اختصاصی همای گیلان: کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه،برای سربازان پارسی بسیارسخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی،نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود،هارپاگ(همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود)تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را باصفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب هاازهیچ چیزبه اندازه ی بوی شتر وحشت نمیکنند و به محض نزدیک شدن به شتران،عنان اسب ازاختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی،هرچقدر هم که قدرتمند باشد,به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ ازکار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تاپشت سرشتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریادکوروش که« خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند» سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها،آنان که زنده مانده بودند-به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند-به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری ازراه می رسندوکار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست وعقب نشینی لیدیایی ها،پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام”هی رویاس“دید که کلاه خود یک سربازلیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد،کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت.”هی رویاس “دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل،گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان،روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این موردخاص می گوید،حقیقی به نظر نمی رسد.
ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
«وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت:من،ای ارباب،به تو سلام می کنم،زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت:من هم به تو سلام می کنم،چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود:آیا حاضری به من توصیه ای بکنی؟من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.
بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.
تو اگرشهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر رامملو از چیزهای خوب وگرانبها خواهی یافت. برعکس،اگر شهر را به بادنهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام.