اختصاصی همای گیلان: مقدمه: با فروپاشی وفول برخی ازگفتمانها و خصوصا گفتمانهای ایدئولوژیک ، تردید در انگاره ها ومفروضات آن، جای دارد که بار دیگر به گذشته بنگریم وبا دریدن پرده های پنداری که گفتمان های ایدئولوژیک بر دیده ها کشیده بودند. به بازخوانی تاریخ بپردازیم وبا ببرون کشیدن کنش گران سیاسی ازظلمت تاریخ نگاری ایدئولوژی زده و بدور از مرده بادوزنده باد، رفتار سیاست مداران را مورد سنجش قرار دهیم.
اصولا، ستیزهای ایدئولوژیک در تاریخ معاصرایران ومتون مولد آن، از رجال سیاسی ایران به گونه ای اسطوره ای یا فرشته ساخته که غیر قابل نقد هستند و یا اهریمن که ارزش نقد وبررسی ندارند. پیامدی چیزی جز سیاست زدائی نداشته است و مجالی برای تجربه سیاسی فراهم نمی آورد.
اندیشه سیاسی رابه محاق رانده و سیاست را امری فرا زمینی می نماید و دانش سیاسی که محصول عمل و تامل بشر در عرصه ی اجتماعی و سیاسی و مناسبات قدرت است به کلام سیاسی تبدیل می نماید. براین اساس بازبینی برخی از رجال سیاسی ایران می تواند بر تجربه سیاسی جامعه ایران بیافزاید .نگاه ایدئولوژی زده بررجالی چون قوام ؛مصدق ,فروغی , تقی زاده ؛رزم آرا ،امینی وحتی زاهدی که درکوران پیچیده ترین حوادث سیاسی تاریخ معاصرظهور یافتند ونقش خود را رقم زدند جفای بزرگی بردانش سیاسی ایران است.فراموش نکنیم درحکومت محمدرضا پهلوی تا زمانی که عرصه سیاست جولانگاه چنین رجالی است .حکومت با همه فراز ونشیب خود پایدار است .
زمانی که شاه به گمان خود از این نخبگان خیره سرخلاص می گردد وجای آنان را عده ای تکنوکرات می گیرند.که گرچه از لحاظ حوزه تخصصی وفن سالاری شایسته هستند،ولی مردان سیاست نبودند ولی ایده ال شاه بودند.مستی شاه ازباده انحصار قدرت دیری نگذشت که ستاره قدرتش با آذرخش انقلاب خاموش می گردد.شاهی که در گذشته هر بار با استعانت ازیکی از رجال، دیگری را از قدرت رانده بود .درزمان خیزش انقلابی در میانه دهه ۵۰ ،تکنوکرات های عزیزکرده اش کوچک تر از آن بودند .که بتوانند شاه وحکومتش را ازطوفان دیگری برهانند.اخرین مصاحبه علی امینی درشرح گفتگوهایش با شاه درخصوص اتفاقات روزهای انقلاب گویای این است که مراجعه به رجال ریشه دار نوش داروی دیر هنگام است.
(امینی) عرض کردم:
– سه سال پیش خدمتتان پیغام فرستادم این حزب رستاخیز را که نظر مردم نسبت به آن از حزب های دولتی «ملیون» و «مردم» هم بدتر است منحل کنید. مجالس فرمایشی را که اعضای آن نماینده مردم نیستند تعطیل کنید. رجال فاسد و بد نام را محاکمه کنید. یک نخست وزیر مورد اعتماد مردم را روی کار بیاورید.
