همای گیلان: متن پیش رو در فرادید منتشر شده و انتشار آن به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست
در سال ۱۳۱۵ هجری قمری از طرف دولت ایران به سمت قونسول جنرالی به هندوستان مامور گردیده و در موقع مرخصی از حضور شاهنشاه سعید مرحوم مظفرالدین شاه برای ایجاد زراعت چای در ممالک ایران امر موکد فرمودند که از هندوستان تخم چای و دستور العمل آن را تقدیم دارم.»
«در واقع این یک ودیعه و یادگاری بزرگ است که در میان ملت تا ابد خواهد ماند که از احتیاج به خارجه بیرون آمدند و همه ساله کرورها در بهای برگ درختی به خارجه نخواهند داد.
این محصول در جمیع سواحل بحر خزر به خوبی به عمل می آید و به قواعد علم و تجربه معین شده است که سواحل بحر خزر با اراضی چایکاری چین در طبیعت یکسان است. پس می توان یقین کرد که چای آینده ایران مثل چای های خوب چین خواهد شد.»
“بخشی از یادداشت کاشف السلطنه”
مقدمه
روز ۳۱ فروردین مقارن با درگذشت مردی است که یادگاری بزرگ از خود در تاریخ کشورمان به جای گذاشت.
بی تردید محمد میرزا چایکار (کاشف السلطنه) به سبب کوشش در ترویج کشت چای در ایران درخور ستایش است. هرچند آرزوی او تحقق نیافت و عاقبت زندگی او نیز با افسانه بافی همراه شد.
اما روایت نادرستی از جریان ورود چای به ایران و مرگ کاشف السلطنه وجود دارد که موضوع این نوشتار است.
همه آن روایت این است:
«کاشف السلطنه با سمت سرکنسول ایران در بمبئی راهی هند شد و دور از چشم انگلیس با تلاش و کوشش و جا زدن خود به جای یک فرانسوی توانست به رموز چایکاری و چای سازی واقف گردد و مقداری تخم و تعدادی نهال چای را با اجازه دولت انگلستان به ایران بیاورد. چون دولت انگلستان گمان می کرد او موفق نمی شود اجازه داد و بعد که موفق شد و او را مانع صادرات چای به ایران دید به کمک عوامل پلید خود در یک تصادف ساختگی وی را از بین برد.»
با توجه به این که بنده هم در نتیجه مساعی و کوشش های کاشف السلطنه و پایه ریزی کشت چای در ایران شغلی در همین حوزه دارم می کوشم مطالبی در خصوص واقعیت های موضوع با استناد به مطالب متقن و تحلیل خودم بیان کنم و به نوعی ذکر خیری از ایشان کرده باشم.
از سنگ قبر کاشف السلطنه در مزارش در لاهیجان شروع کنیم. روی این سنگ قبر مشکی و در ابعاد ۷۸ در ۱۷۲ سانتی متر به خط نستعلیق نوشته اند:
«هوالباقی – جایگاه و مزار شاهزاده حاجی محمد میرزا کاشف السلطنه چایکار است که پس از اتمام تحصیلات در اروپا در سنه ۱۳۱۴ هجری در سن ۳۵ سالگی به سِمَت ژنرال قنسولی هندوستان رفت و در ضمن توقف در آن سرزمین فن زراعت چای را آموخته و این محصول گرانبها را با هزاران مشقت به رسم ارمغان به وطن عزیز خود آورده، اول کسی بود که چایکاری را در ایران وظیفه همت خود دانسته و تمام عمر، علاوه بر خدمات عمده که بر دولت و ملت نموده با نهایت سعی در این راه کوشیده و مجدداً برای توسعه کشت چای در سن ۶۵ سالگی مأمور به هندوچین و ژاپن شده و در مراجعت از راه بوشهر در روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۰۸ شمسی دو ساعت بعد از ظهر در کتل ملوب با اتومبیل پرت و این جهان را با جهانی آرزو به جهانیان واگذار و شهید راه وطن شد. ۱۳۰۸ شمسی
در این جا ذکر چند نکته لازم است:
اول، این خود مظفرالدین شاه بود که مصرانه خواهان کشت چای در ایران بود نه این که آوردن چای فکر کاشف السلطنه بوده باشد. خود کاشف در این باره نوشته است: «در سال ۱۳۱۵ هجری قمری از طرف دولت ایران به سمت قونسول جنرالی به هندوستان مامور گردیده و در موقع مرخصی از حضور شاهنشاه سعید مرحوم مظفرالدین شاه برای ایجاد زراعت چای در ممالک ایران امر موکد فرمودند که از هندوستان تخم چای و دستور العمل آن را تقدیم دارم.» (روزنامه ایران سلطانی- ۱۳۲۱ هجری قمری).
