اختصاصی همای گیلان: اعدام چارلز اول در سال ۱۶۴۹ کار ارتش بود.کرامول نخست مخالف محاکمه چارلز پادشاه انگلستان بخاطر اعمال شریرانه اش بود خیلی زود نقش مهمی را در محاکمه او بر عهده گرفته و حکم اعدام شاه صادر شد.آری ! پارلمانیست ها و پیورتین ها پیروز شده بودند.ولی تا ۱۵۰ سال بعد این اعدام لکه ای ننگین بر دامن پیرایشگران دینی بود.کرامول که نگاه عرفانی به مسیحیت داشت او خود را ” بنده مسکینی ” می دانست که حایز ماموریتی الهی برای نجات مردم سرزمینش است و در مقابل او شاه چارلز اول هم صلاحیت دادگاه را به رسمیت نشناخته و با استناد به حقوق الهی پادشاهان( مقام ظل الهی یا ولایت الهی) خود را تنها مقابل خداوند پاسخگو می دانست.ولی پس از یازده سال تجربه تلخ دوران جمهوری ” لردنگهبان ” ( کرامول) مردم و پارلمان انگلستان با فشار قسمتی از نیروهای ارتش نظام سلطنتی را احیا وچارلز دوم پسر شاه مقتول بدون حتی شلیک یک گلوله اسلحه یا انفجار توپ به سلطنت رسید.
شاه جوان پیش از این سالها در تبعید فقر وگمنامی را تحمل کرده و بصورت آواره در فرانسه ، آلمان و در نهایت هلند اسپانیا زندگی می کرد.او پادشاه چندان جذابی نبود و بسوی مردمی بازگشت که در اصل ارزشی برای او قائل نبودند .او بیش تر اوقات سلطنت خود را مشغول تجملات درباری و معشوقه های بیشمارش کرد.و در حقیقت تنها سودی که برای کشورش بهمراه آورد نفوذ و گسترش ادبیات و نمایشنامه نویسی فرانسه در انگلستان بود! ولی چرا توده های مردم از ثمرات پیروزی که به بهای خون های بسیاری بدست آورده بودند چشم پوشیدند ؟ شاه جوان شاگرد تامس هابز بود او بدلیل رواداری بیش از اندازه ای که بخرج داد توانست بعدها محبوبیتی هم برای خودش دست وپا کند، همان چیزی که کرامول وانقلاب پیرایشگران از مردم انگلستان دریغ کرده و ” آزادی امت پروردگار ” را بر حقوق ملت ترجیح داده و آزادی های سیاسی ومتعاقبا مذهبی را نادیده گرفته بودند.
از سالهای پرتلاطم قرن هیجدهم در انگلستان که بگذریم در قرن بیستم ژنرال فرانکو طولانی ترین نظام فاشیستی را در اروپا اداره نمود.او پس از جنگ داخلی در اسپانیا از سال ۱۹۳۹ بمدت سی و شش در راس حکومت باقی ماند.و سرانجام با فشارهای بین المللی در سال ۱۹۷۵ وپیش از مرگش نظام سلطنتی را احیا و شاهزاده در تبعید خوان کارلوس را بعنوان جانشین خود انتخاب کرد.خوان کارلوس شاهزاده جوانی بود که سالها خارج از اسپانیا زندگی می کرد. مخالفان ژنرال خارج از کشور دولت تشکیل داده و این دولت مورد حمایت کشورهای بزرگ بود.در حقیقت آن ها تمام کرسی های بین المللی اسپانیا را در اختیار داشتند و کار بجایی رسید که حتی نامه های فرانکو بدست ژنرال هایش نمی رسید.
رضا پهلوی سالها در تبعید بسر می برد ،ولی او مدتی است که بصورت پیگیر در مسائل ایران اظهار نظر کرده و اعتراضات داخلی را تحریکمی کند.و اینتحرکات او مصادف شده با فشارها و تهدیدها ایالات متحده به ایران.آیا او خود را چارلز دوم ویا خوانکارلوس می داند و یا ترامپ سعی در تکرار سناریوهای اینچنینی در ایران دارد؟
یعنی ایالات متحده قصد آنرا دارد با فشارهای متعدد به ایران از رضا پهلوی برای روند انتقالی حکومت در ایران بهره ببرد.یا رضا پهلوی تصور می کند می تواند مانند چارلز دوم جانشین پدر خود شودو سلطنت از دست رفته را احیا کند.
