اختصاصی همای گیلان: سرگذشت قدیس فرانسیس آسیزی را که می خواندم از همه زیبایی شناسی هایی که زندگی این عارف وارسته مسیحی دارد می گذرم ولی این جمله کریستیان بوبن را در کتاب رفیق اعلی ( ترجمه پیروز سیار، ص ۵۰) برایتان نقل می کنم تا مطلعی باشد برای یادداشت امروز من.
بوبن می گوید :” به غریزه حدس می زند( فرانسیس ) که حقیقت بیش از آنکه در بالا باشد در پایین است ، بیش از آن که در فزونی باشد در کاستی است.”
بله ! حقیقت در بین مردم است ، و فرانسیس به سراغ آنها می رود، توده هایی که هرگز سهم واقعی در قدرت ندارند ولی از سوی مراجع قدرت مورد بهره کشی قرار می گیرند.و بدبختی این است که اینتوده ها هرگز سهم خود و ارزش خود را در نمی یابند و این تکرار همیشه تاریخ بوده و هست.آنان با کسانی می جنگند که هرگز آنها ندیده اند آنهم برای کسانی که یکدیگر را بخوبی می شناسند و می دانند چه می خواهند.
بازهم دی ماه آمد و همه از مردم می گویند ، یک گروه از مردمی می گویند که حق کودتاچیان را در کف دستشان گذاشتند و گروه دیگر از مردمی می گویند که مقهور کودتاچیان شدند، مردم اینجا یک واژه مبهم است ، بی ریشه تر وبی سرزمین تر از باد.
این بدبختی کشورهای جهان سومی است که هر کسی و یا هر گروهی می آید از جانب مردم حرف می زند.هر گوشه شهر یا هر صاحب تریبونی را می بینید از مردم می گوید وجالب است که این مردم همه جا هستند والبته هیچ کجا نیستند .توده ای بی شکل وبدون آگاهی که دست قدرتمندان و سیاستمداران آنرا ورز می دهد و….
می روم یکراست سر روایت رسمی از بحران سیاسی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ در ایران که به ” فتنه ۸۸” نام گرفته است و البته روایت غیر مسلط دیگری هموجود دارد که آن بحران را با نام ” جنبش سبز ” می شناسد !
در روایت اولی من دو ایراد اساسی می بینم :
۱- از یک حادثه تاریخی که غالب بحران اجتماعی وسیاسی بخود گرفته است نمی شود و نباید روایت سیاسی- امنیتی ارائه کرد.
وقتی شما می گویید آنهایی که آمدند اعتراض کردند به نتیجه انتخابات “فتنه گر “بودند وحرکتشان براندازی بود ، می خواستند انقلاب رنگین راه بیاندازند. این یعنی اینکه” من حق هستم و آنها باطل” .خب ! ملاک این حق کجاست ؟و مطالبه شما از این حق چیست؟
هرمان گورینگ فرمانده نیروی هوایی آلمان در جنگ جهانی دوم وبرجسته ترین سیاستمدار آلمان در آن زمان ، در دادگاه نورنبرگ بعنوان متهم ردیف اول یک ادعانامه ای ارائه می کند که جالب است. از نظر او دادگاه صلاحیت ندارد،زیرا عدالتی که این دادگاه می خواهد اجرا کند عدالت فاتحان است.یعنی کسانی که حالا پیروز هستند.واو با همین استدلالهای قوی در برابر رابرت جکسون دادستان آمریکایی او ودادگاه را از پای در می آورد.
خب ! در سال ۸۸ وتا اکنون روایت غالب توسط چه کسانی و با چه شیوه ای ارائه شده است ؟
جز این است که حاکمیت صاحب رسانه و قدرت این روایت را ارائه می کند واین قدرت است که دارد حق را مشخص می کند.ولی طرف مقابل و روایت مغلوب هیچگاه اجازه دفاع از خود را نداشته است ، چون در قدرت سهمی نداشته است.
۲-همانطور که پل ریکور می گوید ما تاریخ را مانند یک داستان روایت می کنیم .ولی این روایت باید عقلانی باشد یعنی با واقعیت تطابق داشته باشد.
بقول هگل یکجایی سوبژه و ابژه یکی شود ، یعنی ما از ذهن شروع کنیم تا به واقعیت برسیم ولی باید از واقعیت دوباره به ذهن برگردیم.در این نگاه تاریخی و نه سیاسی به بحرانی مانند اعتراضات به انتخابات سال ۸۸ ما بجای نگاه سیاسی وامنیتی که مداوما دشمن سازی می کند ، اینرا خائن، آن یکی را فتنه گر و این طرفی را مزدور قلمداد می کند وهمه اینها را هم ذهنی و سوبژکتیوی ونه مدلل انجاممی دهد می آییم و تمام گزاره ها را بررسی می کنیم در ظرف زمانی وتاریخی خودش ، فارغ از نگاه حق مدارانه ومشروعیت ساز.
متاسفانه این خود حق پنداری موجب شده ما از واقعیت فاصله بگیریم.فاصله گرفتن از روایت ذهنی و ابژه محور کردن روایات تاریخی بر اساس رسیدن به یک فهم مشترک با توده های مردم و کنشگران ناراضی رویکرد تازه ایست که حاکمیت باید دنبال کند تا از کابوس ۸۸ فاصله بگیرد.
ولی از بخش اول عرایضم که بگذرم باید به نقش نخبه گان سیاسی در رفع این بحران اشاره کنم.
