بسیاری از مردم رشت مقبره خانوادگی پورداوود را که در کوچه ای که از آفخرا به سمت سبزه میدان می رود، در کنار ساختمان سابق آموزش و پروش رشت، دیده اند. همزمان با سالگرد درگذشت ابراهیم پورداوود در ۲۶ آبان ۱۳۴۷، که از وزنه های جریان روشنفکری ایران در دوره های دیکتاتوری پهلوی اول و دوم، لازم است نگاهی به عملکرد او داشته باشیم. او بیش از ۳۰ سال به عنوان ایدئولوگ باستان گرایی در زمان پهلویها نقش مهمی را در فضای علمی و اجتماعی و سیاسی ایفا کرد که تاثیراتش هنوز جریان دارد. این مقاله از مهم ترین مقالات برای شناخت پورداود است که به همراه عکسها و اسنادی که از سوی رنگ ایمان اضافه شده است خدمت شما تقدیم می شود. کلماتی که داخل علامت [ ] قرار گرفته اند، از سوی رنگ ایمان به متن اضافه شده اند.
[تولد و تحصیلات]
ابراهیم پورداوود[۱] در سال ۱۲۶۴ هجری شمسی در محله «سبزه میدان» شهر رشت دیده به جهان گشود.[۲] دوران کودکیاش در سایه مراقبتهای پدر ـ که از ملاکین ثروتمند گیلان بود ـ در نهایت رفاه و تنعم گذشت.[۳] تحصیلات مقدماتی را به رسم معمول زمانه در مکتب خانهای که پدرش برای فرزندانش تاسیس کرده بود، گذراند. خود در این مورد میگوید:
«شاید پنج تا شش ساله بودم که به مکتب سپرده شدم. در آن روزگاران در رشت دبستان و دبیرستان نبود، بناچار بایستی به مکتب رفت… پدرم پهلوی خانه خود ـ دبستان عنصری امروزی ـ مکتبی از برای پسران خود باز کرد و آخوندی را برای آموزش آنها گماشت…»[۴]
در آن زمان هنوز مدارس جدید و به شیوه اروپایی شکل نگرفته بود و دانش آموزان خواندن و نوشتن را در مکتبخانهها میآموختند و سپس برای تکمیل معلومات به مدارس علوم دینی میرفتند. پورداوود هم همین مسیر را طی کرد و پس از مکتبخانه به یکی از مدارس دینی رفت. اما او که آموزشهای علوم دینی را تاب نمیآورد، این مدرسه را نیز ناتمام رها کرد.
«…در آن روزگار هنوز در رشت مدارس جدید وجود نداشت. پدرم که از بازرگانان و ملاکین بود، میل داشت که من و برادرانم چیزی بیاموزیم، ناگزیر مرا به مدرسه حاجی حسن فرستاد. سالها در آنجا صرف و نحو خواندم و اگر قول بدهید به کسی بروز ندهید، عرض میکنم که چیزی در آن مدرسه یاد نگرفتم….»[۵]
«پورداوود» در سال ۱۲۸۴ شمسی به همراه یکی از برادران و استاد خود میرزا عبدالرحیم خلخالی ـ مصحح اولین چاپ انتقادی دیوان حافظ ـ به تهران آمد و از میان علوم متداول آن زمان، طب قدیم را انتخاب کرد و در محضر میرزا محمد حسن خان سلطان الفلاسفه به آموختن این رشته مشغول شد.[۶]
اما پورداوود که شیفته مظاهر غرب بود پس از چندی سودای سفر به خارج از کشور به جانش افتاد. او این خواست را با پدرش در میان گذاشت اما پدر اجازه این کار را به او نمیداد. سرانجام روزی از مدرسه و خانه گریخت[۷] و از طریق کرمانشاه و بغداد، به بیروت رفت و در آموزشگاهی به نام «لاییک»[۸] ثبت نام کرد و مدت دو سال به فراگیری زبان و ادبیات فرانسه پرداخت.[۹]
برخی از کارشناسان بر این عقیدهاند که پایههای اصلی گرایشهای پورداوود به زرتشتی گری و دلبستگی به ایران باستان در همین زمان در ضمیر او نهاده شد و تنهایی و غم غربت ناشی از دوری خانواده موجب گردید تا وی به مضامین مرتبط با وطن علاقه نشان بدهد و به مطالعه کتابها و متون مربوط به ایران باستان روی آورد.
اما واقعیت این است که تحصیل در مدرسه «لاییک» بیروت، بستری مناسب برای رشد و تقویت اینگونه گرایشات بود. این محیط و استادان و معلمان کار آزمودهای که برای تدریس در این مدرسه تربیت شده بودند، در راستای سیاستهای کانونهای استعماری، شاگردان این مدرسه را به شیوهای غیر ملموس به سمت هدفها و گرایشهای دلخواه این محافل سوق میدادند و آنان را برای ایفای نقش مورد نظر در زمان و مکان معین آماده میساختند.
«در همین دوران است که با کتاب «دساتیر» آشنا میشود و به زعم خود آن را گنجینهای مییابد و شیفته وار به بیماری پارسی سره نویسی مبتلا میشود. که مطابق مد زمانه است ـ و خود را پورداوود میخواند؛ در حالی که برادران و بقیه افراد خانوادهاش نام فامیل داوودزاده را بر میگزینند. میرزا ابراهیم خان که اینک پورداوود شده است، در جستجوی لغات جدید پارسی به مکاتبه با زرتشتیان آغاز میکند و این شروع راهی است که او تا آخرین منزل زندگانیاش پیمود؛ راهی که رو به سوی گذشتههای باستانی داشت و نه به سوی آینده؛ که سرنوشت مردم میهنش در آن رقم میخورد و نه تنها فر و شکوهی نداشت، که منجلابی بود از فقر و فلاکت و بی سوادی…»[۱۰]
وی در سال ۱۲۸۶ هجری شمسی برای خود نام خانوادگی پورداوود را انتخاب کرد[۱۱] و پس از دو سال و نیم تحصیل در لبنان، در سال ۱۲۹۷ به ایران بازگشت و برای دیدن خانوادهاش به رشت رفت.[۱۲] و پس از انجام این دیدار، دوباره عزم سفر کرد و در همین سال از راه باکو و وین به فرانسه رفت و به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد.[۱۳] او پیش از آنکه در دانشکده حقوق ثبت نام کند، در دبیرستان شهر «بوه» به تحصیل علوم مقدماتی پرداخت.[۱۴]
[فعالیت های سیاسی]
پورداوود به سال ۱۳۳۲ قمری به یاری محمد قزوینی و یک اشراف زاده تبریزی روزنامه «ایرانشهر» را در پاریس منتشر کرد.[۱۵]شماره اول این نشریه در جمادی الاول سال ۱۳۳۲ قمری برابر با ۱۹۱۴ میلادی منتشر گردید. این روزنامه در ۴ صفحه، که ۳ صفحه آن به زبان فارسی و یک صفحه آن به زبان فرانسه بود، انتشار مییافت.
با آغاز جنگ جهانی اول روزنامه «ایرانشهر» تعطیل شد و پورداوود نیز به بغداد رفت. او در این مورد اظهار میدارد:
«… شش ماه و نیم پس از بروز جنگ، پاریس را ترک کردم. شور جوانی مرا واداشت تا خود را به مهلکه اندازم و جذر و مد جنگ مرا از پاریس به کنار رود دجله در بغداد انداخت و از آنجا به دامنه کوه الوند در کرمانشاه کشاند…»[۱۶]
پورداوود در بغداد روزنامهای به نام «رستخیز» را ایجاد کرد و به انتشار آن مشغول شد.[۱۷]
برخی از صاحبنظران پورداوود را عضو شبکه تقی زاده میدانند و معتقدند که او از سوی آلمانیها مامور انتشار روزنامه «رستخیز» در بغداد شده بود و کلیه هزینههای این روزنامه را دولت آلمان از طریق سید حسن تقی زاده به وی پرداخت میکرد:
«تقی زاده با پولی که از آلمانها میگرفت علاوه بر راه انداختن «کاوه» که در این دوره جنبه کاملاً سیاسی داشت، گروهی تشکیل میدهد که پورداوود، محمد علی جمالزاده، محمد قزوینی (معروف به علامه قزوینی)، صادق هدایت و کاظم زاده ایرانشهر از آن جملهاند و تا جایی پیش میروند که برای تبلیغات به نفع آلمان نژادپرست عازم مناطق مختلف دنیا میشوند. از جمله پورداوود مامور بغداد و انتشار روزنامه رستخیز میشود…»[۱۸]
اما توقف وی در بغداد چندان به درازا نکشید و او پس از تصرف «کوت الاماره» توسط نیروهای انگلیسی، خود را به کرمانشاه رساند و در آنجا اقامت کرد. وی هنگامی که کرمانشاه به دست قوای روس افتاد، مجدداً به بغداد بازگشت[۱۹] و پس از سفر به بغداد، خود را به آلمان رسانید و تا پایان جنگ در شهر برلین ماندگار شد.[۲۰]
[سفر به هندِ تحت حاکمیت استعمار انگلیس]
پورداوود در سال ۱۳۰۳ شمسی از راه مسکو و بادکوبه به ایران بازگشت و پس از مدتی اقامت در ایران، از راه بصره به هندوستان رفت. در هند با رابیندرانات تاگور شاعر پرآوازه هندی آشنا شد و در همانجا بخشی از اوستا را منتشر کرد.[۲۱] دوستی با تاگور موجب شد تا این شاعر او را برای تدریس در دانشگاه «ویسو بهارتی» هند دعوت کند.[۲۲]
مسافرت پورداوود به هندوستان در ارتباط با برنامه استعماری روی کارآمدن رضاخان میرپنج، زیر پوشش «ناسیونال شوونیسم» و رواج باستان ستایی ایرانی، (آرکاییسم) انجام میشد. بر اساس این برنامه، اعراب و اسلام عامل اصلی عقب ماندگی ایران از قافله تمدن بشری معرفی میشدند و رویکرد و اشاعه دوباره به آداب و سنن زرتشیگری، تنها راه دستیابی به مجد و عظمت!! ایران قلمداد میگردید. از این روی، استعمارگران انگلیسی، در اجرای این توطئه، از پارسیان و زرتشتیان هند، حداکثر بهره برداری را میکردند و با جعل انگیزههای کاذب، امکانات و تواناییهای بالقوه آنان را به صورت بالفعل در خدمت اهداف شوم خود میگرفتند. بردن پورداوود به هند و پرداخت هزینه اقامت و تحصیل او در این کشور و آموزش زبانهای سانسکریت و پهلوی و اوستایی به وی نیز ره آورد همین سیاست استعماری بود.
«پورداوود در هندوستان به تفسیر اوستا پرداخت و در همانجا با کمک پارسیان هند به چاپ چند کتاب خویش دست زد. پورداوود در آنجا مورد استقبال زرتشتیان قرار گرفت. برایش مجلسها آراستند و حلقههای گل به گردنش آویختند و سخنرانیها برایش ترتیب دادند…»[۲۳]
به نظر میرسد که حامی اصلی پورداوود در هندوستان، تشکیلاتی به نام «انجمن ایران لیگ» بوده است که توسط عدهای از زرتشتیان مقیم هند از جمله سرهرمزجی عدن والا و دینشاه جی جی بهای تاسیس شده بود.[۲۴]
پژوهشگر تاریخ معاصر ایران آقای عبدالله شهبازی، دخالت «انجمن ایران لیگ»، بویژه یکی از اعضای آن به نام دینشاه ایرانی را در کشف و انتخاب و آموزش پورداوود و چند تن دیگر از چهرههای فرهنگ و هنر این دوره، نظیر صادق هدایت[۲۵] و عبدالحسین سپنتا[۲۶] تایید میکند و مینویسد:
«…دینشاه ایرانی با سرمایه برخی کانونهای متنفذ سیاسی به کشف استعدادهایی چون ابراهیم پورداوود و عبدالحسین سپتنا و صادق هدایت و آموزش آنان در بمبئی اشتغال داشت…»[۲۷]
او بار دیگر در سال ۱۳۱۱ به هندوستان سفر کرد و به تدریس در دانشگاههای این سرزمین مشغول شد و پس از آن به آلمان رفت و مدتی در برلن اقامت نمود.[۲۸] او سرانجام در اردیبهشت سال ۱۳۱۸ به تهران بازگشت و با عنوان استاد دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.[۲۹]
تلاش برای زرتشتی کردن ایران
پژوهشگران تاریخ معاصر، ابراهیم پورداوود، را یکی از فعالترین عوامل و عناصر مرتبط با بیگانه در کار پردازش نظریه باستانگرایی و باستان ستایی استعماری و تاکید بر مجد و عظمت گذشته باستانی ایران و معرفی اعراب و اسلام به عنوان عامل اصلی ویرانی و نابودی این کشور میدانند و بر این اعتقادند که او دست در دست فراماسونرهایی همچون سید حسن تقی زاده و محمد علی فروغی به خرابکاری ذهنی و فریب اذهان مردم ساده دل مشغول بود:
«…در این دوران گروهی از ایرانیان سخت در کار پردازش باستانگرایی (آرکائیسم) ایرانی و تبدیل آن به ایدئولوژی حکومت نوخاسته پهلوی بودند؛ گروه تقی زاده در برلین، محفل محمدعلی فروغی در تهران، برکشیدگانی چون ابراهیم پورداوود و ذبیح بهروز و سعید نفیسی و غیره و غیره….»[۳۰]
این عناصر و عوامل و افرادی همچون «پورداوود»، همگام با تحرکات کانونهای قدرت وابسته به بریتانیا به تبلیغات وسیعی روی آورده و ادعا میکردند که حکومت نوخاستهای که نام «پهلوی» را بر خود نهاده، احیاگر میراث ایران باستان است. اینان همه جا شایع میکردند که ایرانیان به زور شمشیر به اسلام گرویدهاند و سعی داشتند تا وانمود کنند که مردم ایران علاقهای به اسلام ندارند.
«در این سالها زرتشتیان ایران با یاری گسترده پارسیان هند و حامیانشان ـ انگلیسیها ـ دست به تبلیغات وسیعی در زمینه دین زرتشتی و نیز ایران باستان زده و جوانانی را که از فرهنگ سنتی و عوامانه دلزده شده بودند، جذب میکردند…»[۳۱]
اسنادی که بعدها منتشر شد، افشا کرد که این اقدامات بخشی از توطئهای گسترده اجانب علیه اسلام و ابراهیم پورداوود به عنوان یکی از سرحلقههای این توطئه بوده است. به موجب این توطئه قرار بود رضاشاه در یک روز معین «سدره» ـ لباس مخصوص زرتشتیان ـ را بپوشد و به موجب یک دستور، تمام مساجد ایران را مبدل به آتشکده و دین رسمی ایران را دین زرتشتی اعلام کند.
در نامهای که یکی از زرتشتیان هند به نام گ،ک،نریمان به مرحوم علامه محمد اقبال لاهوری مینویسد، از این توطئه پرده بر میدارد. در بخشی از این نامه چنین آمده است:
«…گفته شد که ایران آماده قبول مجدد آیین زرتشتی است و بازگشت پارسیان مصادف خواهد شد با تبدیل مساجد به آتشکدهها. علاوه بر این موارد شایعاتی نیز وجود دارد رضاشاه تصمیم به پوشیدن سدره و کستی، سمبلهای ظاهری آیین زرتشتی، گرفته است…»[۳۲]
[ترویج باستانگرایی در دوره پهلوی دوم]
«پورداوود» بنیانگذار تحصیلات دانشگاهی در زمینه ایران باستان و اولین استاد رشته زبانهای اوستایی بود. او در دانشگاه تهران افزون بر دوره لیسانس، در دورههای فوق لیسانس و دکترا نیز این رشته را تدریس میکرد.
وی بار دیگر در سال ۱۳۲۲ به هندوستان رفت و از دانشگاههای مختلف این کشور، مانند دانشگاه بمبئی، دهلی، کراچی، مدرس و احمدآباد بازدید کرد. رژیم پهلوی در سال ۱۳۲۴ شصتمین سالگرد تولد پورداوود را جشن گرفت و جشن نامهای به نام او انتشار داد. وی در سال ۱۳۳۹ که بیست و پنجمین کنگره خاورشناسان در شهر مسکو برپا گردید، ریاست هیئت ایرانی را بر عهده داشت.[۳۳]
پورداوود در سال ۱۳۳۹ ظاهراً از کار تدریس بازنشسته شد و جای خود را به احسان یارشاطر داد. لازم به یادآوری است که احسان یارشاطر از پیروان فرقه ضاله بهاییت و از اعضای لژ فراماسونری «مهر» بود[۳۴] او همچون پورداوود برخوردی کین توزانه با اسلام داشت.
پورداوود در دوران بازنشستگی هم از فعالیتهای معاندانه علیه اسلام دست بر نداشت و تا آخرین روزهای عمر در خدمت کانونهای قدرت وابسته به بیگانه بود.
در سال ۱۳۴۰ دولت غاصب اسراییل از پورداوود، دعوت کرد تا به فلسطین اشغالی سفر کند. او این دعوت را پذیرفت و در کنگره یادبود دو هزارپانصدمین سال آزادی یهودیان به دست کورش شرکت کرد.[۳۵]
در بیست و ششمین کنگره خاورشناسان که در سال ۱۳۴۳ در هندوستان برگزار شد، پورداوود به ریاست شعبه ایران شناسی این کنگره برگزیده گردید و دانشگاه دهلی عنوان دکترای افتخاری خود را به او اعطا کرد و پاپ پل ششم، رهبر کاتولیکهای جهان، نشانه «شوالیه سن سیلوستر» را به وی اهدا نمود.
پورداوود در تمام دوران اقتدار محمد رضا پهلوی به عنوان یک استاد دانشگاه طرفدار رژیم سلطنتی در خدمت تحکیم صورت بندی اجتماعی و فرهنگی آن قرار داشت. او فردی ضد اسلام و ضد عرب بود و شایع بود که شخصاً به کیش زرتشت گرویده است.
پورداوود هیچگاه این شایعه را تکذیب نکرد و از هر فرصتی برای نمایش دلبستگیهایش به کیش زرتشتی بهره میگرفت. حتی در نوشتهها و اشعارش به این گرایش تظاهر میکرد:
«…«دژهوخت» عنوان قصیدهای است که پورداوود در مارس ۱۹۱۰[میلادی] ربیع الاول ۱۳۲۸[قمری] سروده است. در این قصیده او اشاراتی دارد به حضور ادیان سه گانه یهود، مسیحیت و اسلام و تعارضی که در میان پیروان فرق مختلف در بیت المقدس وجود دارد. آخرین بیت این قصیده گواه اعتقاد پورداوود است:
«زین سه گانه طارم و کاخ «پور» میگزید یکی ارنبودی وی را دل کان و مهر آتشگاه»[۳۶]
همانطور که ملاحظه میکنید، پورداوود در این شعر اعتراف میکند که به هیچیک از ادیان سه گانه آسمانی، یعنی یهود و مسیحیت و اسلام اعتقاد ندارد و دل به مهر آتشکده زرتشتیان بسته است.
برخی از صاحبنظران معتقدند که پورداوود از اواسط دهه ۱۲۸۰ تا ۱۳۰۰ شمسی که ارباب کیخسروشاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی، چندین هزار جلد از آثارش را با هدف تبلیغ پیرامون زرتشتیگری به صورت رایگان در بین مردم ایران توزیع کرد، جذب آیین زرتشت شد:
«ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان ایران در مجلس شورای ملی از دوره دوم تا یازدهم، در خاطرات خود آنجا که از چاپ و توزیع رایگان!! کتابهایش ـ آیین مزدیستی در ۱۲۸۶ شمسی، سه هزار جلد و چاپ دوم آن در ۱۳۰۰، چهار هزار جلد ـ فروغ مزدیستی، چاپ اول سه هزار و پانصد جلد در ۱۲۸۷ شمسی و چاپ دوم چهار صد هزار و پانصد جلد در ۱۲۹۹ ـ یاد میکند، چنین مینویسد: «این کتب طوری تاثیر بخشید که آقای پورداوود که خدمات بزرگی در ترجمه کتب زرتشی کرده، روزی در برلن به من میفرمود که آنچه او را وادار به تعقیب کیش زرتشتی و موفقیت به کسب اطلاعات جامع پیدا کرده است[؟] فروغ و آیینه تالیفاتی من بوده است…»[۳۷]
[تقابل با نمادهای اسلامی]
پورداوود تلاش وسیعی برای اثبات حقانیت کیش زرتشتی مبذول میکرد و از سال ۱۳۲۸ قمری که از بیروت به ایران آمد و پس از دیدار خانواده به فرانسه رفت، اصرار فراوانی بر رواج دادن لغات «دساتیری» و پارسی سره نویسی داشت. همین اصرار و ابرام موجب شده بود تا عدهای او را مامور کانونهای قدرت برای زمینه سازی و موجه جلوه دادن حکومت دیکتاتوری رضاخان بدانند.
