در مورد ثروت عسگراولادی شایعات بر واقعیات تقدم دارد. البته مرحوم عسگراولادی هم با نوع اظهار نظرهایش پرهیزی از دامن زدن به این شایعات نداشت. بارها گفته بود: «به ثروتمند شدن افتخار میکنم.» مسلک رفتاری او کاملا برآمده از اسلام بود و در اسلام هم ثروت حلال نهتنها ننگ نیست که مایه افتخار هم میشود.
همای گیلان،به نقل از سازندگی، «عصر روز جمعه دو هفته پیش در حالی که همه اعضای خانواده دور هم جمع شده بودند، پایش کمی میلغزد و با سر زمین میخورد. اسدالله عسگراولادی عادت داشت پس از هر شکستگی باز هم سر پا بایستد ولی این آخرین باری بود که او نقش بر زمین شد، لخته خونی در مغزش شکل گرفت و دیگر برنخاست. پس از عمل جراحی سه ساعته یک هفته در بیمارستان گاندی تهران و در حالت کما بستری ماند و در غروب دلگیر جمعه چهره در نقاب خاک کشید.»
«مرگ او پس از عزیزالله علاءالدینی، موسس گروه صنعتی گلبافت، کرد احمدی، تاجر با سابقه کاغذ و بازاری متدین، علی حاجطرخانی، از کارخانهداران روغن نباتی و بازاریان سرشناس، تقی خاموشی، بزرگ خاندان خاموشیها، سعید لباف، از بزرگان صنف حبوبات، صادق امانی، از بزرگان صنف خشکبار و بازاری سرشناس، محمدعلی نوید، از موثرترین نیروهای بازار در دهههای ۵۰ و ۶۰ و بزرگان صنعت نساجی و عالینسب، موسس کارخانه سماورسازی و مشاور میرحسین موسوی خط پایانی بر فعالیتهای بازاریان مسلمان و پرنفوذ در اقتصاد سیاسی ایران است. علینقی خاموشی و علا میرمحمدصادقی در کنار سعیدینژاد، موسس کفش پیام و محمود لولاچیان آخرین بازماندگان نسلی به شمار میآیند که شهرتشان به سبب نفوذ در بازار تهران در دهه ۶۰ به عرش رسیده بود. عسگراولادی ۱۵ سال قبل در مصاحبهای با بهمن احمدی عمویی، روزنامهنگار باسابقه اقتصادی خود را تاجر «خرد» قلمداد کرده بود. مدتی بعد در گفتوگویی با روزنامه شرق جمله قبلی را تکمیل کرد: «ضمن این که معتقدم در تجارت به اجتهاد رسیدهام.» ولی هنگامی که از جمع اقتصاد ایران کم شد، از او به عنوان یکی از بزرگترین تجار ایران و ثروتمندترین فعالان اقتصادی یاد میشد و حتی وقتی خبرش در شبکههای اجتماعی دست به دست میچرخید، ابهامی تاریخی را برای کاربران فضای مجازی رقم زد که از هم میپرسیدند: «مگه او مدتی قبل فوت نکرده بود؟» و این هم از بدشانسی مرحوم عسگراولادی بود که عدهای او را همچنان حتی در خبر مرگ هم با برادرش، حبیبالله عسگراولادی اشتباه میگرفتند. شباهتی که در زمانه و زندگی اسدالله گاهی مطلوب و گاهی زیانبخش بود.
۱. اسدالله عسگراولادی از کجا سرمایهدار شد؟
او در خانوادهای طبقه متوسط رو به پایین متولد شد. به قول خودش از اقبال بلند یا ذکاوتش بود که بهسرعت سراغ مرحوم داییاش آقای توسلی در بازار تهران رفت و شاگرد او شد. مدتی بعد هم طاهره خانم، دختر داییاش را به عقد خود درآورد. بارها اشاره کرده بود که این رابطه برایش سودهای بسیار داشته است. اولین تجارتش قبل از این دوره، دستفروشی در بازار تهران بوده است. بارها با ذوق تعریف میکرد که از سود اولین تجارتش، برای مادرش یک جعبه شیرینی خریده بود و لذت آن شیرینی تا سالهای آخر عمر در یادش مانده بود.