اعلیحضرت در جواب من می دانید چه گفتند آقا؟ گفتند:
– تو می خواستی با استفاده از فرصت به دست آمده، دکتر مصدق بشوی یا مثل قوام السلطنه همه قدرت ها را در دست بگیری؟
عرض کردم:
– قربان، اگر هم آنچه می فرمایید درست باشد، مگر دکتر مصدق چه می گفت جز آنکه به شما می گفت: «اعلیحضرت، شما فقط سلطنت کنید، کار سیاست را به ما واگذار کنید. اگر ما اشتباه کردیم، ما را می توانید عوض کنید، اما اشتباه شما برایتان گران تمام می شود.» قوام السلطنه هم می گفت: «طبق قانون اساسی، شاه مسئولیت ندارد، همه مسئولیت ها با وزراست. بنابراین اجازه بدهید کارها را ما بکنیم و مسئولیت ها گردن ما باشد. جوابش را هم در موقعش به خودتان می دهیم .»
یکی از مناقشه برانگیزترین رجال سیاسی تاریخ معاصر دکتر محمد مصدق است .مصدق از طرف مادر نوهی عباس میرزا ، نایبالسلطنه بود و به عبارتی دیگر جدّ مادری مصدق، فتحعلیشاه قاجار بود. مظفرالدین شاه قاجار شوهر خالهی او به حساب میآمد و فرمانفرما (عبدالحسین میرزا) پسر فیروزمیرزا نصرتالدوله و وزیر عدلیه، وزیر داخله و رئیسالوزرای دورهی قاجاری، دایی مصدق بود. پدربزرگ مادری مصدق ، فیروزمیرزا ، وزیر جنگ ناصرالدین شاه و حاکم فارس و کرمان و از رجال متنفذ قاجار بود که کشتار بسیاری به او نسبت دادهاند. مصدق از طرف پدر به یکی از بوروکراتهای طبقاتی از طبقهی حاکم دورهی قجری یعنی میرزا هدایتالله دفتری تعلق داشت. خود مصدق طبق سنت بورکراتی طبقاتی در پانزده سالگی متصدی استیفای خراسان شد و تصمیم داشت تا به عنوان نمایندهی طبقهی اشراف از اصفهان به مجلس اوّل راه یابد. وی از لحاظ مالی، مالک و ارباب بود. در ساوجبلاق دارای چهار قریه به نامهای احمدآباد، حسینآباد، قارپوزآباد و حسن بکدل بود. او از لحاظ سنت طبقاتی، اربابی با تمام مشخصات بود و رعیت، عمارت، مباشر، حمام اربابی و… را در احمدآباد، دارا بود. مصدقالسلطنه به تمام معنا یک فئودال و زمیندار بزرگ و از یک طبقه اشرافی بود.اصولا اگرمصدق را در سلک انسان های زمینی مورد مطالعه قرار گیرد.بسیاری تصورات شکل گرفته در مورد مصدق فرو می ریزد، امری که خوشایند شیفتگان مصدق نیست، اما با این حال کنار راندن هاله ها از اطراف چهره مصدق،اورادر عرصه اجتماعی پذیرفتنی تر ودوست داشتنی تر وقابل مطالعه ترمی نماید،همانطوری که گفتیم وی خاستگاه اشرافی داشت. مفاهیم مدرن خاصه حقوق وقوانین را می شناخت. اعتقادی به دخالت شریعت درحکومت نداشت.نسبت به بیگانه بدبین بود واین نگاه بدبینانه به وسواس انجامیده بود. نظام سیاسی انگلستان ایده ال او بود نظامی که می توانست با حفظ آزادیهای اجتماعی ،پاس دار منزلت اشراف هم باشد.و این بی ارتباط با خاستگاه اجتماعی اشرافی مصدق نبود ، از نظر مصدق اشرافیت سیاسی می تواند اعتبار افراد را حفظ نماید وحتی به جامعه مصونیت بخشد فقدان اشرافیت سیاسی یاد آور قول میرزاده عشقی در سه تابلوی مریم مبنی بر تکیه زدن مرده شوران بر کرسی سیاسی وحاکم شدن کوتوله ها ویا جولان لمپنیسم در عرصه سیاست بود.چنین باورهایی او را در کنار برخی از رجال سیاسی برامده از عصرقاجار به عنوان یک تیپ سیاسی معرفی می نماید. اشرافیتی ، که مصدق بر آن تاکید دارد پذیرش مسئولیت با اختیار لازم است. امری که در فرهنگ سنتی واستبدادی ایران یا وجود نداشته ویا زمینه ساز تنازعات سیاسی گردیده است. این اشرافیت در مقابل هر گونه فسادی از مسامحه پرهیزمی کند وحتی به خاطر غرور شخصی هم باشد ازخویش مراقبت می نماید . مصدق از هتاکی، نداشتن پرنسیب ،بی حرمتی به رجال و عدم رعایت اخلاق سیاسی که رویه نوکیسه گان سیاسی بود بشدت ناراحت می شد، بنابر این او نه انقلابی است ونه همگام با مستبد ، تحول خواهی و اصلاح طلبی او نسبتی با افراط گری برخی مشروطه خواهان ندارد.