نکته دوم این است؛ برخی گمان می کنند مظفرالدین شاه به خاطر آوردن چای به ایران به محمد میرزا لقب کاشف السلطنه داد. در حالی که چنین نیست. طبق نوشته مهدی بامداد او «پس از عزیمت به اروپا (۱۲۹۸ هجری قمری) در پایان تحصیل خود در موضوعی رساله ای نوشت و در آن رساله خود را کاشف خواند و از آن تاریخ به کاشف السلطنه شهرت پیدا کرد» (شرح حال رجال ایران- جلد۳ صفحه ۲۷۳).
نکته سوم، شرح آوردن چای به ایران و تغییر احوال کاشف در این میان است.
وی در ۲۱جمادی الثانی ۱۳۱۶ از بوشهر عازم بمبئی می گردد و بعد از ۱۲ روز به بمبئی می رسد و به محض ورود پیگیر فرمان شاه می شود.
وی در نامه ای خطاب به مشیرالدوله (وزیر خارجه) نوشت: «چند روزی است که جهت قواعد عمل آوردن نبات چای و تحصیل تخم آن که مخصوصا اعلی حضرت اقدس شهریاری حضورا تاکید اکید فرموده بودند؛ به کلکته نوشته و مخصوصا سفارش کرده است اگر ممکن است چند گلدان از نهال چای بفرستند که ان شاءالله بعد از رسیدن، شرح عمل آوردن آن را ترجمه کرده با تخم و نهال آن ارسال نماید. ولی فدوی بیشتر از این جا تا بوشهر را نمی تواند تعهد کند. چون هوای بین راه سرد است و در این هوا ممکن نیست درخت چای دوام بیاورد. اگر به طور قطعی خیال عمل آوردن در نظر دارند لازم است دو نفر زارع با تجربه اجیر کرده روانه حضور دارد.»
می بینید در این نامه همه چیز خیلی ساده مطرح شده است. نه صحبتی از انحصار چای در هند است نه سخنی از دشواری تهیه بذر و نهال چای. در آخر هم توصیه می کند اگر واقعا خواست شاه مبنی بر کشت چای جدی است لازم است نکاتی را رعایت نمایند.
حتی وی در ۱۵ شعبان ۱۳۱۶ هجری قمری در نامه ای به شخص مظفرالدین شاه نگاشت: «حسب الامر در باب تحصیل تخم و تربیت چای از اطراف تحقیقات لازمه به عمل آورده؛ اکنون یک جعبه تخم آن را با دو کتاب که مخصوص تربیت چای می باشد به علاوه خلاصه ای که خود اخذ نموده است لفا ارسال حضور مبارک نموده که تقدیم اعلی حضرت نمایند. نهال آن را چنان که سابقا وعده نموده بود هر چه کوشش نموده ممکن نشد ارسال دارد چرا که غیر ممکن است بعد از حمل از جایی به جای دیگر و تغییر آب و هوا زنده ماند. عجالتا این تخم ها را امتحان بفرمایند.»
