اختصاصی همای گیلان، تاریخ ادبیات هر کشوری ، نقاط و برگ های زرینی را برای نگار گری اسطوره های خویش اختصاص داده است و وجه مشترک تاریخ همه ی ملتها ، اختصاص صفحاتی به بازنمایی شخصیت زنان جامعه خویش می باشد .
در صفحاتی از این تاریخ از زن بعنوان نماد معنویت و حتی اغواگر و جاهایی هم وسوسه انگیز یاد کرده است .فارغ از قضاوت ما نسبت به صحت و سقم برگ های تاریخ در مورد زنان ، باید دقیق تر به زوایای پنهان قضاوتهای تاریخ ، نگریست و نگاه سکشوالیسم تاریخی و سنگینی قضاوت های عصر پیشا مدرنیسم و عصر نوسنگی را باید از زنان حذف کرد چون مرکز ثقل قضاوت تاریخی و حتی پیکرتراشی عصر کوبیسم و هنر پیکرتراشان فکری و حتی جسمی و مجسمه سازان فقط و فقط نمایانگر پیکر زنان بوده است و بس .
با رویداد های عصر روشنگری و رنسانس فکری ،تنوع چشمگیری در گفتمان مربوط به زنان بوجود آمده است و پارادایم قضاوت در مورد زنان از عصر مادرانه و همسرانه بودن هم گذشته است و در عصر تمدن و جوامع متمدن ،نگاه و قضاوت به سبک و رسم ایده آل رسیده است و آنان دیگر موجود دست دوم و یا فردی در کنار همسر نیستند بلکه برابر و برخوردار از تمام حقوق اجتمایی ی برابر مردان قرار گرفته اند .
در اندیشه های اسکولاستیک (نگاه خشک و متصلب و دگم )تاریخی ،از زن بعنوان جفت متضاد تاریخی و قطب مخالف در نظام آفرینش یاد شده است و در روایت های عصر ماقبل مدرن و حوزه های دینی ی خرافی نماد زاد و زایش و نماد اسطوره ای آن به نام های حوا و مریم ، هم صورت بندی شده اند .
مثلا ، حوا جلوه ای از زن در قالب همسر و میل جنسی قرار گرفته و در نقش اغواگر و زیبا و جذاب ، نماد شده است که در آیین زاهدانه مسیحیت انحرافی ، نماد گناه و لذت طلبی و فریبکاری قلمداد شده است و اما در آیین مسیح ، مریم را داریم که نماد مفهوم مادرانه ی آن برجسته شده که مطابق نص صریح ادیان ابراهیمی ، باکره قلمداد شده است .
این دوقطبی تاریخی از یکسو، حوا را دارد که نماد زن زمینی که هوسباز و گناهکار و اغواگر است و زاینده ی فرزندانی گناهکار مانند قابیل که قاتل برادرش میشود و از سوی دیگر مریم است که نماد آسمانی ،پاک،زاهد ، معصوم،و فرزندی که از او زاده میشود ،بقول حواریون افراطی اش ، پسر خدا و پیامبر او میشود .
در سراسر تاریخ اندیشه های باستانی ی پنجهزار ساله ما ، باز نمایی اصلی زنان ، آمیخته ای از کنشگر اجتمایی و اغواگری های جنسی به تناسب ساختار خلقت بوده است و جالب اینکه ایرانیان باستان هر گز اسیر قضاوت های دوقطبی در مورد زنان نشده اند و حتی به آن ارج می نهادند و فقط در مقطعی از تاریخ ، گروههای خرافی ی مذهبی و تارک دنیا و متعصبان قشری بودند که زن و زنانگی را نفی و به دوقطبی کاذب فکری ی تاریخی ایمان و باور داشتند .
در باور اندیشه های روم و یونان باستان بر خلاف ایران باستان ،زنان را موجودی پست و فرومایه و ناقص در نظر می گرفتند و هیچ حقوقی از جمله اجتمایی و سیاسی و فرهنگی برایشان قائل نبودند و حتی پس از ظهور مسیح هم نبودند و فقط در حد دوقطبی حوا و مریم .
تصادفی نیست که جنبش فمنیستی در غرب بسیار نیرومند و هوادارانی بزرگ مانند ژاک دریدا و میلان کوندرا و حتی ژان پل سارتر داشته چون آنان به تاریخ اسارت زنان در اندیشه های ماقبل مدرن و حتی ماقبل رنسانس ، آگاه بودند و همه نبوغ خویش را در بلوغ و شکوفایی این جنبش بکار بستند .
ایرانیان ،در مسیر تکامل جنبش های اجتمایی که بسیار بطئی و کند بود و علی الخصوص در نگاه و تاریخ باستانی شان به زنان ، نگاه آشنا تر و ملایم تری و حتی بخشی از تاریخ به ادبیات عار فانه و رمانتیکی به حوزه زنان داشته و در توصیف آن، رساله ها و منظومه ها نگارش شده است.
منظومه های ادیبانه و عاشقانه و عارفانه نظامی گنجوی در قالب یوسف و زلیخا ،فرهاد وشیرین و یا ویس و رامین و لیلی و مجنون ووووو مبین نگاه و اندیشه ی تاریخی ایرانیان است که زن را مظهر عشق و وفا و هدیه زیبای آفرینش می داند .تکریم زنان، تقویت پایه های رشد و تکامل اجتمایی و بنیان خانواده و سیر تاریخی حیات و بقا و دوام ملت ها می باشد .اسطوره و افسانه زدایی از نگاههای آسمانی و اندیشه های قهقرایی و اتو پیایی از زنان و زمینی دانستن و حقوق برابر داشتن با مردان ،جامعه را سالم و آینده ی همه فرزندان را ،تابناک و روشن می کند .