اما دکتر مصدق تا چه میزان قادربود با در آمیختن ایده ال ها وواقعیت ها اهداف سیاسی خود را تحقق بخشد .بی تردید عصر مصدق ودوران پس از جنگ جهانی اوج تبلور رقابت های ایدئولوژیک درعرصه جهانی است .وایران نیز به عنوان یک متن نمی تواند `از زمینه تاثیر نپذیرد.بنا بر این بدون اینکه بخواهیم نقش مصدق رابه عنوان کنشگر ، نفی کنیم ،نقش زمانه را نیز باید بر ذهن وزبان مصدق در نظر گرفت. مصدق با دوهدف در دهه بیست مجددا وارد عرصه سیاست شد .ممانعت ویا پایان دادن به قرار دادهای نفتی که منافع ملی را تامین نمی کرد و جلو گیری از تقلب در انتخابات. او در جهت تحقق هدف اول با برجسته کردن “غیر”(عامل خارجی)وابزارایدئولوژی انسجام داخلی را فراهم آورد وملی شدن صنعت نفت رقم خورد که شاید خود نیز انتظارش را نداشت.اما جنبش ملی شدن صنعت نفت بعد از دست یابی به اهداف سلبی در مرحله ایجابی بنا به دلایل متعدد ناکام ماند. عموما به دلیل ویژگی های تاریخی و روانشناختی ایرانیان بسیج آنان در مقابل “غیر “خارجی کار بسیار دشواری نخواهد بود.بویژه اگر قهرمانی دراین میانه میدان داری نماید.
مصدق می توانست قهرمان کاریزمای آنان باشد. مرحله تاسیس اما می تواند زمان پایان عصر قهرمانی ومرگ قهرمان باشد.ایا مصدق این ظرفیت را داشت که پس ازپیروزی اولیه که محصول مبازره ای گلادیاتور وار دیپلماتیک بود .برسر میز مذاکره بنشیند وبا توجه به حدود وامکانات خود کار را به انجام رساند؟ ویا میدان را به رجال دیگر چون قوام ویا امینی واگذار نمایند؟مصدق متاثر از عصر ایدئولوژیک آن چنان بر مبارزه تاکید داشت که قادر نبود سایر الزامات سیاست را نیز ببیند.اوآنقدر بر عدم توافق اسرار ورزید وپیشنهادهای نسبتا خوب میانجی گران را رد نمود که به گونه ای که آمریکا وانگلیس درکنار هم قرار گیرند.مصدق یک مقوله اقتصادی را تبدیل به بخشی جدا نشدنی ازایدئولوژی خود نمود و وارد بازی همه یا هیچ شد. بازی همه یا هیچ ایده ال قهرمانان است وهرنتیجه ای که در این بازی حاصل آید برای قهرمان مطلوب است اوبا اینکه حقوق خوانده بود ولی اهل مصالحه نبود وفراموش کرده بود که سیاست عرصه ممکن هاست.همچنین درایران اقتصاد تابع سیاست است.واین ماهیت حکمرانان است که مناسبات اقتصادی را سامان می بخشد.