اختصاصی همای گیلان: آنچه که در رنسانس رخداد نه حذف دین بود و نه افکار اومانیستی سارتر بلکه بنوعی دیدگاههای اخلاقی فلسفه کانتی بیشتر آشکار تر بود .اولین ره آورد رنسانس اروپایی برجسته شدن اصالت حقوق انسانها در حوزه اجتمایی و کوتاه کردن دست کلیسا در تعرض به این حقوق که بنام دین انجام میگرفت بود.بنا بر این دین مسیح و دین هیچ پیامبری حامل تمدنی برای بشریت نیست بلکه انسانها با پیامها ی و راهنماییهای آنان تمدن میسازند همانطوریکه هیچ معلمی با خود سواد سر کلاس نمی آورد بلکه با راهنمایی آنان دانش آموز ان با سواد میشوند اینجا معنی “شدن”را با روح حاکم در هر جامعه ای را با هم مقایسه کنید .
پیامبران معلمان جامعه بشریتند. اگر تاثیر پذیری سروش از شخصیتهای بزرگ بعد از رنسانس مد نظر است این شخص “کارل پوپر” است زیرا سروش هم در آثارش این را مشخص کرده است وهم در افکارش از آن پیروی کرده است واین طبیعی بنظر می رسد چون سروش فیلسوفی مجرد اندیش نیست مثل “راسل “که به تحولات اجتمایی کمتر نظر داشته باشد بلکه بر عکس اگر سیر تحول فکری سروش را بررسی کنیم خواهیم دید که تحولات اجتمایی در سوق دادن او به “پوپر”بیشتر از هر فیلسوفی دیگر در اروپا میباشد زیرا اندیشه های فلسفی “پوپر”را بیشتر در اصالت شکل گیری جنبشهای اجتمایی برای رسیدن به حقوق برابر و عدالت می داند واز دل همین عدالت اخلاق و کرامت انسانی را طلب می کند و بحثی که در گذشته شاید کمتر به آن پرداخته شده بود همین نقطه اختلاف سروش با فقه و فقیهان می باشد زیرا سروش آنان را منادیان عدالت و برابری نمی داند زیرا آنگاه جایگاه و بار گاه خودشانرا از دست خواهند داد و “دین معیشت اندیش “را در همین راستا تحلیل می کند که معیشت بر ستون شریعت زدند.سروش و بازر گان و شبستری و..اعتقاد به “معلم”بودن پیامبران دارند و با آشنا کردن بشریت به “الفبا” برای “حیات” و نه “زندگی”که این دو مقوله ای جدا از هم است.
تحلیلی در جامعه شناسی سیاسی وجود دارد به این مضمون که حاکمان گستره “زندگی”را می سازند و بر اساس نیت ها آمال و آرزوهای خودشان این گستره را محدود و گشایش می دهند ودر طول تاریخ برای این منظور حتی از آموزه های دینی در حهت این مقاصد بهره برده اند مثل کلیسا های قبل از رنسانس و یا ایدئو لوژیهای استالینیستی و فاشیستی که دایره زندگی پبروان خود را محدود کرده بود و اخلاق و کرامت انسانی ذبح شده بود و باز در اینجا یاد آوری شود که نقش فقیهان در شکل گیری ایدئو لوژی را نمی توان نا دیده گرفت .اما موضوع “حیات “بسیار گستر ده تر از “زندگی”می باشد و آنچه که در اروپا رخ داد تجدید” حیات”بود و نه “زندگی”مار تین لوتر تعا لیم حیات بخش مسیح را مسخ شده می دید که رو ح حیات بخشی آن از طرف پاپ ها و کار دینالهای قرون وسطی از بین رفته بود و باید این روح دوباره به “حیات” بر گردد و از دل این رنسانس تمدنی بشریت فلسفه های انسانی اومانیستی ,اگزیستانسیالیستی ,وبعدها,و….هر دم از این باغ بری رسید.نقش افکار فلسفی “پوپر” غنای جنبشهای اجتمایی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که ظهور فاشیسم و استالینیسم را در قالب ایدئولوژی شاهد بودبسیار خطیر بود و شخصیتهایی مثل “پوپر” با توجه به “فقر تاریخیگری”برای تولد “لوتری”دیگر باید منادی فلسفی جنبشهای اجتمایی برای ایجاد “جامعه باز”و شناخت دقیق”دشمنان آن”بود .
سروش متاثر از “پوپر”دغدغه تبدیل دین به ایدئو لوژی خاص را دارد و این نگاه او در بیشتر کتابهایش به چشم میخورد و مخالفت وی با فقیهان که ابزاری بجز ایدئو لوژی برای تبلیغ و نشر آن ندارند در همین راستا است.سروش معتقد است که هیچ فقیهی مصلح اجتمایی و منادی برابری حقوق همه انسانها نیست و این با کرامت انسانی منا فات دارد و ادامه این نگاه را منجر به حذف آنها در تاثیر گذاری برای تحولات اجتمایی می داند و باز ایشان معتقد است که اگر دین در برابر آزادی قرار بگیرد این دین است که ار عرصه تحولات اجتمایی حذف میشود که بهدها این دغدغه آیت الله منتظری و کروبی و بیشتر نو اندیشان دینی هم بود.