مرحوم جلال آل احمد درباره او مینویسد:
«حضرت پورداوود یکی از پیشقراولان نهضتی است که در دوره بیست ساله پیش از شهریور بیست، به کمک پارسیان هند از طرفی و جمع مستشرقان از طرف دیگر، به راه افتاد، تا به عنوان پشتوانه حکومت خودکامه وقت چیزی به عنوان ما به ازای روشنفکری بسازد و با آن در و دیوار را زینت کند چون تظاهر به روشنفکری در آن دوره جمال و امکان نداشت. اشاره میکنم به قضیه پرورش افکار و همین هزاره فردوسی و مقبره سازی برای او و بعد آن زرتشتی بازیها که بت فروهر را از نو بر سر دیوارها بر دو ارباب کیخسرو و گیو را به حرکت انداخت. این نهضت مصنوعی که در اصل چیزی بود قابل قیاس با «کسروی گری» و «بهایی گری»، میخواست جای خالی روشنفکران را پر کند، که در صدر مشروطه سروکلهاش پیدا شده بود و حکومت وقت را به وحشت انداخته بود. این بود که در دوره پیش از شهریور بیست دمش را قیچی کردند و ریش و قیچی را سپردند دست این نهضتنماییها که هدف اصلیشان همگی این بوده که بگویند حمله اعراب، یعنی ظهور اسلام در ایران، نکبت بار بود و ما هر چه داریم از پیش از اسلام داریم…»[۳۸]
پورداوود در مقدمه دیوان اشعارش که با نام «پوراندخت نامه» انتشار یافت، اشارهای دارد به تغییر الفبای فارسی و معتقد است که الفبای «زند» (دین دبیره) بهترین الفبایی است که میتوان به جای الفبای عربی به کار برد. او در این کتاب ضمن تمجید فراوان از کیش زرتشتی، رضاخان را عامل فروشکوه ایران معرفی میکند و در مدح او مینویسد:
«سردار سپه خانه زبیگانه بپرداخت این پور وطن مادر ماتمزده بنواخت
مردانه بکوشید و به هر سوی همی تاخت شاه فجر از کرسی طاووس برانداخت
آیین نو آورد و ره و رسم دگر ساخت یادش به جهان هرمز دادار نگهدار…»[۳۹]
دیوان اشعار پورداوود سراسر حاوی باستان گرایی افراطی است. او در همه جا حسرت گذشتهها را دارد و بر عربها میتازد که ایران ساسانی را مورد حمله قرار دادند. نوک تیز حملهاش متوجه اسلام است و ادعا دارد که چون عربها مسلمان بودند و هدفشان گسترش اسلام بود. اسلام بر ما تحمیل شده است!! او فراموش میکند و یا میخواهد فراموش کند که نیروهای محدود مسلمانان جز با حمایت مردم ایران به سادگی نمیتوانستند امپراتوری ساسانی را به آن سرعت به تصرف در آورند.
یکی از اعضای شبکه تبلیغاتی ـ جاسوسی تقی زاده، به نام میرزا محمد قزوینی، معروف به علامه محمد قزوینی در مورد افکار پورداوود چنین مینویسد:
«از دیگر فضلای مقیم برلن در آن ایام، دوست قدیمی من آقای میرزا ابراهیم پورداوود، از شعرای مستعد عصر حاضر، باطرزی بدیع و اسلوبی غریب متمایل به فارسی خالص که تعصب مخصوصی بر ضد نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجع به عرب است، دارند…»[۴۰]
«پورداوود» نمونه تمام عیار روشنفکران «از خود بیگانه» ایرانی بود که زیر پوشش وطن پرستی افراطی به اسلام و آرمانهای اعتقادی ـ اسلامی ملت ایران پشت کرده بود و همسو و همگام با برنامه ریزان استعماری، برای حفظ سلطه و بقای خاندان پهلوی تلاش میکرد. دستاویز پورداوود در این عرصه، گذشتههای دور ایران بود. او مدام صحبت از مجد و عظمت ایران باستان!! به میان میآورد و با نبش قبرهای قلابی و ارایه اسناد ساختگی و مخدوش، کوشش داشت تا ارتباط و پیوستگی قلبی ملت ایران و اسلام را متزلزل سازد.
[تحت حمایت کانونهای استعماری]
کارگزاران استعماری برای بهره برداری حداکثر و دلخواه از این عنصر گوش به فرمان و مطیع، تمام امکانات و تواناییهای خود را در اختیارش میگذاشتند و با دعوت و فراخوان وی به محافل و مجالس ظاهراً علمی و اعطای القاب و عناوین، میکوشیدند تا به او شخصیتی فایقه ببخشند و وی را به عنوان یک دانشمند به اصطلاح برجسته و کارشناس طراز اول مسایل ایران باستان، مطرح نگهدارند.