عمل او سیاست داخلی را تابع سیاست خارجی نمود وعاملی که در مرحله سلبی انسجام داخلی را بوجود آورد پاشنه آشیل او شد. آنچنان اقتصاد وسیاست متصلب شد که امکان مصالحه داخلی نیز ازمیان رفت. بدون اینکه مخالفان مصدق را تبرئه نماییم و چشم بر زیاده روی برخی دوستانش ببندیم ،وضعیت متصلب سیاسی کم کم او را از وجه اشرافی که بر آن تاکید داشت دور نمود و برخی اقدامات عوام پسندانه از وی سرمی زد.وچهره ای انقلابی پیدا می کرد وگاهی از بی حرمتی به برخی رجال باکی نداشت.تمایل وجدیتی از خود در تعامل با جبهه ملی نشان نمی داد .او حتی چشم خود را بر برخی از تقلب های انتخاباتی بست وبعد از ملی شدن نفت بویژه بعد ۳۰ تیر مسیری را طی نمود که سرانجامی غیر از۲۸ مرداد نمی توانست داشته باشد.البته ۲۸مرداد وجه قهرمانانه وشاید تمنای او بود وگرنه اگر با دقت بنگریم قدرت مصدق در مجلس هفدهم آسیب دیده بود. او حتی سعی نکرد روابط رسمی را با شاه حفظ نماید .«شاه اگرچه در پنج ماه منتهی به ۲۸ مرداد سعی نمود رضایت مصدق را بدست آورد و نظارت مصدق ودولت بر اموال شاه را پذیرفت ولی او از ارتباط مستقیم با شاه پرهیز می نمود .حتی غلامحسین مصدق پسر دکتر مصدق که هم کلاسی ودوست شاه بود می گوید :(شاه )با من تماس گرفت وگفت :خودم (شاه) شخصا برای دیدار مصدق به منزلش بروم ،غلامحسین مصدق می گوید وقتی با پدر در میان گذاشتم پدر گفت که کسر شان اعلیحضرت است که به خانه ما بیاید.»(علی رهنما ۱۳۷۸)چنین رفتاری اگر ستایش انقلابیون را برمی انگیزد.اما شایسته ی سیاستمداری که هنر او باید حل منازعه باشد نیست.این درحالی بود که هر روز حزب توده درسطح شهرها وکشور به قدرت نمایی مشغول بود ومصدق اراده یا امکان جمع نمودن آنان را نداشت واین قدرت نمایی واقعی یا پوشالی بسیاری را در داخل یا خارج کشور ترساند وائتلافی از انان در مقابل مصدق را بوجود اورد و زمینه ساز کودتا ی۲۸ مرداد شد. هرچند حزب توده وکیانوری پیام همکاری ومقابله با کودتا را می دهند اما مصدق که یکبار با محافظه کاران علیه قوام وشاه برای ماندن در قدرت ائتلاف کرده بود وبا زیاده طلبی متحدان بعد از پیروزی روبرو شده بود این بار به درستی وبا درایتی که فقط می تواند از عهده مردی چون او برآید ، این درخواست را رد کرد .چه بسا سرانجام این همکاری می توانست بسی شوم تر باشد وایران را درچنگال شوروی وکمونیسم گرفتارکند .
