اختصاصی همای گیلان، پسر ارشد نادر-رضا قلی تنها یادگار نادر از همسر اولش که نامش در هیچ کتابی نیامده. او دختر اول حاکم ابیورد (باباعلی بیک) بود.پس از ازدواج او با نادر بسیاری از پسران قدرتمند ابیورد به دلیل حسادت به دشمنان نادر تبدیل شدند از جمله پسر عموی دختر.اما زمانی که رضا قلی تنها ۳ سال داشت مادرش را به دلیل بیماری سختی از دست داد. پس از آن نادر چند سال به تنهایی و با عشق اورا بزرگ کرد در حالی که به جنگ های بسیاری نیز میرفت. درمدت های جنگ گوهر شاد خاله ی رضاقلی از او مراقبت می کرد. او از مادرش کوچکتر بود اما رضا قلی کم کم عادت کرد که گوهرشاد را مادر صدا کند.پس از اینکه نادر متوجه ارتباط عمیق بین رضاقلی و گوهرشاد شد به اصرار برادرش ابراهیم خان و بابا علی بیک تصمیم گرفت پس از دو سال تنهایی با دختر دوم باباعلی بیک-گوهرشاد ازدواج کند تا او همیشه در کنار رضا قلی باشد.رضا قلی تحت نظر عمویش ابراهیم خان سوارکاری و تیر اندازی و جنگ راآموخت هرکس او را می دید به این نکته پی میبرد که او نیز مثل پدرش وجود نادری است واین باعث حسادت پسر عمویش علیقلی فرزند ابراهیم میشد.رضا قلی در نوجوانی با فاطمه سلطان بیگم شاهزاده ۱۵ ساله صفوی ازدواج کرد این ازدواج با وساطت نادر و شاه تهماسب دوم صفوی صورت گرفت زمانی که نادر هنوز شاه نشده بود و رضاقلی نیز شاهزاده نبود. حاصل این ازدواج پسری به نام شاهرخ بود که شباهت زیادی به نادر داشت.
زمانی که نادر برای فتح هندوستان راهی آن دیار شده بود رضا قلی که ۱۷ ساله و ولیعهد بود به دلیل اعتمادی که نادر به او داشت عملا اداره ی امور را به دست گرفت اما در همین دوران او یکی از بزرگترین اشتباهاتش را مرتکب شد.
شاه تهماسب دوم که دیگر قدرتی نداشت را از ترس اینکه مبادا دست به شورش بزند به قتل رساند اشتباهی که باعث شدشاهرخ فاطمه سلطان مادر را که بسیار دوستش داشت برای همیشه از دست بدهد زیرا او وقتی فهمید همسرش برادرش را کشته به طور پنهانی خود را به دار آویخت و او و شاهرخ را ترک کرد.این اتفاق تاثیر بسیار بدی بر روحیه او باقی گذاشت و مورد سرزنش پدر قرار گرفت.
اما چرا کور شد؟ به دلیل غرور و حماقت. چند روز پیش از کور شدنش
زمانی درمحل زیرآب سوادکوه شخصی به نام نیک به سمت نادر شلیک کرد که به او اصابت نکرد نیک قدم پس از دستگیر شدن به دروغ گفت من از شاهزاده رضا قلی میرزا دستور گرفته ام که شاه را بکشم . نادر شاه عصبانی شد اما باور نمی کردبه همین دلیل رضا قلی میرزا را احضار کرد .رضا قلی زمانی که شنید پدرش در باره ی او این چنین فکر میکند و به او اتهام میزند با غرور گفت: من به او دستور نداده ام اما ای کاش تیرش به هدف میخورد و عالمی نجات پیدا می کرد. شاید اگر آن لحظه این سخن را به زبان نمیاورد و مغرور نمیشد هرگز چشمانش را از دست نمیداد اما او در مقابل پدر ملایمت نکرد . ابتدا یک روز زندانی شد و به او گفتند اگر حرفش را پس بگیرد و حقیقت را بگوید بخشیده می شود اما این بار حماقت کرد و قدمی پیش نگذاشت.فردای آن روز از دو چشم نابینا شد اما باید بدانید که حتی او هم نادر شاه را بخشید و پس از اینکه نادر شاه از یکی از مهم ترین جنگهایش باز می گشت در کنار دیگران به پیشوازش ایستاد و گفت :من تو را خیلی قبل از اینها بخشیدم و به تو حق میدهم خودت را برای چشمان من ناراحت نکن. ای کاش زودتر این جمله را میگفت. رضاقلی چند سال بعد در حالی که کور بود به دست پسرعمویش علیقلی کشته شد.
منبع اوضاع نظامی ایران در دوره نادرشاه افشار،علی غلامرضائی ،انتشارات دافوس
سلام بسیار جالب بود
بسیار بسیار جالب بود
ممنون از زحمات حضرتعالی