اختصاصی همای گیلان:
سرگرم خویشیم و به فکر حاجت خویش
حاجت توبی غافل شدیم از حجت خویش
ای هشتمین حجت بگیر از ما هرآنچه
در نزد تو از ما گرفته عزت خویش
بشکن همه آیینه هایی را که تنها
تابانده بر ما جلوه ای از صورت خویش
بر آتش پنهان ما آبی بپاشان
ما سوختیم از اژدهای سیرت خویش
خاموش باید بود در نزدت مگر که
ما را بگردانی دمی هم صحبت خویش
عمر از تنم می کاهد اما ذره ای هم
دل در هوایت کم نکرد از رغبت خویش
هرکس که محتاج تو شد خوشبخت گشته
محتاج تو راحت شده از منت خویش
تسبیح در دستان مان باد غرور است
یک چند باید توبه کرد از طاعت خویش
بوسیدن خاکت شفای جان خسته ست
خواهم فشاند از تربتت بر قامت خویش
لطفی ندارد آسمان بی روی ماهت
محروم مان هرگز مدار از رویت خویش
یک ظرف کوچک دارم و دریای مهرت
سیراب خواهم شد به قدر طاقت خویش
در انتظارم وقت دیدارت بیاید
هرکار خواهد شد به وقت و ساعت خویش