اعطای عنوان دکترای افتخاری دانشگاه دهلی[۴۱] و انتصاب او به عنوان رییس بخش ایران شناسی در بیست و ششمین کنگره خاورشناسان[۴۲] همگی در راستای این هدف و به خاطر مطرح نگهداشتن «پورداوود» انجام میشد.
پورداوود آماده انجام هر ماموریتی بود تا جایی که حاضر شد خود را به عنوان بازیچه تبلیغاتی در اختیار صهیونیسم بین الملل بگذارد و در خیمه شب بازی تبلیغاتی ویژهای که صهیونیستها زیر پوشش و عنوان «جشن دوهزار و پانصدمین سال آزادی و قیام یهود» در تل آویو و در خاک فلسطین اشغالی برگزار کردند، حضور یابد[۴۳] و بدون هیچ شرمی پای بر پیکر مجروح و خونین ملت فلسطین بگذارد و به سفارش و دلخواه محافل صهیونیستی، برایشان سابقه تاریخی بسازد، تا آنان راحتتر ادعا کنند که ریشه چندین هزارساله در خاک فلسطین دارند و دیگر اقوام فلسطینی، بویژه اعراب مسلمان را غاصب قلمداد نمایند.
وقتی «پورداوود» به ترجمه «اوستا» و تهیه و تنظیم متون زرتشتی پرداخت، سیل تشویق و تکریم از سوی محافل وابسته به استعمار به سویش سرازیر شد. در نخستین واکنشها، اعضای جامعه زرتشتیان مقیم هندوستان او را از آن خویش تلقی کردند و به استادی دانشگاه «ویسو بهارتی» در «شانتی نیکتان» ـ که با بودجه و اعتبارات و با مدد موقوفات و هدایای زرتشتیان شکل گرفته بود ـ مفتخر و مباهیاش ساختند.[۴۴]
فعالیتهای علمی و انتشار آثار پورداوود در عرصه مسایل مرتبط به ایران باستان و باستانگرایی و باستان ستایی مورد حمایت کانونهای امپریالیستی بود. از جمله حامیان او باید از کنسرسیوم نفت ایران، که از اجتماع هفت شرکت بزرگ نفتی عضو کارتل بین المللی نفت، معروف به «هفت خواهران» تشکیل شده بود، نام برد که ماهانه دوازده هزار تومان حقوق به وی پرداخت میکرد و برای انتشار آثار او سرمایه گذاری مینمود:
«پورداوود با بهره گیری از منابعی که تحقیقات باستان شناسان فراهم کرده بود به تحقیق میپرداخت. این باستان شناسان… اغلب صهیونیستهایی بودند که برای زنده کردن یادگارهای گذشته این سرزمین خود را به آب و آتش میزدند و جالبتر از همه علاقه کنسرسیوم نفت ایران است که چون دایه دلسوزتر از مادر به فکر زنده کردن ادبیات و اسطورههای ایرانی است و به جناب پورداوود در ازای پرداخت ماهی دوازده هزار تومان ـ آن هم به پول آن روز ـ سفارش چاپ داستانهای شاهنامه را میدهد. داستانهای بیژن و منیژه و فریدون از آن جمله است. پورداوود در خط باستان ستایی وابسته خویش تا جایی پیش میرود که اشعاری را که فردوسی در مورد علایق مذهبی خود به اسلام در شاهنامه سروده است را جعلی و الحاقی میداند و فرودسی را یک معتقد به آیین زرتشتی به شمار میآورد…»[۴۵]
در وابستگی پورداوود به صهیونیسم بین الملل هیچ تردیدی وجود ندارد، این نکته را بسیاری از صاحبنظران و افرادی که از نزدیک با او کار میکردند، مورد تایید قرار دادهاند. از جمله زنده یاد استاد مهرداد اوستا، در گفتگویی با مسئولین بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، وابستگی پورداوود به صهیونیسم بین الملل و خط حرکتی او در جهت کنار گذاشتن اسلام و جایگزینی کیش زرتشتی به عنوان دین ایرانی را مورد تایید قرار داده است.[۴۶]
پورداوود برای نشان دادن مجد و عظمت ایران باستان و برای اثبات به اصطلاح اهمیت ادبیات و فرهنگ اوستایی، چارهای جز حمله به اعراب و دشمنی کور و بی منطق با آیین رهایی بخش اسلام نداشت و این حمله و دشمنی را به طور مداوم و به صورت ترجیع بند، تکرار میکرد. برای تشویق هر چه بیشتر او تمام گروهها و محافل وابسته به استعمار به تکاپو افتاده بودند. حتی بهاییان نیز در این عرصه فعال شده بودند و از سوی آنان احسان یارشاطر به دفعات و هربار به بهانهای از پورداوود تجلیل و تمجید میکرد.
