مدیر خبر1 اسفند 25, 1400مقالهدیدگاهها برای بهارا ، ترا ،من چشم در راهم بسته هستند100 Views
اختصاصی همای خبر/بهار،جمله ی نام آشنا که آویزان سرسرای تاریخ ،ذهن هر انسانی راطراوت و روح عارفانه می بخشد .اما در یک نگاه فلسفی ،باید اذعان کرد که بهار، فصل نیست بلکه وصل روح زیبای آفرینش با طبیعت است. وصلی که هر کس، مستی ی عشق را به تاروپود خویش نبرد ،به هزاران غمزه هم ، دل نَبَرد .
باور ها و ذهن ها که در انقیاد عصر ها و حصر ها و نسل ها و فصل ها ،در چنبره ی روزگاران و آموزگاران بی عشق و مشق ،دانش آموزی کردند و نگاری و دلبری بهر جانان نکردند ، بهار را ،مستانی نکردند و زمستانی کردند و “می” وصل ِ عاشقان به پیاله نبردند و اَبرو کمانی کردند و پیمانه ی دل را مصلوب به تیر ِکمان اَبرو بردند.
بی باوران عالم شیدایی که دل و ایمان به سریر بی حسی روزگاران دارند واسرار قدسی درفهم شمیم دلنواز ِ یاران ،ندارند
هشدار !
که عمر بی بهاران داشتند و نوح و نی و قلم و نوا و ندایی، سوی باد کاشتند و بهر وصال به کوی دوست نیافتند .
بهارا،
اَلوان هستی را به اِکران مستی ،صحنه آرایی کردم و کاروان دل را به سیاق عشق تو آراستم و از اصحاب نیش و نقار و دل بیمار ،گسستم و دل به وادی آن یار بستم و هفت شهر عشق را عطاری و عیاری کردم و شهره ی شهر آشوب شهر شیدایی شدم .
اشک و آه و سردی نگاه را به سراپرده ی دل ریش خویش بردم و شکوائیه را به شکوه ی عشق سپردم و هِزار جَهد کردم که سِرّ این عشق بپوشم و هیهات !
که زُلف پریشانت و گیسوی افشانت چو شیخ صنعانم، دل ربود و ایمانم ببُرد .
سور و صنم و سنبل و سلسل موی یار را به رباعی عشق بردم و حلقوم به فریاد زدم و چو عندلیبان ،نوای دل شیرین در کوی فرهاد زدم .
دل بهاری خویش را به برهوت بی حسی زمستان ،سرمایی نکردم و با مستی ی وصل بهاران ،رسوایی کردم و در جشن ورود پرستو ها و تولد بهار ، از حور و هور و دف و تنبک و ماهور ،سوری بپا کردم و با تولد غنچه های وصل بهار ،زمستان را بهاری و مستان را یاری کردم و “می” وصال در ساغر زدم و دل در گرو آن کوی اختر زدم .
بهارا ،
به امید تولد شکوفه های تو ،تولدی دیگر یافتم و اَمارات و اِشارات و انتشارات را به سیاق دمیدن صبح سَحَرت، به سِحر کشیدم و جام مستی ی دیگری به سر کشیدم.
در کوی تو ، دل به سرمستیِ شقایق و سوسن وصنم سنبل و گل دادم و پریشان احوالی چون نوای بلبل دادم و آوای هَزاره های هِزارانت را شنیدم و مست ِنرگس ِچشمان مستت شدم .