اختصاصی همای گیلان: گر داد این بیداد به افلاک رود و دودمان به خاک رود آنگاه سرای خسروانی به باد رود و سرای امید ویران شود و کنام پلنگان و شیران شود .از شیراز بی مثالش و اهواز استوارش و اصفهان نیمه جهانش و…به لبخند بنفش اعتماد بردی ,هرگز مباد که با درفش بی وفایی,پیمان زیاد ببری
جمهور ناس را ممهور به یأس نشاندن جفاست و شوکت کیاست را به قدرت سیاست سپردن خطاست
شرایط سخت و نگون بختی را که مبتلا به آنی قابل درک است و این همه درد است که پیمان شکنان,ساغر میخانه شکستند و دل در گروه خمَاری نبستند و شیر و شیرابه و شیرازه ,از هم گسستند و دخیل به رای مردم نبستند
شهریارا !
ای همه امید کهن دیارا ,در پیچ تاریخ وطن ,مپیچ و بی وفایی نکن تا راست قامت تاریخ شوی و هر گز مباد که در غبار آن دود شوی
گر خیز کنی و عشق تبریز و نیریز کنی و بهر وطن در بحر خیس شوی و تاریخ به رصد بری ودوصد تدبیر شوی ,باید که دل ملت را امید شوی,زین نمط قبای شهریاری ترا رواست و سوداگری رای و اعتماد ملت,جفاست
آه مظلومان سقف فلک بشکافد و هور را دور قمر بنشاند و هرگز مباد چو قوم عاد و ثمود شویم و دود شویم.
وارث هشت سال ویرانگی و وادادگی شدی و گر با سریر حریر پاستور,حارسی پیمان نکنی آنگاه حارصان هم پیمان شوند و چون لشکر اعدا و کفر ,تعدی ایمان شوند و چون مغولان اشراری کنند وهر اشجاری از زمین بر کنند.
گر چو مولود کعبه ,امیری کنی و در کنج محراب ,فرق را مهمان شمشیری کنی ویا اسیر کین در فین کاشان شوی ,سزاست چو منصور ,سرِ دار شوی و چون ماندلا ,خلق را دلارام شوی.
شهر یارا !
گر ز ملت جدا شوی و سستی در پیمان شوی و آتش بر خرمن ایمان شوی ,زنهار که نوش و نیش و نیشتر ,ترا بیمار کند و اراده ات را مهار کند و سیاهی زمستان نصیب بهار کند.
اشکهای داغ ستمدیدگان و آه مظلومان بی دفاع ,آنگاه که عرش را به اشک آورد وگر دستان لایزال کبریا ,زآستین بیرون زند و هرگاه دریاها متلاطم شود و ماه کدر و خورشید هم کرفته شود و پیام “رعد” به بحر انسانی رسد , هشدار که دمار و طومار و دیار و تبار ,بر چیند .
جلال میرزااقایی