یارشاطر در یکی از این تعریف و تمجیدها، ترجمه اوستا را در شمار مهمترین فعالیتهای علمی و آثار ادبی معاصر قرار داد و گفت:
«این اثر به گمان من یکی از مهمترین آثاری است که از آغاز مشروطیت تاکنون به فارسی انتشار یافته…. من کمتر کتابی را در دوران معاصر میشناسم که از حیث موضوع برای ایران و از حیث گشودن افق تازهای از تحقیقات علمی در کشور ما و معلوم داشتن یکی از مهمترین اسناد تاریخ در خور توجه میباشد…»[۴۷]
این تعریف و تمجیدها به طور مداوم به سوی پورداوود سرازیر میشد و مسئولین امور برای گرم نگهداشتن سوژه و ایجاد صف بندی در برابر اسلام آن را تا پایان عمر پورداوود ادامه میدادند ـ در این عرصه حتی مسیحیان هم بیکار نمانده بودند. چرا که میبینیم پاپ پل ششم، پیشوای کلیسای کاتولیک، زیر عنوان پاسداری از خدمات پورداوود به جامعه بشریت، در روز ششم بهمن ۱۳۴۴ یک قطعه نشان «سن سیلوستر» را به او اهدا کرد.[۴۸]
تردیدی نیست که با توجه به نفوذ صهیونیستها در تشکیلات واتیکان این جایزه به اشاره و حمایت محافل صهیونیستی به پورداوود داده شده بود زیرا صهیونیسم در عرصه رویارویی با حرکتهای رهایی بخش در منطقه خاورمیانه، بیشتر از سایر گروهها و جریانها از تضعیف اسلام سود میبرد و تلاشهای پورداوود، در تحلیل نهایی منطبق با اهداف صهیونیستی بود.
پورداوود در تمام جنبههای مختلف زندگیاش تظاهر به ایران پرستی و وطن دوستی میکرد. حتی در شعرهایش نیز این تظاهر را فراموش نمیکرد. او در یکی از اشعارش میگوید:
«یکی گیتی، یکی یزدان پرستد یکی پیدا، یکی پنهان پرستد
گروهی پیرو و خشور و تازی حدیث و سنت و قرآن پرستد
اگر پرسی زکیش پورداوود جهان پارسی، ایران پرستد»[۴۹]
مواضع ضد عربی و ضد اسلامی پورداوود آنقدر برجسته است که حتی به سعدی و حافظ به این سبب که در بعضی از سرودههایشان از الفاظ عربی استفاده کردهاند، میتازد:
«… از فضلای مقیم برلن دوست قدیمی من، آقای ابراهیم پورداوود است که تعصب مخصوصی بر ضد نژاد عرب و زبان عرب و هرچه راجع به عرب است، دارد. مثلاً ایشان از این بیت حافظ که میفرماید:
اگرچه عرض ادب پیش یار بی ادبی است زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
سخت انتقاد میکنند که چرا حافظ عربی را جزو هنرها شمرده است…»[۵۰]
[درگذشت]
سرانجام پورداوود پس از یک عمر خدمتگزاری به خاندان پهلوی و محافل و مجامع استعماری در بامداد روز یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ از دنیا رفت و جنازهاش را به رشت منتقل کردند و در کوی «حاجی داوود» در سبزه میدان و در کنار پدر و برادرانش به خاک سپردند.[۵۱]
زرتشتیان از مرگ پورداوود اظهار تاسف بسیار کردند و در معابد زرتشتیان ایران و هند برای او مراسم ترحیم بر اساس رسوم و تشریفات کیش زرتشتی برپا ساختند:
«مرگ پورداوود با بوق و کرنای بسیار همراه میشود. مراسمی که در مسجد سپهسالار به دستور محمدرضاشاه میگیرند، سرپوشی است برای ظاهر فریبی وگرنه مراسم تالار ایرج و یا مجلس یادبود او در هند بر اساس آیین زرتشتی است و طبیعی است برای کسی که دلش کان مهر و آتشگاه است، این چنین مراسمی ترتیب یابد.»[۵۲]/ رنگ ایمان
سلام وقتتون بخیر
روحش شاد