۲. رابطه اسدالله عسگراولادی و برادرش چطور بود؟
حبیبالله متدین و سیاسی بود و اسدالله متدین و غیر سیاسی. حبیبالله یک سال بیشتر در بازار کار نکرد و اسدالله تمام زندگیاش را به تجارت گذاشت. حبیبالله در سالهای پیش از انقلاب میان دماوند، قم و زندان در تردد بود و اسدالله کراوات میزد و تجارت میکرد. در سالهای پیش از انقلاب برای این که فامیلی «عسگراولادی» برایش دردسری ایجاد نکند، آن را به «عسگری» تغییر داده بود. رابطه دو برادر با این وجود صمیمانه بود و اسدالله در کتاب خاطراتش روایت میکند که برای روز عروسیاش به هر زحمتی بود سعی کرد تا حبیبالله را برای چند ساعت از زندان خلاص کند. تجارت اصل کار او بود و چندان سروکاری با سیاست نداشت و به قول خودش وقتی دوستان برادر در خانه آنها جمع میشدند، گاهی به حرفها گوش میداد. این وضعیت را تا سال ۵۶ ادامه داد. تنها حرکت سیاسی خارقالعاده او این بود که در سفر تجاری به مقصد لندن، در پاریس توقف کرد و نامهای را از طرف نیروهای انقلابی به امام تحویل داد. گفته بود حتی در خانه امام راهش نمیدادند و وقتی گفته بود برادر حاج حبیبالله است، نهتنها درها به رویش باز شد که امام هم او را بهسرعت به دیدار پذیرفت، نامه را خواند، برایش جواب نوشت و صورت اسدالله را بوسید ولی به او گفت: «این بوسه را تقدیم برادرت کن!» او به ایران بازگشت و مشخص شد نامه امام، دستور تاسیس کمیته تنظیم اعتصابات به مرحوم هاشمی بوده است.
۳. پس از انقلاب چه کرد؟
در ماههای ابتدایی انقلاب باز هم سراغ تجارتش رفت و ترجیح داد که خیلی در چشم نباشد. اما این وضعیت دوام نداشت. حضرت امام طی حکمی او و مرحوم علی حاجطرخانی را مسئول ساماندهی اموال هژبر یزدانی از سرمایهداران پیش از انقلاب کرد. همزمان با ابتکار علا میرمحمدصادقی نامش در لیستی قرار گرفت که باید اداره اتاق بازرگانی را به حکم امام بر عهده میگرفتند. او در کتاب خاطراتش روایت کرده است که تنها خودش اتاق بازرگانی را میشناخته و دیگران با این نهاد غریبه بودهاند. دلیلش هم این بود که در سالهای قبل از انقلاب به سبب تجارت شخصی بارها به اتاق بازرگانی رفته بود. او به همراه تیمی از متدینین بازاری اداره اتاق بازرگانی را بر عهده گرفتند. از میان خودشان، جوانترین یعنی علینقی خاموشی را به ریاست انتخاب کردند. چند سال بعد اولین دوره انتخابات اتاق بازرگانی در میانه دهه ۶۰ را برگزار کردند و اسدالله عسگراولادی هم به عضویت هیاترئیسه درآمد. این سالها برای او سرشار از حاشیه و اتفاق بود. مدتی قبلتر برادرش حاج حبیبالله وزیر بازرگانی شده بود. برادرش صادق عسگراولادی بهعنوان معاون وزیر رسیده بود و البته بهسرعت هم از کار در دولت انصراف داد. حبیبالله عسگراولادی هم با جریان فکری حاکم بر دولت به چالش برخورد و استعفا داد. اسدالله عسگراولادی تا آخرین روزهای حیاتش همچنان از کسانی که برادرش را سرزنش میکردند، ناراحت بود و گاهی آنها را مینواخت. فامیلی مشابه در این دوره زمانی گرههای بسیاری از زندگی اسدالله باز کرد.
۴. او موسس تجارت با چین بود؟
خودش گفته بود به اتفاق علینقی خاموشی اولین نفراتی بودند که بعد از جنگ و در هیاتی تجاری راهی عراق شدند. باز هم ادعا کرده بود که ماموریت تشکیل اتاق ایران و انگلیس به او و خاموشی سپرده شده بود. چند باری هم گفته بود که بازسازی رابطه تجاری و اقتصادی ایران و اروپا از طریق رایزنیهای او با نخستوزیر اتریش حاصل شده بود. اعتراف کرده بود که اتریشیها او را با برادرش اشتباه گرفته بودند و در اولین دیدار تصور میکردند حبیبالله، وزیر سابق با آنها مذاکره میکند. حاصل این مذاکرات کاهش رتبه ریسک تجاری ایران بود. مدتی بعد سر از چین درآورد و اتاق بازرگانی ایران و چین را تاسیس کرد. این نهاد یکی از میراثهای مهم او به شمار میآید و تولد اتاق هم محصول روابط تجاری عسگراولادی با چینیها بود. محل اتاق در ملک سابق مرحوم برخوردار واقع شده بود و عسگراولادی برای آن که نمازش در این محل عذری نداشته باشد با پرداخت ۱۰۰ میلیون تومان به خانواده برخوردار از آنها رضایت گرفت. او در چین بسیار شناخته شده بود. در هامبورگ دفتر داشت و در لندن هم یک آپارتمان را برای خودش خریده بود. در خاطراتش گفته بود: «برای تجارت که به لندن میرفتم از خوردن غذاهای غیر اسلامی پرهیز میکردم و به همین دلیل هم یک آپارتمان گرفتم و در سفرهای بعدی طاهره خانم، همسرم را با خودم بردم که ایشان هم آشپزی کند.» در میانه دهه ۹۰ پیشنهاد تاسیس یک بانک در چین را با سرمایه خودش داد و مدتی بعد هم خواهان خرید ملک نمایشگاه بینالمللی تهران شد. این اظهار نظرها از او چهرهای جذاب برای رسانهها ساخت.