می بینید که باز سخن از هیچ مشکلی نیست. تخم چای را تهیه کرده؛ با دستور العملی روانه تهران می نماید. اگر این تخم ها به بار می نشست همه چیز تمام بود (که چنین نشد.) حتی کاشف السلطنه در نامه ای به تاریخ ۲۵ رمضان ۱۳۱۶ به مشیر الدوله از مذاکره با فردی آمریکایی به نام «مستر برینینگ» که «اول شخص در این فن و صنعت است و کل اداره زراعت چای در دارجیلینگ به دست او بوده» سخن می گوید و از همین نامه تغییر احوال او آغاز و آوردن محصول چای از فقط اجرای فرمان شاه به یک خواست جدی برای خود او تبدیل می شود.
کاشف از گفتگو با برینینگ متوجه می شود «زراعت چای باید در کوهسار مرطوب و سرد بشود و این طبیعت در تمام جبال رشت و مازندران و تنکابن در کمال خوبی مهیا می باشد.»
«دولت علیه جیره خوار بی مصرف بسیار دارد؛ چند روزی هم این شخص را امتحان بفرمایند. اگر نتیجه حاصل شد زهی اقبال…و اگر هم نشد تحمل این جزئی ضرر به امید آن منافع کبیره بر دولت دشوار نخواهد بود.» [از نامه به مشیر الدوله- رمضان ۱۳۱۶]
هم چنین در نامه ای به امین السلطان (صدر اعظم): «فدوی نمونه چای را که خود چاکر عمل آورده با عریضه تقدیم حضور مبارک داشته استدعا دارد تقدیم اعلی حضرت نموده به عرض برسانند:
چنان که مایل بر ترویج و ایجاد این کیمیا بوده باشد؛ شرط اولش این است که غلام را از خیال معاش و گذران عیال آسوده بفرمایند و جهت پاییز اجازه خرید تخم چای و حمل آن را دستخط فرمایند. والله غلام از جمیع مراتب نوکری و تحصیل مقامات عالیه در آینده محض افتتاح این باب ثروت و تجارت دست برداشته و برزگری را برای انتفاع دولت و ملت پیشه خویش قرار داده است.
اقبالی از برای ایران از این بزرگ تر نیست که اراضی مخصوص به این زراعت مثل سواحل بحر خزر دارد که محض این کشت و زرع آفریده شده است.»
همین طور در نامه به مظفرالدین شاه می نویسد: «نظر بر اجرای اوامر اکیده که در تحصیل دستور العمل کشت و زرع چای فرموده بودند؛ غلام جان نثار آن چه امکان داشت از کتب و رسایلی که در این باب نوشته بودند با قدری بذر تقدیم نمود. از آن جا که غلام را شوق زراعت طبیعی است؛ از ابتدای امر شخصا مایل به تحصیل این علم و هنر گردیده در هر جا سراغ داشت باغات و کارخانجات آن را بازدید نمود و کم کم بصیرت و تجربیات حاصل نمود. بعد از ورود به سیملا باغچه مختصری یافته و هر روز چند ساعتی مشغول عمل آوردن آن بود…چنان که جمعیتی از عاملین آن فن بعد از نوشیدن تصدیق کردند طعم این بهتر و طبیعی تر از چای های انگلیسی می باشد. چرا که در این نه رنگ داخل کرده نه تقلبات دیگر به کار برده شده بود.
چون از اول خلقت تا امروز، عوالم زراعت این گیاه نافع قیمتی بر ایرانیان غیر معلوم بود؛ انکشاف و تربیت آن به امر همایونی در کل تاریخ عالم ضبط خواهد گردید که در عصر شاهنشاهی ترقی خواه و رعیت پرور، زراعت و تجارت نبات کیمیا ثمرات چای مختص به مملکت ایران گشت.» (محرم ۱۳۱۷ هجری قمری)
نکته سوم درباره خود را یک فرانسوی معرفی کردن کاشف است برای یاد گرفتن چایکاری و چای سازی.