او خود را ولیعهد می نامد غافل از اینکه این عنوان غیر قانونی بوده و مردم چهاردهه قبل نظام سلطنتی را ملغی نموده اند.اپوزیسیون متنوع خارج از کشور همواره با شاهزاده در تعارض وتضاد بوده و او در میان مخالفان جمهوری اسلامی هم هرگز حایز اجماع نبوده است. اینکه در ایران اعتراضات پراکنده ای هم روی می دهد نباید به رهبری او نسبت داد چیزی که او بسیار مایل است.زیرا او تنها یک راه کم هزینه برای دولت ایالات متحده برای تغییر رژیم در ایران محسوب می شود و متاسفانه او نیز مانند پدر وپدربزرگ خویش بیش از اندازه به اعمال نفوذ آمریکا دل بسته است.
از سوی دیگر ایران در شرایط جنگ داخلی قرار ندارد ولی با توجه به فشارهای آمریکا و سو مدیریت های داخلی مقدمات چنین رخدادهای شومی قابل پیگیری است.ایران مسلما مورد تهاجم مستقیم خارجی مانند آنچه در افغانستان روی داد قرار نمی گیرد ولی روند انتقالی در این کشور پس از سقوط طالبان و روی کارآمدن حامد کرزی خود می تواند نمونه بهتری برای ما باشد تا مدل فرانکو – کارلوس و یا کرامول- چارلز دوم.اینکه تحریم های فزاینده نفتی را که امروز مرحله اول آن کلید خورده با قراردادی اسفناک تر از ترکمنچای جبران کنیم و کالاهای درجه سوم روسی را در اعضای فروش نفت آنهم به بهایی گرانتر وارد کنیم خود فاجعه ای دردناک است.اینکه نظام کنونی قابل اصلاح است پاسخ قاطعی ندارد ولی بسیاری از تحلیل گران این روند را به بنرسیده می دانند.
پرسش بعدی آنست که ما باید این نظام را سرنگون کنیم حالا بواسطه اعتراضات مدنی خیابانی و یا هر روش ممکن انقلابی دیگر؟ پاسخ این پرسش هم ” نه!” است.زیرا شرط چنین عملگرایی داشتن پشتوانه های علمی و فلسفی لازم است و البته رهبرانی کارآزموده و کاربلد که فعلا ما فاقد همه آنها هستیم.
امید چیست ؟ همگان می پندارند امکانی برای آینده یا چیزی که باید در آینده محقق گردد.ولی امید یعنی امکانی در گذشته.جایی در زندگی من و شما که گسست محسوب می شود و ناتمام باقی مانده است.در حقیقت امید یعنی تحقق رویاهایی که به سرانجام نرسیده اند. و از همین روست که امید تحقق بخش تجربه زندگی است و ارتباط عمیقی دارد با معنای بودن در تجربه زیسته یک انسان.
انسان ها برای ناامیدی از آینده نیست که دچار پوچی و زوال می گردند بلکه آن ها بدلیل آنکه فاقد معنا در گذشته هستند نمی توانند به آینده امیدوار باشند.
همه ما با گسست ها در زندگی خود مواجه بوده ایم.مواردی که در ابتدا به شکل بحران های موقعیتی خود را به نمایش می گذارند مانند تحصیلات دانشگاهی، سربازی ، ازدواج و یا تجربه بارداری ولی همه این بحران ها روایت گر نوعی تغییر در گذشته ما بوده اند که می تواند امیدی را با خود بهمراه داشته باشند.و کدامیک از ما ممکن است که از یکی از این دوران ها خاطرات خوب و تجربه زیسته الهام بخشی را بهمراه نداشته باشد.
از همین روست که همواره گسست های تاریخی موجب حیات و سرزنده گی ملت ها و بالندگی آنها بوده اند.این سخن تازه ای نیست که قبلا گفته نشده باشد. والتر بنیامین و هاناآرنت این موضوع را قبلا برای ما گشوده اند.
در سنت تاریخی ما نیز چنین گسست هایی وجود دارد.نهضت مشروطه یک گسست تاریخی است که برای امکانات زیادی را بالقوه بهمراه دارد و البته این بالقوه گی نادیده گرفته شده است.انقلاب اسلامی نیز در یک گسست تاریخی اتفاق می افتد که توسط آقای خمینی بعنوان یک رهبری کاریزماتیک و دکتر شریعتی بعنوان تئوریسین انقلاب دیده شده است.و درست همینها هستند که این گسست ها را گشاده کرده و به دگردیسی ما کمک کرده اند.شریعتی ، فردید و جلال آل احمد متفکران بازگشت بخود هستند همان چیزی که روح امید را در جامعه می دمد بمثابه امکانی که در گذشته وجود دارد و باید به آن رجوع کرد.دوم خرداد ۷۶ نیز در یک گسست تاریخی اتفاق می افتد.دکتر بشیریه و دکتر سروش این گسست تاریخی را بخوبی شناخته و آنرا فعال کرده اند.امیدی در گذشته که ما باید از امکانات آن بهره ببریم.
