همای گیلان:بر سر زنان صیغه ای چه میآید؟ این سئوال اولین انگیزه ما برای نگارش این گزارش است. زنهای صیغه ای را در اطرافمان دیده ایم و میدانیم معمولا از گفتن این که صیغه میشوند ابا دارند. حالا میدانیم که آنها حدودا با چه معضلاتی مواجه اند. معضلاتی که گاه آنقدر بزرگند که طرف مجبور میشود عطای این امر را به لقایش ببخشد و دست از این نوع امرار معاش بشوید. ساره مطلقه بیست ساله ای که چند بار ازدواج موقت را تجربه کرده، از معضلاتش گفته و فهیمه هم که زنی بیوه و بی سرپرست است و در پنجاه سالگی برای گذران زندگی این راه را انتخاب کرده، از حسن های این نوع زندگی برایمان گفته. حسن هایی که بالأخره به بن بست منتهی میشوند. ادامه گزارش را با صدای بلند بخوانید و بعد کلاهتان را قاضی کنید!
ساره از حالا میگوید. حالا که دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست و اصلا یک لحظه هم دوست ندارد فکر کند که کجا هست، چه کار میکند و سرنوشتش به چه لجنزاری منتهی خواهد شد. به قول خودش فساد اخلاقی برایش چیزی باقی نگذاشته که بخواهد نسبت به آن تعصب و حساسیت به خرج دهد. خودش میگوید اما ته دلش پشیمان است و آرزو دارد که ای کاش بتواند توبه کند و زندگیاش را از نو بسازد.
بیست سال بیشتر ندارد ولی تا به حال ۳ بار ازدواج کرده. در سن ۱۳ سالگی مسئولیت سختی بر دوشش گذاشته شده و مجبور بوده که هر روز از دوستان پدرش که برای مصرف مواد مخدر به خانه شان رفت و آمد داشتند پذیرایی کند و آتش قلیان آنها را چاق کند. تا اینجای قصه ساره را داشته باشید. حالا برویم سراغ فهیمه. فهیمه در پانزده سالگی با مردی که از خودش پانزده سال بزرگتر بوده، ازدواج کرده و حاصل این ازدواج هم برایش دو پسر است که یکی حالا زن دارد و دیگری هنوز مجرد است. شوهر اولش را دوست نداشته. با او مجبوری ازدواج کرده. شریک پدرش بوده. پدرش نمیتوانسته به او نه بگوید. هرگز از او محبتی ندیده. به قول خودش نقش این زن فقط یک دستگاه بوده در این زندگی برای روابط زناشویی. همین و بس. این باعث شده تا نتواند برای پسرهایش هم به خوبی مادری کند. چهار سال است که شوهرش مرده و میگوید دروغ چرا؟ خبر مرگش را که شنیدم خوشحال هم شدم. ته دلم گفتم بالأخره میتوانم آن طور که دلم میخواهد زندگی کنم. شوهر میمیرد و این مادر سال بعد پسر اولش را زن میدهد. پسر دوم هم بیست و چند ساله است و حالا سرباز. روزها میرود و شبها به خانه میآید.
ساره اما میگوید که در بین دوستان بی سر و پای پدرش، مرد ۴۷ ساله ای مدام با نگاه شیطانی اش دنبالش میکرد و چند بار هم وقتی در خانه تنها بوده قصد مزاحمت و تعرض داشته، اما می ترسیده که در این باره چیزی هم به پدر و مادرش بگوید، چون او برای والدینش مواد مخدر تهیه میکرد.
یک روز دوست کذایی پدرش دفترچه یادداشت خود را از جیبش درآورده و گفته: چوب خط شما پر شده و حسابتان خیلی سنگین شده، بهتر است زودتر تسویه حساب کنید.
پدرش هم با اظهار عجز از او وقت خواسته تا بتواند این پول را فراهم کند اما آن روز، هاشم پیشنهادی را مطرح کرد که باعث بدبختی و سیاه روزی ساره شده. او با وجود این که زن و بچه داشته و ساره هم همسن دخترش بوده گفت: اگر ۳ ماه دخترتان با من ازدواج موقت کند هم حساب گذشته تان تسویه می شود و هم یک میلیون تومان پول به شما میدهم تا کمی از قر ضهای دیگرتان را پرداخت کنید!
پدر با ترس و لرز بالأخره دخترش را به این مبلغ میفروشد و هاشم، ۴ ماه ساره را همراه خود به خانهای در یکی از روستاهای نزدیک برده و پس از آن که به خواسته های پلید خود رسیده، گفته که ساره میتواند با یکی از دوستانش که آدم ثروتمندی است نیز رابطه داشته باشد و از این راه پول خوبی به جیب بزند.
ساره دیگر نتوانسته طاقت بیاورد و از آن خانه فرار کرده و به کمک مردی جوان به منزل پدرش برگشته.