او در نامه ای به مشیر الدوله در چهارم ربیع الاول ۱۳۱۷ هجری قمری می نویسد: «…دلیل این که عریضه را مستقیما از این جا ارسال نداشتم و فرستادم بمبئی این است که فدوی با تبدیل اسم و رسم در این مزارع و کارخانه ها گردش کرده و عنوان خود را مستر کاشف فرانسوی، تاجر چای قرار داده و به این اسم معروف هستم. اگر بدانند که مقصود این غلام چیست کار خیلی مشکل می شود و تحصیل تخم چای نخواهم توانست کرد.»
این سخن بسیار عجیب است. چرا که خود او قبلا چندین بار تخم چای به ایران فرستاده بود. منتهی چون طبق دستور عمل نکرده بودند؛ سبز نشدند.
شادروان ثریا کاظمی (نوه دختری کاشف السلطنه) در کتابشان پس از طرح مطلب فوق برای رفع این تناقض یک جا نوشته اند که آوردن تخم چای از هند مشکلی نداشت اما فن چایکاری و چای سازی از اسرار بود و آن را به کسی که قصد چشم هم چشمی داشت یاد نمی دادند و جای دیگر نوشته اند او با اطلاع و اجازه دولت انگلستان تخم چای را به ایران آورد و دلیل این اجازه دادن هم این بود که فکر می کردند موفق نمی شود!
به نظر من هیچ اسراری در کار نبود و اگر او با اسم و رسم واقعی اش دنبال چای می رفت شاید (چون سر کنسول بود) زودتر هم به نتیجه می رسید. اگر واقعا اسراری در کار بود و چای سازی در انحصار بود نباید به هیچ فرد خارجی یاد می دادند چه ایرانی چه فرانسوی! من برای این عمل کاشف السلطنه دو استدلال دارم. اول این که کاشف السلطنه مستر کاشف فرانسوی شد چون فقط زبان فرانسه را بلد بود نه هندی و حتی انگلیسی. اصلا او به چه زبانی چایکاری و چای سازی را در هند یاد گرفت و چرا عبدالحسین میرزا یکی از معلمین ایرانی شاغل در هند را استخدام کرد؟ دلیلش جز امکان مکالمه زبانی چیز دیگری نبود.
از قضا در گزارش سفرش به سیملا در تاریخ ۲۹ مارچ ۱۸۹۹ میلادی آورده است:
«بعد از چهار ساعت، راه راه آهن به پای کوه هیمالیا ختم شد. چون از آن جا باید گاری های اسبی سوار شد….. چون زبان نمی دانست به زحمت زیاد حالی کردم می خواهم بروم به سیملا. آنچه کردیم نتوانستیم مقصود یکدیگر را بفهمیم. آخر فرستادند رئیس رستوران آن جا که فرانسوی بود آوردند. ایشان مترجمی کرد و مقصود طرفین معلوم شد.»
به گواهی اسناد تاریخی، دولت انگلستان و کمپانی هند شرقی هیچ انحصاری بر محصول چای در آن زمان نداشتند و به نظر می رسد این کار کاشف السلطنه صرفا به دلیل امکان مکالمه و تا حدی حزم و احتیاط سیاستمدارانه وی انجام شده باشد نه مقابله با انحصارگری انگلستان (که اصلا وجود نداشت.) هم چنین گمان می کنم کاشف السلطنه به طور غیر مستقیم قصد داشت با این کار توجه اولیای دولت ایران را به اهمیت کارش و پرهیز از شک و تردید در هزینه کردن مبالغ لازم واقف سازد و به قول امروزی ها پیاز داغ ماجرا را زیاد کند!
اما یک داستان دیگر، داستان آوردن دانه چای در عصا است (قدیمی ترین نوشته ای که این مساله را مطرح کرده مقاله «بحثی درباره چای ایران» نوشته امیرهوشنگ ایازی در سال ۱۳۴۵ است.)