اعتقاد عملی و فلسفی به عدم خشونت و رواداری نمونه های زیادی را در جهان از قرن بیستم به بعد در بین سیاستمداران و کنشگران اجتماعی ، دینی وسیاسی شامل نمی شود و متاسفانه تعداد آنها کمتر از انگشتان دست باشد ولی همین تعداد کم جهان را تغییر داده اند .
مارتین لوتر کینک رهبر جنبش مدنی سیاه پوستان امریکا بر ضد نژاد پرستی یکی از همین افراد است که اتفاقا رهبری بزرگ مانند ماندلا خود را شاگرد و تابع او می داند.برای ما اینگونه رهبران از سنخ مارتین لوترکینگ باید محل بررسی و الگوبرداری باشند.کسانی که عدم خشونت ، پلورالیسم و رواداری را هم در تاکتیک و همدر استراتژی پیش می برند.
امثال لوتر کینگ در اگزیستانسیال خود در تک تک سلولهای جسم شان و لایه لایه روحشان این قانون اخلاقی را ملکه کرده اند که انسان ها برابرند و باید همه را دوست داشته باشیم و این یگانه راه رسیدن و وصول به خداست و دوست داشتن انسانها مانند دوست داشتن خداست.
این را شما مقایسه کنید با تئوری احمدزاده – پویان با نام “مبارزه مسلحانه هم تاکتیک هم استراتژی”.
وقتی لوترکینگ را از ۱۹۵۷ تا آوریل ۱۹۶۸( که به قتل رسید ) را دنبال می کنم، به این نتیجه می رسم که او به دموکراسی، عدالت و به سیاست، انسانیت و اخلاق را افزود.او هر چند از فرقه باپتیست ها بود ولی بعنوان یک کشیش مردانه وارد میدان سیاست شد و آنچیزی را گفت که قدیس فرانسیس آسیزی می گفت ، همان که مسیح متفاوت از مسیحیت متداول پس از خود در موعظه بالای کوه خود گفت.همان روشی که گاندی پیش گرفت و جالب است که هم گاندی و هم لوترکینگ اول خود را تغییر دادند.
گاندی زندگی خود را وقف یافتن حقیقت یا ساتیا کرد.او خود را عین حقیقت نمی دانست ، همانطور که لوترکینگ نمی دانست یا ماندلا، همه اینها بخوبی می دانستند حقیقت در دست یک نفر نیست بلکه در دستان همه انسان هاست.این مردان ، این ارواح بزرگ بشریت اول خود را به رواداری محکوم کرده بودند و تاریخ گواه است که هرگز از اصول خود عدول نکردند حتی در برابر بدترین دشمنان خود.
ما به چیزی در ایران معاصر احتیاج داریم؟ وقتی کنشگران سیاسی در این کشور و حتی جهان مبدل به تاجران بی اخلاق شده اند.ما در این عصر بیش از هر چیزی نیاز به کسانی داریم که به خشونت ، به عدم رواداری نه بگویند.کسانی که اهل ایدئولوژی یا تئولوژی نباشند ، برای آنها هیچ چیز مطلقی وجود نداشته باشد .کسانی که برای انسانیت فارغ از هر چیزی ارزش قائل باشند.
ما به سیاستمدارانی نیازمندیم که تابع مردم نباشند، تابع قدرت نباشند بلکه تابع حقیقت باشند .من معتقدم مشکل ما در ایران اینست که ما گاندی یا مارتین لوترکینگ نداریم.آقای خاتمی مقداری به این موضع در حال نزدیک شدن است .ولی وظیفه ما کنش گران سیاسی و اجتماعی است که این بزرگان را به سمت این موضع عدم خشونت و رواداری هل بدهیم.
ولی موضع ما بعنوان مردم چیست ؟ تا کجا و کی از نام ما استفاده بکنند و بجای ما حرف بزنند؟ عنصر آگاهی بحثی است که منمی کنم.
ما با روایتی مواجه هستیم که از یک جنایت هولناک یا کودتای برنامه ریزی شده صحبت می کند وحاکمیت را به جانبداری در انتخابات به نفع یکی از کاندیداها محکوممی کند .واز این طرف با حاکمیتی طرف هستیم که عنوان می کند مورد ظلم واقع شده است.خب ! در چنین فضایی که قوه قضائیه هم نمی تواند استقلال لازم را در بررسی این موضوع داشته باشد ، چون روایت غالب از سال ۸۸ سیاسی است وبا امنیت ملی گره خورده است. این خطا را که رخ داده حالا از سوی مردم یا حاکمیت کجا و چگونه باید حل کرد؟ اصلا اصالت این خطا یا ظلم یا بی عدالتی کجا باید تایید شود؟
نقش مردم اینجا مهم است. من معتقدم خشم و کینه و منجی گرایی که صبر کنیم یکی بیاید انتقام ما را بگیرد هیچ کمکی نمی کند وفقط مارا در دور بخشش وانتقام نگه می دارد و این سرمایه های کشور را به هدر می دهد.والبته بستر را فراهم می کند تا عده ای با زدن برچسب فتنه گر به اینو آن نانمراد خویش را ببرند یا بالعکس با ساختن پیراهن عثمان برای خودشان رای جمع کنند.مردم باید با ایجاد حساسیت در برابر خشونت آگاهی را افزایش دهندتوده های مردم بعنوان یک راهکار عملی باید خود در جستجوی حقیقت بوده و سیاستمداران را مجبور کنند در جهت تفاهم ونفی خشونت گامبر دارند.
علی دادخواه