همه فرامین را شاه صادر میکرد. هرچند نباید فراموش کنیم امیر به حکم امیرکبیری ذوالریاستین بود، اداره ارتش و امور کشوری در دستش بود و شاه تنها تاییدکننده فرامین او بود.
اخلاق تند و غیرقابل انعطاف صدراعظم، موضوع دیگری بود که امیر را در مقابل مهدعلیا قرار میداد. به شهادت منابع تاریخی و آنچه از نامههای امیرکبیر به دست میآید هیچ چیزی در اراده او خللی ایجاد نمیکرد و حکمی را که صادر میکرد قابل تغییر نبود. او شاهزادگان قاجاریه را که بیشترشان حاصل ازدواجهای پیدرپی فتحعلیشاه بودند، از حقوقشان محروم و با آنها از موضع بالا رفتار میکرد. این رفتار برای مادر شاه که خود از نوادگان فتحعلیشاه بود گران تمام میشد. او گمان میکرد امیرکبیر کمر به نابودی قاجاریه بسته است.
آنچه مهدعلیا را از قدرت گرفتن امیر میترساند رابطه میان شاه و امیر بود؛ رابطهای بیشتر از آنکه شاگرد و استادی یا شاه و صدراعظمی باشد، پدر و فرزندی بود. امیرکبیر در سالهای حضورش در تبریز جای پدر نداشته ناصرالدینمیرزا را پر کرده بود. همین رابطه باعث شده بود تا عتابهای پدرانهای به شاه داشته باشد. در یکی از نامههای معروف به شاه عتاب میکند که: «به این طفرهها و امروز و فردا کردن و از کار گریختن در ایران به این هرزگی حکما نمیتوان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش یا مردم شما نباید بیاموزید سلطنت کنید؟» اینگونه صحبت کردن به مذاق مهدعلیا خوش نمیآمد و ترجیح میداد او باشد که چنین با پسرش صحبت میکند؛ اما فاصله او روزبهروز با پسرش بیشتر و وارد جنگ علنی با امیر میشد.
امیر هم مانند بسیاری از مردان سیاستگذار در ایران از اینکه زنی توانسته خود را در سیاست وارد کند و بتواند مملکتی را هدایت کند خوشش نمیآمد. خاصه که این زن مادر شاه و مادر همسر خودش بود. او با آنکه سعی میکرد رعایت احترام را به مهدعلیا داشته باشد، اما نمیتوانست نفوذ او در سیاست و همراهیاش با اجنبیها را بپذیرد. همین دلیل خوبی بود تا برای از راه به در کردن مهدعلیا کمکم وارد حاشیههای زندگی او شود و بیپروا به شایعاتی که در حاشیه زندگیاش بود دامن بزند و شاه را علیه مادرش بشوراند. او بارها از رابطه مشکوک مهدعلیا و میرزا آقاخان نوری گله کرده بود. حتی فراتر از این مادر شاه را به فساد جنسی و رفتاری متهم کرد. آن دو حتی در ملاقاتهای مشترکشان این دشمنی را پنهان نمیکردند و در حضور ملکزاده با هم جدل میکردند. این جنگ به جایی رسید که امیر خواستار توقف و محو مهدعلیا شد. معیرالممالک از ناصرالدین شاه نقل کرده که روزی امیرکبیر زمان شکار نزد او رفت و به او توصیه کرد که به اشتباه مهدعلیا را نشانه بروند و او را بکشند تا هم شاه و هم مملکت از دست ایشان راحت شوند. این حرف ظاهرا در همان زمان به گوش مهدعلیا رسیده و به پسرش عتاب کرده بود که جانش برای او ارزشی ندارد؛ اما اگر او مادرش را بکشد گزک به دست امیر میدهد تا او را به عنوان شاه قاتل مادر، از سلطنت عزل کند. رابطه امیر و مهدعلیا بعد از این، روزبهروز بدتر شد و هر وقت این یکی قدرت میگرفت آن یکی درصدد توطئه برمیآمد.
فرجام جدال میان مهدعلیا و دامادش امیرکبیر را همه میدانیم: عزل صدراعظم و زدن رگش در حمام فین کاشان. همه قرائن تاریخی شهادت میدهند که او در عزل و قتل امیرکبیر و بیوه کردن تنها دختر خود نقش اصلی را بازی کرد. نفرت او از امیر آنقدر زیاد بود که جز به مرگ او به چیزی دیگر فکر نمیکرد؛ اما کشته شدن امیرکبیر در فین کاشان در دیماه ۱۲۳۰ شمسی پایانی بر حضور آشکار مهدعلیا در سیاست ایران بود. او از این تاریخ تا زمان مرگ، دیگر به شکل سالهای قبل وارد سیاست نمیشد و بیشتر وقت خود را به امور حرم به خاطر شلوغی پسرش معطوف کرد. او همچنین با تحت سرپرستی گرفتن دو نوه دختری خود، تاجالملوک و همدمالملوک، دخترش عزتالدوله را به ازدواجهای سیاسی تشویق میکرد. ازدواجهایی که صدای خود عزتالدوله را هم درآورد؛ اما صدای مهدعلیا به گوش هیچ کس نرسید.
وی سرانجام در سال ۱۲۵۶ هنگامی که ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگ بود در اثر کهولت سن در تهران درگذشت. او در آخرین روزهای عمر در نامهای به ناصرالدین شاه نوشت که در فرنگ خوش بگذران اما اگر بشنوم سمت فراموشخانه رفتی شیرم را حرامت میکنم. پیکر مادر شاه را تا بازگشت او از فرنگ نگهداشتند و آنچنان که روزنامه دولت علیه نوشت در مراسمی باشکوه به قم منتقل کردند و در حرم حضرت معصومه کنار محمدشاه دفن کردند.
منابع: ۱.خاطرات مونسالدوله ندیمه حرمسرای ناصرالدین شاه، به کوشش سیروس سعدوندیان، انتشارات زرین، چاپ سوم، ۱۳۸۹
۲. پردهنشینان عصر ناصری، پریسا کدیور، نشر گلآذین، ۱۳۹۶
۳. یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، دوستعلیخان معیرالممالک، نشر تاریخ ایران، ۱۳۹۰
۴. تاریخ نو، جهانگیر میرزا به سعی و اهتمام عباس اقبال آشتیانی
۵. قبله عالم، عباس امانت، ترجمه حسن کامشاد، نشر کارنامه./انتهای خبر
درود بر استاد غلامرضایی عزیز بسیارمطالب جالب. آموزنده و تازه ای در متن حاضر دیدم خصوصا در خصوص امیرکبیر که در سراسر تاریخ از او به نیکی وباصلالت یاد شده بود.
درود بر استاد غلامرضایی عزیز بسیارمطالب جالب. آموزنده و تازه ای در متن حاضر دیدم خصوصا در خصوص امیرکبیر که در سراسر تاریخ از او به نیکی وباصلالت یاد شده بود.