ظاهرا دل سپردن به افسانه بافی بیشتر از منطق طرف توجه ما است. بحث انحصار انگلستان بر چای چنان اذهان محققان را تسخیر کرده که پس از بررسی های فراوان و نیافتن دلیلی متقن ناچار چنین توجیه کرده اند که کاشف السلطنه (لابد) با استفاده از حق کنسولی محموله خود را از بازدید معاف داشته و به ایران آورده است (مارسل بازن در مقاله چای و رانین کاظمی در مقاله کاشف السلطنه- هر دو در دانشنامه ایرانیکا)
خودتان قضاوت کنید. این که فردی در سن و سال کاشف السلطنه زیر باران هر روز هندوستان طی طریق کند و نقرس بگیرد و بی پول، سرگردان این جا و آن جا باشد به خاطر بی نیاز کردن کشورش، بیشتر جای قدردانی و ستایش دارد یا دانه در عصا کردن و…که لایق دزدان است؟! از قضا گویا در زمینه آوردن بذر چغندر قند مونوژرم (گذاشتن در جوراب و آوردن از چکسلواکی) و بذر ماریتیغال (گذاشتن در لنز دوربین عکاسی و آوردن از مجارستان) به ایران هم این افسانه سازی وجود دارد!
بخشی از اسناد تاریخی را مرور کنیم:
«سید حسین عازم گشت و با ۲۰۰۰ نهال چای و ۲۰۰۰ نهال قهوه و ۵۰ فلفل و ۵۰ هل و کافور و گنه گنه و چند ادویه لازمه وارد شد. خودم هم از باغ نباتات خیلی نهال های پیوندی تهیه نموده بودم. بارها به سلامتی با آدم ها روانه بمبئی شدند. در این سفر مخارج سفر سید حسین و خرید نهال ۱۳۰۰ روپیه شد. ان شاءالله ببینم مولا از کدام طرف می رساند که این بارها را ان شاءالله به منزل مقصود برسانم.»(کتاب سرگذشت پدر چای ایران- صفحه ۲۹۸).
«نهال ها را با خود حمل به کشتی نمود. چون مراجعت بنده به ایران با موسم شدت طوفان دریای عمان مقارن بود لهذا کاپیتان کشتی، اشجار مزبوره را در سطحه کشتی قبول نکرد. ناچار شدم تمام گلدان ها را در سالن مرتبه اول (درجه یک) جای دهد و از برای هر ده گلدان معادل یک نفر مسافر درجه اول که سی و پنج تومان کرایه می دهد پول دادم و آنها را حمل کردم. به هر زحمت و خسارتی بود اشجار را به ساحل محمره [خرمشهر] صحیح و سالم رسانیدم. اما در چند روز اقامت در این جا بادهای سموم پی در پی مانند شعله آتش وزید و بیشتر درختان را سوزانید. بقیه را در کجاوه روپوش دار گذاشته و قدم به قدم با تلمبه آنها را شست و شو داده با هزار زحمت هشتاد درخت چای و غیره را به سلامت در باغ دولتی تقدیم نمودم.» (یادداشت های روزانه کاشف السلطنه در کتاب سرگذشت پدر چای ایران)
حال در کجای این شرح، اثری از عصا پیدا می کنید؟!
در باب نقش دولت انگلستان در مثلا ممانعت از توسعه کشت چای در ایران یا از بین بردن کاشف السلطنه به همین مقدار اکتفا کنم اساسا اولین فردی که تلاش کرد در گیلان چای بکارد کنسول انگلستان در رشت بود (۲۷ سال قبل از کاشف السلطنه) که شرحش در کتاب چارلز عیسوی با نام «جغرافیای اقتصادی ایران» آمده است.
قدیمی ترین گزارش مرتبط با پیشرفت چایکاری در ایران را هم دکتر هوپ رئیس انگلیسی انجمن چای هند در سال ۱۹۱۴ میلادی نوشته است. در هیچ کجای آن هم نیامده که مثلا عجب رودستی خوردیم و آمدند و دانه چای را بردند و صنعت چای انگلیس به باد رفت و… بلکه خیلی علمی نقاط قوت و ضعف چایکاری در ایران را شرح داده و آن را در کل فاقد ارزش اقتصادی دانسته است.