ازدواج دوم ساره با مردی ۵۰ ساله بود که پول باد آورده اش از پارو بالا میرفت. این مرد نیز فقط به دنبال عیاشی و خوشگذرانی بود و ساره را به عنوان زنی مطلقه به عقد خود درآورد.
متأسفانه با این که این مرد را هفته ای دو روز بیشتر نمی دیده اما رفت و آمد با او باعث شد که ساره هم به دام مواد مخدر بیفتد. هنوز چند ماه از ازدواجشان نگذشته بود که پلیس شوهرش را به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر کرده و او به حبس ابد محکوم شد. در این شرایط هم ساره با راهنمایی یکی از دوستان پدرش که از نظر فکری در سطح بالایی قرار داشته ولی اعتیاد وجودش را از بین برده، تقاضای طلاق دادم و به خانه پدرم برگشتم. یک سال از این ماجرا گذشت و خانواده اش هم با مبلغ ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان وجه نقد که از بابت مهریه ساره گرفته بودند مخارج بساط دود و دم خود را مهیا کردند. پدرش با توسل به زور و تهدید یک روز ساره را به عقد پیرمردی درآورد که بیمار و از کار افتاده بود. در واقع به خاطر کلفتی و مراقبت از پیرمرد با او محرم شده بود و پا به خانه ای گذاشته بود که نیمی از موهای سرش را در جوانی سپید کرد. پیرمرد اخلاق بسیار تندی داشته و با کوچکترین بهانه ای ساره را به باد ناسزا و فحش های رکیک میگرفته. یک روز هم با یکی از در و همسایه ها آشنا میشود و خانم مسن که از تیپ و قیافه اش خیلی تعریف و تمجید میکرده پس از مدتی تشویقش کرده که از خانه فرار کند و ساره هم با مبلغی پول این خانه را ترک میکند. اما خانه بعدی کجاست؟
ساره بعد از آن با اتوبوس خودش را به مشهد رسانده و به نشانی منزل یکی از آشنایان زن همسایه رفته ولی آنها خانه خود را عوض کرده بودند. با نا امیدی به ترمینال برگشته و تصمیم داشته به شهر خودشان برگردد که به طور اتفاقی در ترمینال با زنی میان سال آشنا میشود. او باب گفت وگو را باز کرده و زمانی که فهمیده او فراری است و از درد اعتیاد رنج می برد، او را همراه خودش به خانه ای برده که ظاهرا خانه عفاف اما در باطن لانه فساد بود. روزهای اول قرار گذاشته بوده که فقط برای این زن و میهمانانش آشپزی کند اما در مدت کوتاهی اسیر وسوسه های شیطانی میشود و تن به ازدواجهای موقت با هر کس و ناکسی میدهد. ساره بعدها گفت که حتی دوست ندارد خودش را در آینه ببیند چون از خودش متنفر است. او از این که تن به بودن با هرکسی داده و بعد هم معتاد شده منزجر است و حالا راه تازه ای را طلب میکند. باز هم یادآوری میکنم او تنها بیست سال دارد.
حالا اما ببینیم که فهیمه چه راهی را پیش گرفت. او که از استطاعت مالی برخوردار نبود تصمیم گرفت یک سال و چند ماه پس از مرگ شوهرش زن موقت و صیغه ای مردی بشود که همیشه در بازار از خبازی او پارچه میخریده. ازدواج موقت با این مرد برایش این بار آرامش به همراه داشته. هرگز محبت و آرامش را در زندگی زناشویی لمس نکرده بوده و این بار به آن چه که عمری منتظرش بوده رسیده.
فهیمه که خیلی از زندگی زناشویی تازهاش راضی بوده تا این که یک روز در وقتی نامنتظره پسرش با مرخصی از سرتیپ گروه ساعتی را برای استراحت به خانه میآ ید و فهیمه را با همسر صیغه اش در خانه میبیند و کار به دعوا و جنجال و چاقوکشی میرسد. پسر همان روز خانه را ترک میکند و دیگر هم بازنمیگردد. پسر اول هم موضوع را متوجه میشود و مادرش را طرد میکند. حالا فهیمه مانده و مردی که پایش لب گور است و فرزندانی که خانه پدریشان را طلب دارند و دنبال میراث پدر هستند. فهیمه بی خانمان شده است.
فهیمه هم راضی بود اما حالا باید باقی عمر را بیخان مان سپری میکرد. پیرمرد هم حاضر نبود از ترس زن و بچه اش سرپناهی را به نام او کند. او یک حاجی بازاری بود اما برایش سرنوشت این زن که برای آسایش او مخاطره کرده بود اهمیتی نداشت.حالا همگی میتوانیم دقیقا حدس بزنیم که بر سر زنان صیغه ای –راضی یا ناراضی- چه میآید…/ایسکانیوز