ولی نگاه معطوف به آینده ما و امیدی که در زمان نیامده جستجو می کنیم همواره ما را در یک فضای ذهنی( سوبژکتیوی) اسیر خود کرده و ما را از درک هستی که بیرون ما در جریان است والبته تاریخی که انتظار ما را در گذشته می کشد عاجز نموده است.همه ما فکر می کنیم که باید اتفاقی در آینده بیافتد و برای همین ما تفکر موعود گرایی را ابداع کرده ایم ولی اتفاقات اساسی در گذشته تاریخی و زیسته ما افتاده است.و ما غافل از این معنا هستیم که هیچ واقعه تاریخی یا پدیداری بطور کامل خود را در زمان حال عرضه نمی کند و همواره سویه های اساسی
از آن برای آیندگان بجا می ماند.و ما باید این واقعه تاریخی یا پدیدار را به زمان حال احضار کرده و بازخوانی مجدد نماییم ومعنای بازگشت به گذشته یعنی این.
در وضعیت کنونی اولین گام ایجاد شرایط آشتی ملی و رفع حصر از محصورین می باشد.به عبارت دیگر رفع حصر موضوعی بسیار مهمتر از برجام وتوافق خارجی با آمریکاست. زیرا هر توافقی بدون ایجاد شرایط رضایت بخش و اعتماد انگیز بین مردم و حاکمیت سرانجام کم ان لم خواهد شد. موضوع حصر ریشه در عمیق ترین مسائل انسانی داشته و در یک امر صرفا سیاسی خلاصه نمی شود.هر چند نگاه سیاسی به آن تنها راه حل موجود برای رفع این انسداد است.ولی برای رفع حصر می توان دستاوردهای بیشتری در نظر گرفت ؟
روند اصلاحی باید در داخل ایران و توسط رهبران کنونی انجام گیرد.حسن روحانی می تواند به این روند کمک کند .حسن روحانی می تواندبا تشکیل مجمعی از تمام گروههای سیاسی مدعی مقدمات تشکیل یک رفراندوم را پیگیری نماید.رفراندومی که تغییرات اساسی در حکومت را مشخص خواهد کرد، بدون آنکه نیازی به امثال رضا پهلوی باشد.
اینکه مدل ” جام زهر ” مرتبا در معاهدات خارجی ایران پس از انقلاب مرتبا بکار می رود نشان دهنده آنست که ما هرگز موقعیت شناسی لازم برای حمله و یا عقب نشینی را نداشته ایم.من بجای مدل ” جام زهر” مدل و یا روش دیپلماسی مقاومتی را پیشنهاد می کنم.ایران قدردان رهبران سخت کوش و خستگی ناپذیر خود بوده و هست.همه ما هستیم.مقام رهبری همیشه قابل احترام و سمبل وحدت و اقتدار ایران است.ولی ما نیز مردم پر قدرتی هستیم .هیچ رهبری بدون ملت معنا نخواهد داشت و رهبری بر ملتی ضعیف و عقب نگه داشته شده هیچ افتخاری ندارد.
ولی همه رهبران بزرگ روزی باید به دامن ملت های خود باز گردند.این ملت ها هستند که تجربیات ناتمام آن ها را ادامه خواهند داد.وگاهی لازم است برای ادامه یک تجربه تاریخی رهبری جوان تر و توانمندتر انتخاب شود.هنوز پرونده شکست تاریخی ما در چالدران باز مانده است .ما خاطره سخت شکست در دو جنگ بزرگ با روس ها را داریم.امیرکبیر و قائم مقام نتوانستند این تجربیات تلخ را پایان دهند همانطور که شاه اسماعیل نتوانست.
تاریخ همیشه به رهبران قوی و ملت های قوی احترام می گذارد.آنچه که روی می دهد در امتداد گذشته است و امید را باید در گسست های تاریخ پیشین خودمان جستجو کنیم.اراده ملت ما باید بر گفتگوی ملی شکل بگیرد که به رهبری انقلاب نقش مهم ایشان را برای تغییرات آینده کشور یادآوری کند نه آنکه بخواهد توانایی ها و حسن نیت ایشان را برای آینده ایران زیر سوال ببرد.مسلما رهبری ایران بیش از نیروهای نظامی به مردم خود اعتماد و اتکا دارد.
آمریکا وقتی قدرت ما را درک کند احترام فزاینده ای برای ما قائل شد ولی این کشور و هیچ کشور دیگری برای ملت ها و دولت های ضعیف و در حال تفرقه احترامی قائل نمی شوند.امیدواری بهمراه شجاعت برای تغییر آینده روحیه ای است که رهبری کشور باید به مردم بازگرداند.و خوب است این اراده تاریخی از طریق دستان ایشان اعمال شود و نه آنکه مرگ وتاریکی شرایط چنین تغییری را ایجاد کند.