۵. ماجرای بنز معروفش چه بود؟
اسدالله ادبیات تجارت بینالمللی را بهخوبی میدانست. برای رفتارش هیچ پردهپوشی نداشت. در مورد دلایل رشدش یک بار گفته بود که از راکفلر الگو گرفته که توصیه کرده بود همیشه باخبر، سحرخیز و فعال باشد. تا روزهای پایانی عمرش مدعی بود که هیچ بدهکاری و زیانی ندارد. شریک اصلی او یک بازاری گمنام است. یعنی بازاری که ترجیح داده بود چندان در ویترین نباشد. آقای شمسفرد تا آخرین روزهای زندگی اسدالله به او وفادار ماند و ویترین تجارت را به اسدالله سپرده بود. همیشه ماشین بنز سوار میشد. گاهی بنز سیاه و گاهی سفید. در مورد استفاده از این ماشین هم گفته بود: «وقتی یک تاجر خارجی برای مذاکره به ایران میآید و ببیند من بنز سوار نیستم و در بهترین هتل برایش قرار نمیگذارم دیگر به من اطمینان نمیکند. بنابراین بنز سوار میشوم. نه الان در دهههای ۵۰ و ۶۰ هم بنز سوار بود. من پز بیپولی نمیدهم.»
او به همین اندازه صادق بود. بارها به جوانترها توصیه کرده بود برای موفقیت چند کار را فراموش نکنید: «بیش از ۱۵درصد از داراییهای خودتان را نسیه یا قرض ندهید. صبح اول وقت سر کار باشید. از همه جا خبر بگیرید. من حتی در مجلس ختم هم در حال جمعآوری خبر هستم. نماز بخوانید و از همه مهمتر این که دور زن را خط بکشید. یک ازدواج بکنید و به آن وفادار باشید.» سلوکش در سراسر عمر همین ماند.
۶. اسدالله سیاسی شد؟ و موتلفهای بود؟
پس از درگذشت حبیبالله، اداره زندگی برادر و فرزندانش هم بر عهده او قرار گرفت. البته پیش از فوت حبیبالله هم تقریبا زندگی مالی برادر را او اداره میکرد و البته که حبیبالله بسیار سادهزیست هم بود تا آخرین روزهای حیاتش از خانه خیابان ایران تکان نخورد. در حالی که اسدالله در خیابان فرشته تهران زندگی میکرد. اسدالله پس از برادر به عضویت حزب موتلفه اسلامی درآمد. در حالی که پیش از آن همیشه شعارش دوری از سیاست بود. گفته بود عضویتش به دو دلیل اتفاق افتاد: «اول این که جای برادر خالی نباشد و ضمن این که دوستان در موتلفه هم خیلی اصرار داشتند. من هم بیشتر به حزب کمک مالی میکردم تا این که ایده سیاسی بدهم. دوم هم این که این عضویت مربوط به دوره احمدینژاد بود که نیاز داشتم برای خودم یک حفاظ ایجاد کنم.»
۷. عسگراولادی ثروتمندترین مرد ایران بود؟
در مورد ثروت او شایعات بر واقعیات تقدم دارد. البته مرحوم عسگراولادی هم با نوع اظهار نظرهایش پرهیزی از دامن زدن به این شایعات نداشت. بارها گفته بود: «به ثروتمند شدن افتخار میکنم.» مسلک رفتاری او کاملا برآمده از اسلام بود و در اسلام هم ثروت حلال نهتنها ننگ نیست که مایه افتخار هم میشود. برخی سایتهای خبری او را هشتمین ثروتمند ایران قلمداد میکردند. عسگراولادی تعداد بسیار زیادی ملک در اختیار داشت و بخش اصلی ثروتش در همین حوزه بود. آن قدر ملک داشت که در میانه دهه هفتاد، فائزه هاشمی هم برای اداره نشریهاش مدتی مستاجر او بود. در چند فعالیت صنعتی هم سرمایهگذاری کرده بود. در پروژهای با مرحوم قندچی شریک بود و به غیر از چند سرمایهگذاری نسبتا کوچک صنعتی، تمام داراییاش در تجارت بود. در مورد ثروت او تخمین دقیقی وجود ندارد. اسدالله عسگراولادی اسفند سال گذشته در انتخابات اتاق بازرگانی برای اولین بار طی ۴ دهه گذشته رای نیاورد. با این حال از احترام او در جمع فعالان اقتصادی کاسته نشد. دفترش در خیابان مطهری تهران واقع است. طبقه دوم، ملکی نزدیک ۱۴۰ متر و بسیار ساده. همچنان انواع پسته را روی میزش پهن میکرد و به مشتری نشان میداد. اتاق جداگانه نداشت و شمسفرد هم در همان سالن اصلی کنارش مینشست. حالا شریک تمام عمرش تنها در این سالن باید به خیابان مطهری چشم بدوزد.»
با کانال همای خبر همراه باشید