درکودتای ۲۸ مرداد یکبار دیگر بیماری بسراغ او آمد وانگیزه ماندن در قدرت را از او گرفته و او را ازورطه ای خطرناکی رهانید تا نشان دهد به هر قیمتی حاضر نیست در قدرت بماند .بنی جمالی در کتاب ارزشمند آشوب (بنی جمالی۱۳۸۶)از تمارض مصدق در برخی بزنگاه های تاریخی می گوید وآن را دست مایه نقد خود می سازد اما همین بیماری یا تمارض دربسیاری مواقع عامل حفظ سلامت او دربحرانها وآلوده نشدن در مناسبات ناسالم سیاسی و اقتصادی می گردد.به عنوان مثال احساس بیماری او در پاریس او را از افراد ومناسباتی دور نگه می دارد که در نزد مشروطه خواهان به عنوان”مفسدین پاریس”مشهور شده بودند، وهمچنین با اشغال ایران توسط روسیه وانگلیس شرایط خاصی برای اوبوجود می آید;اوکه از یکسوبرخلاف برخی رجال مخالف اشغالگران بودوحاضر به همکاری با آنان نبود واز سوی دیگر نیز نمی خواست با ترک تهران با سیاست های دولت های محور همراهی کند ،بیماری به مدد او می آید تا استقلال وخوشنامی او را حفظ کند و بعد ها به عنوان برگ برنده والهام بخش او در سیاست موازنه منفی ابزار تحقق اهداف سیاسی اوگردد،علاوه براین غش کردن مصدق به هنگام استعفای تیر ماه زمینه بازگشت دوباره وشکوهمندش رافراهم می آورد، در عرصه سیاست ایران که یک حادثه ویااشتباه می تواند فرد را از گردونه سیاست ویا حتی زندگی خارج نماید بیماری گاه وبی گاه مصدق باعث مصونیت او می شودوشاید این امربود که حیاتی نسبتا”طولانی وموثر در عرصه سیاسی ایران داشته وحتی پایانی قهرمانانه درزندگی سیاسی فراهم اورد.امانقش عوام فریبی ومذهب نقش اساسی درماندگاری مصدق داشته است.
مصدق و مذهب
مصدق مانند بسیاری از مردم ایران، خصوصاً طبقهی اشراف از لحاظ نظری مسلمان بود. وی در نطق خود در مجلس در سال ۱۳۰۴ گفت: «در حضور همهی آقایان بنده شهادت خودم رامی گویم (اشهد ان لا اله الا الله ـ اشهد انَّ محمداً رسول الله ـ اشهد انَّ علیاً ولی الله) من شخصی بودم مسلمان و… مصدق از لحاظ نظری معتقد بوده است که به دلیل برتری اسلام، مسلمانان حقّ سلطهپذیری را ندارند. وی در مخالفت با وزارت وثوقالدوله در جلسهی ۲۹ شهریور ۱۳۰۵ در نقد خیانت (قرارداد ۱۹۱۹ مطابق با ۱۲۹۸ه .ش) وثوقالدوله چنین استدلال کرد: «قرارداد یعنی تسلط دولت مسیحی بر دولت مسلمان و به زیان وطنپرستی، اسارت ملت ایران. عقیدهی ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم و پیغمبر خاتم(ص) پاد شاه اسلام است و چون ایران مسلمان است، لذا ] بر [ سلطان ایران و بر هر ایرانی دیانتمندی و هر مسلمان شرافتمندی فرض است که در اجرای فرمودهی پیامبر خدا که میفرماید: الاسلام یعلوا و لا یُعلی’ علیه از وطن خود دفاع کند. اگر فاتح شد، عالم دیانت و ایرانیت را روحی تازه دمیده و چنانچه مغلوب و مقتول شد، در راه خدا شربت شهادت را چشید…
مصدق در ردّ صلاحیت فروغی برای وزارت جنگ در کابینهی مستوفی نیز استدلالی به همین مضمون نمود. مصدق مدعی بود که فروغی نامهای محرمانه به سفارت شوروی نوشته و نوعی کاپیتولاسیون به شوروی واگذار نموده است.