اما خانم کاظمی (نوه کاشف السلطنه) در کتابشان حسابی این داستان را آب و تاب داده؛ نوشته اند:
«کاشف السلطنه چهار هزار نهال و چیزهای دیگر را در هند رسما خریداری کرد و به ایران آورد. این اجازه را هم با اطلاع دولت انگلیس به او دادند چون فکر می کردند که موفقیت او محال است و مانعی ندارد و بعد که دیدند او در کارش موفق است و خطری برای صادرات چای انگلیس می تواند محسوب شود؛ خودش را از بین بردند.» (سرگذشت پدر چای ایران- صفحه ۵۱ )
اما نه ایشان سندی در اثبات این مطلب ارائه کرده اند نه در نوشته های کاشف السلطنه اشاره ای به اجازه گرفتن از انگلستان جهت بردن چای شده است.
خانم کاظمی در تکمیل فرضیه سوءنیت دولت انگلستان نوشته اند:
«در سال ۱۳۰۷ شمسی، کاشف السلطنه برادران پرتیوا را به عنوان عضو فنی استخدام کرد که ژرژ پرتیوا یکی از این دو برادر با ماهی هزار ریال استخدام شده بود. در پاییز ۱۳۰۷ شمسی کاشف السلطنه برای آخرین بار به همراه پرتیوا که گویا پسر ژرژ بود به چین و ژاپن رفتند. ….. در آخرین روزهای اسفند ۱۳۰۷ در بوشهر پا به خاک ایران گذاشت….»
«اتومبیلی از کمپانی زیگلر اجاره کرد و ساعت ۱۱ صبح از بوشهر حرکت کردند. در گردنه ملو اتومبیل به دره پرت شد. ابهامات در مورد کشته شدن کاشف السلطنه و شایعات که نفر عقب (پرتیوا) با گلوله او را کشته و بعد اتومبیل را پرت کرده اند باقی است…..»
«غیر از این نمی تواند باشد که شخص مشکوکی چون پرتیوا که مامور پلید انگلیس بود او را کشت…» (صفحات ۸۵ و ۸۶ کتاب سرگذشت پدر چای ایران)
طبق نوشته مندرج در روزنامه اطلاعات کاشف السلطنه پس از سفر به چین جهت استخدام کارشناس چای، روز چهار شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۰۸ وارد بندر بوشهر شد و (ظاهرا) روز ۳۱ فروردین در بین راه بوشهر به شیراز در کتل ملو بر اثر سقوط اتومبیلش به دره درگذشت.
اما در مورد پرتیوا یا درست بگوییم؛ پروتیوا (protiva). او یک مهندس کشاورزی تبعه چکسلواکی بود که تابعیت ایران گرفت. استخدام او نه در سال ۱۳۰۷ که در سال ۱۳۰۵ انجام شد.
این که در روزنامه یک جا نوشته اند در اتومبیل اول، کاشف و پسر مسیو پرتیوا نشسته بودند و در جای دیگر فقط نوشته اند پرتیوا معنایش این نیست که دو نفر (پدر و پسر یا برادر) بودند.
قضیه این است که مظفرالدین شاه در سفری به فرنگ یک باغبان برای پرورش گل با خودش به ایران آورد که نامش پروتیوا بود. من فکر می کنم گل فروش های قدیمی شهر تهران باید این شخص و باغ معروفش را به یاد داشته باشند.
این ژرژ پروتیوا که همراه کاشف السلطنه بود پسر آن باغبان بود و چون شهرت پدر بیشتر بود او را به نام «پسر مسیو پروتیوا» می شناختند. حتی در جلسه ۱۱۸ مجلس شورای ملی در خرداد ۱۳۰۶، نمایندگان در بحث بررسی اضافات وزارت فواید عامه دقیقا با همین عبارت یعنی «پسر پروتیوای گل فروش» از او یاد کرده اند. عامل انگلیس هم نبوده است.