آیا نواندیشی دینی و یا ا لهیات رهایی بخش همان رنسانس اسلامی ما میتواند باشد؟ کتاب،سنت،اجماع؛عقل اینها منابع فقه بودند که از دوران دانش آموزی به ما آموزش دادند .آیا در عصر حاضر می توانیم به فراتر از آنها بیاندیشیم؟برداشتهای افراد در این موضوعات متفاوت است مثلا یکی اصل دین را بر فقه و نظرات فقیه می داند و دیگری آنرا منشا الهیا ت رهایی بخش در حوزه های دیگر می داند این تضارب افکار واعتقادات همیشه بوده و خواهد بود شکی در آن نیست ولی باید به چند سوال قبل از ورود به کنه و ذات این مبا حث جواب داد که آیا فقه همه دین است وتنها راه رسیدن به اصل و ذات دینداری فقط فقه است؟آیا فقه به همه نیاز های عصر و زمانه ما می تواند پاسخ دهد؟ پاسخ به این سوالات در جوامع اسلامی خیلی از متفکران و اندیشمندان را در برابر هم قرار داده است تا حدی که به تکفیر همدیگر پر داختند مانند اختلاف سروش ،بازرگان،کدیور و…با حوزه های علمیه و فقیهان آن که در بحث های اخیر اختلاف سروش با حعفر سبحانی و یا مصباح یزدی در برداشت های همدیگر از متون فقهی و قرآنی.در این میان اندیشه های سروش بیش از دیگران سرو صدا داشت . سروش معتقد است که سقف معیشت بر ستون شریعت نزنیم که جفا به دین است و در جای دیگر دینداری را در سه مقوله متفاوت از هم تقسیم بندی کرده است:
الف)دینداری معیشت اندیش: که عموم مردم که بنا به گفته بعضی از فقیهان که برای یک زندگی خوب در دنیا و آخرت به آن نیاز داریم وهر دو سرا را آباد میکند ودغدغه اصلی در این نوع دینداری تقلیدی “سود و منفعت هر دو سرا”میباشد که در فقه به آن زیاد پرداخته شده است.
ب)دینداری معرفت اندیش:همان دین داری متکلمانه است که دغدغه اصلی را در صدق و کذب است .سروش معتقد است که در اینجا دین به مثابه یک حقیقت در نظر گرفته میشود و برای رسدن به این حقیقت از عقل معرفت اندیش مدد می جوید واین عقل بود که را ه را بر پلو رآلیسم دینی آسان کرد به اعتقاد سروش متکلمان و فیلسوفان ایرانی پلو رآلیست بودند به این معنی که اکثرا به استقبال نظریه های جدید می رفتندو دغدغه سازگاری آنها را با هم داشتند. او غزالی را به عنوان دیندار معرفت اندیش می دانست که با شک و تردید به سراغ هر ایده ای می رفت و شک کردن را بخشی از وجه عقلانی می دانست.
ج)دینداری تجربت اندیش:این نوع دینداری در همه ادیان به چشم می خورد که سروش آنرا عارفانه و پیامبرانه می داند و معتقد است که حواریون و پیروان همان عارفان هستند که در ذوق ها و استنباط های درونی و تجارب هستی بخش با پیامبران شریک و هم نوا هستند .آنان دین ورزی خود را از حقوق و فقه شروع نمی کنند بلکه آنرا با تجارب با طنی آغاز و حول این تجارب لایه ای از اخلاق بوجود آورده اند در حالیکه دینداران معیشت اندیش،دین ورزی خود رااز قشرو لایه بیرونی دین آغاز می کنند.سروش دینداری تجربت اندیش را به معنی واقعی کلمه حامل پلو رآلیسم می داندو تجربه دینی آنرا تنها تجربیات عارفانه و شهودی از دین می داند.
حال اگر حق انحصاری استنباط های متون دینی را فقط به طبقه ای خاص و افرادی خاص و یا قشری خاص محدود کنیم هر گز به کنه و ذات آن نمی رسیم .بنابر این انتظار می رودکه اولا استنباط ها را تخصصی و همگانی کنیم واز هر کسیکه در این وادی وارد میشود هم استیلا به قوائد و ضوابط ادبیات زبان عربی و همه رئوس آنرا داشته باشد و هم بر بر ساخته های تاریخ ادبیات عرب و در زمان نزول قرآن و حال را داشته باشد و شرایط ماضی و حال را در یک تحلیل تاریخی درست و به سوال های عصر جدید و نسل جدید پاسخ وافی و کافی را داشته باشد که این کاری است بس گسترده که فقط از یک طبقه خاصی بر نمی آید .بهتر است از همه عالمان واز همه طبقات ، فارغ از نام و نشا ن طبقات اجتمایی و سیاسی و یا صنفی و یا دانشگاهی و…..کمک بگیریم .العلما ورث الانبیا.
/ جلال میرزاآقایی