همای گیلان:شبِ سیاه،شبِ سنگین،شبِ گناه،شبِ خونین،چون سنگواره ای از قرنها جور و ستم وبند وزندان،بر این سرزمین مقدس نشسته بود و شب پرستانِ قداره بند،بر پیکر بی جان عدالت و آزادی، تازیانه می زدند.
شهر بندان بود و کوچه ها در قرقِ گزمه های سیاهِ مست،که شب شکن،سوار بر اسبِ سپید از افق دور بر آمد و صلایِ برخاستن زد:برخیزید ای مسلمانان دریا بنایِ طوفان گذاشت. موج در موج،خیزابه در خیزابه ،آواری از خشم وعصیان بر ساحلِ امن ستمگران فرود آمد.
بر بامِ ایران سپیده دمید.
خورشید با هزاران مجمرِ عشق و امید به ضیافت کوچه ها و پنجره ها آمد.
پیرِما گفت:اینک!انفجار نور! و نور در نور،نور بارانی از ایثارو عاطفه،جهان را در برگرفت.
لاله کاران به هلهله آمدند،دستی تفنگ و دستی گل سرخ . و خجسته ترین بهاران با بغل بغل گلِ نرگس به خانه های ما آمد.
دریا آرام وآبی شد و بلندترین سمفونی اش را با ارکسترِ باران اجر کرد.
سمفونیِ آزادی که تا هنوز و همیشه در این سرزمینِ پر اقتدار پژواک دارد.
سید رضا سید دانش – فعال فرهنگی و رسانهای