چون تا سال ۱۳۱۱ رئیس موسسه چایکاری لاهیجان بود و تاسیس اولین کارخانه چای سازی ایران در این شهر(که اکنون ویران شده است) نیز مرهون تلاش های او است.
آخرین نکته در مورد کتل ملو (جایی که تصادف رخ داد) است بین دالکی و کنار تخته که شرحش بسیار در تاریخ آمده است. کتل های بسیاری در این مسیر بوده که همگی بسیار پیچ در پیچ و خطرناک بودند. خود کاشف هم چندین بار از این مسیر عبور کرده و شرح این راه وحشتناک را داده بود. این جا فقط به شعری درباره کتل ملو که فرصت الدوله سروده اکتفا می کنم.
چون که بدرود کمارج کردم کتلی طی به مدارج کردم
گه به بالا شدم و گه به نشیب گه به ره راحل و گه پا به رکیب
گاه تا چرخ برین می رفتم گاه در قعر زمین می رفتم
غول بگریزد از آنجا از هول دیو از بیم بخواند لاحول
آن چنان تنگ بود راه عبور که نباشد ره جنبش مور
به سر انگشت و به زانو و شکم جان به در بردم از چنگ اجل
دالکی آخر این مرحله بود که از این مرحله ما را گله بود
در واقع مرگ کاشف السلطنه فقط و فقط یک تصادف در جاده ای بود که همگان آن را جاده مرگ می دانستند.
امیدوارم همه هم وطنان با مصرف چای ایرانی کوشش های این مرد بزرگ را پاس بدارند. یادش گرامی باد.
لازم می دانم از جناب آقای دکتر ططری مدیر مرکز اسناد و آقای پویان مهر کارشناس کتابخانه مجلس شورای اسلامی و سرکار خانم صالحی، کارشناس مرکز اسناد ملی ایران
به خاطر مساعدت فراوان در ارائه اسناد مورد نظرم تشکر کنم.
*محسن سنجری
منابع:
۱-ثریا کاظمی-کاشف السلطنه چایکار- نشر سایه-۱۳۷۶
۲-علی اکبر یوسفی قلعه رودخانی-زندگینامه کاشف السلطنه-انتشارات کانی مهر-۱۳۹۳
۳-محمد شکرایی-چای در ایران-نشر گیلکان-۱۳۷۸
۴-افشین پرتو- تاریخچه ورود چای به ایران-گیلان ما-۱۳۸۵
۵- روزنامه اطلاعات سالهای ۱۳۰۸-۱۳۱۰-۱۳۱۶ و ۱۳۲۹
۶- اسناد کتابخانه ملی، مجلس شورای اسلامی و وزارت امور خارجه
۷- محمد حسن ابریشمی- حیات و هویت کاشف السلطنه- روزنامه اطلاعات- آبان ۱۳۸۸
۸- تاریخچه ورود چای به ایران از انتشارات سازمان چای وزارت گمرکات و انحصارات- ۱۳۳۷
۹- بهرام راستین- پژوهش در زمینه کشت و صنعت چای ایران- مرکز آمار ایران- ۱۳۵۸
۱۰- غلامرضا معزی- چای در گذر زمان- انتشارات آبزیان- ۱۳۹۰
۱۱-چارلز عیسوی-تاریخ اقتصادی ایران- ترجمه یعقوب آژند- نشر گستره- ۱۳۶۲
۱۲- امیر هوشنگ ایازی- بحثی درباره چای ایران- مجله بورس- ۱۳۴۵
۱۳- چارلز ادوارد ییت- سفرنامه سیستان و بلوچستان- ترجمه قدرت الله روشنی و مهرداد رهبری- نشر یزدان- ۱۳۶۵
۱۴- جمشید کیان فر- کاشف السلطنه و دو یادداشت درباره چای- نامه انجمن – شماره ۷ (۱۲۱-۱۳۶) – پاییز ۱۳۸۱