همای گیلان: خانم سالخورده موقع بالا آمدن از پلههای اتوبوس با دیدن راننده زن پشت فرمان خشکش میزند، با نگرانی میپرسد: راننده شمایید و پاسخ میشنود بله بفرمایید بالا.
مردد است که بماند یا برود اما سرانجام با غرولندی مینشیند تا حوالی رودبار هنوز دستش را به جلوی صندلی گرفته و چشمانش روی جاده دودو میزند و زیر لب دعا میخواند اما کمکم آرام میگیرد و به پشتی تکیه میدهد و چرت میزند.
مریم دهچی راننده اتوبوس انزلی به تهران، متولد ۱۳۶۰ و مادر دو پسر ۱۴ و چهار و نیم ساله است، اعتمادبهنفس خوبی دارد و هوشمندی از چشمانش پیداست، یونیفورم ویژه وقار و متانت خاصی به او بخشیده و پشت فرمان اتوبوس ششدانگ حواسش به جاده است.
درخواستم برای مصاحبه حین سفر را با مهربانی به زمان استراحت و صرف غذا موکول میکند و چشمانش را به جاده میدوزد.
اتوبوسش همرنگ لباس تیم شهرش ملوان سپید است و پرچم باشگاه لیورپول جلوی ماشین احتمالا نشان از علاقه همسرش به این تیم فوتبال خارجی دارد.
در کافه بینراهی قصه زندگیاش را برایم چنین روایت میکند: رانندگی شغل خانوادگی ما است پدر، برادر، شوهر و پدرشوهرم همگی راننده هستند. نگاه مهربانش را به همسرش در میز کناری میاندازد و ادامه میدهد: از نوجوانی دلبسته هم شدیم، آنوقتها کمکراننده بود، من دیپلم مدیریت و مدرک تزریقات و خیاطی هم گرفتم و خیلی دوست داشتم معلم شوم اما نشد، بعد چون شوهرم نیاز به کمک داشت به این حرفه روی آوردم.
سؤال میکنم: رانندگی برای یک خانم شغل سخت و خستهکنندهای نیست، آنهم وقتیکه وظایف دیگری مثل خانهداری و تربیت فرزند هم باشد.
جرعهای چای مینوشد و با آرامش جواب میدهد: رانندگی کار سخت و خستهکنندهای است اما وقتی دوست داشته باشی مشکلاتش را هم تحمل میکنی.
اضافه میکند رانندگی علاوه برداشتن مهارت، کنترل روی اعصاب هم میخواهد، پیش میآید با سرعت ۱۰۰ کیلومتر ناگهان مقابلت تصادف میشود و تو باید بتوانی ماشین را کنترل کنی.
میپرسم: تا حالا شده مسافری با دیدن شما از سفر منصرف شود، با لبخندی میگوید بعضیها اول یکه میخورند، شده مسافر گفته زن برای این کار ساخته نشده باید به آشپزی و خانهداری و بچهداریاش برسد ولی بین راه وقتی اعتمادبهنفس و رانندگیام را دیده نظرش عوضشده، خانمهای مسافر بهویژه اگر تنها سفر کنند با دیدن من احساس امنیت و آرامش بیشتری میکنند.
بعضی خانمها که یکبار با من همسفر بودهاند حالا موقع سفر با دفتر تعاونی تماس میگیرند و میگویند ما میخواهیم با خانم دهچی برویم.
نظر فرزندانش را در مورد کارش جویا میشوم، میگوید: بااینکه ساعات طولانی نبود من در خانه و دوری برای بچهها سخت است ولی کارم را دوست دارند و افتخار میکنند، پسر بزرگم میگوید دوستانش تعجب میکنند که مادرش راننده اتوبوس است.
از دو سال پیش با شوهرش همکار شده و امیدوار است بتواند سالهای طولانی این همراهی را ادامه دهد، باور دارد که زنان نیز میتوانند در بسیاری از شغلهایی که قبلاً مردانه تصور میشده فعالیت کنند و شوهرش و پدرش را نخستین مشوقهای خود میداند.
عید نزدیک است و سفرهای نوروزی در پیش و سر آنها بیشازپیش شلوغ میشود، با لبخندی بر چهره و برقی در نگاهش میگوید از سفر که برگردم باید بروم خانهتکانی و خرید عید برای بچهها.
دوباره راهی شدهایم، شب شده و بسیاری از مسافران در خوابند اما چشمان بیدار او به جاده است، خرس کوچک عروسکی کودکش او را در سفرها همراهی میکند تا یادش باشد فرزندان مسافران نیز مانند بچههای خودش در انتظار بازگشت آنها هستند تا بااحساس مسئولیت و هشیاری بیشتری رانندگی کند./ با مردم
ای ولله به روحت ، امیدوارم سالم و سر زنده و شاد با توان بالا به کارت ادامه بدی و پول فراوانی از این کار پر مشقت گیرت بیاد
علی جامعی ترک بچه اهواز