مصدق در استدلال بر غیرقانونی بودن واگذاری چنین اختیاری به دولت شوروی گفت: «هیچکس نمیتواند اسلام را با غیراسلام در شرایط غیر متساوی بگذارد. به این معنا که اگر مسلمی در روسیه خلاف نمود، روسها او را به دار زنند؛ ولی اگر یک روسی در ایران عملی مخالف قانون اسلام نمود، محاکم وزارت خارجه در دفتر خود یادداشت نموده و او را به روسها که به قانون شرع عقیده ندارند، تسلیم کنند که در روسیه هر طور خواستند رفتار نمایند؛ چون ما نمیخواهیم فرمایش رسول خدا را اجرا نماییم که میفرماید: الاسلام یعلواو لا یُعلی’ علیه«… مصدق گاهی در مسائل مذهبی چنان در حدّ یک عامی تنزل میکرد که بعضی، آن را حمل بر عوامفریبی میکردند. او در مورد امام حسین (ع) گفته است: «مردم به حضرت سیدالشهداء چرا معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدای امت کرده ـ بابی انت و امّی یا ابا عبدالله ـ پس من هم سگ آستان حضرتم باید به آقا و مولای خود تأسی کنم«.با اینکه مصدق در نظر، یک مسلمان متعصب مینماید، امّا در عمل و شریعت روایتی دال بر پایبندی او نقل نشده است. هیچکس از نماز یا روزهی مصدق ، که دو رکن بزرگ از مسلمان بودن است، گزارش نداده است؛ بلکه خلاف آن در روایات تاریخی دیده شده است. شوشتری نمایندهی مجلس در مجلس شانزدهم، خطاب به دکتر گفت: آقای محترم! فاضلی که با شما دو سال قبل در دربار تحصن جسته بود، صریحاً اظهار کرد: «شما در مدت تحصن در دربار حتی یک مرتبه نماز نخواندید» گرچه وثاقت راوی در این نقل مورد تردید است، اما سکوت مصدق در اینباره و سکوت هواداران وی در تکذیب این موضوع ظن آدمی را بر بینمازی مصدق برمیانگیزد؛ خصوصاً اینکه در تمام خاطراتش هیچ اشارهای به عمل به یکی از واجبات نکرده است. وی بدون هیچ تقیهای و صادقانه ناپایبندی خود را به یکی از احکام ضروری اسلام، یعنی حجاب، اعتراف میکند. مصدق در خاطرات خود میگوید: «قبل از اینکه بانوان ایران کشف حجاب کنند، من در اروپا با خانوادهی خودم کشف حجاب کردم و هیچکس با کشف حجاب مخالف نبود،! ولی من مخالف بودم چون معتقد بودم که کشف حجاب باید به واسطه اولسیون و تکامل اهل مملکت باشد.»مصدق در مجلس چهاردهم و در ماه رمضان، آب نوشید و مورد اعتراض سیدضیاء قرار گرفت. مصدق عذر آورد که مریض است، ولی سیدضیاء پاسخ داد که نباید به روزهخواری حتی با مریضی تظاهر کنید.بنابر بعضی نقلها شاید مصدق در دوران حکومتش از لحاظ نظری نیز آن اندیشهی سابق را نداشته است. بعد از آزار مردم توسط بهائیان، آقای فلسفی از طرف آیتاللّه بروجردی ، پیامی را برای آقای مصدق به این شرح برد «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهاییها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کردهاند، لذا مرتباً نامههایی از آنان به عنوان شکایت به آیتاللّه بروجردی میرسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید.» آقای فلسفی ، عکسالعمل مصدق را چنین تشریح میکند: «دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونهی تمسخرآمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند همه از یک ملت و ایرانی هستند.» این پاسخ مصدق ـ با اینکه آیتالله از او خواسته تا جلوی تجاوزات بهاییان گرفته شود ـ در قیاس با صحبتهای مصدق در ردّ فروغی و وثوقالدوله ، که اسلام را بالاتر از همه میدانست یا نشانگر تحول فکری مصدق در دورهی زمامداری اوست با مصدق ، در خارج کردن خصم از صحنه به هر دستاویزی، از جمله مذهب، هم متوسل میشده است. مصدق در طول تاریخ زندگی سیاسیاش، این تغییرات غیرقابل توجیه را داشته است تا آنجا که وی را در اذهان، از یک مبارز به یک قدرتطلب تنزل میدهد. او در جایگاه مجلس همیشه با تفویض اختیارات به دولت مخالفت کرده و آن را خلاف قانون اساسی میدانسته است آنهم به شکل اصلی که هیچ ضرورتی آن را توجیه نمیکند؛ امّا همین که خود در مسند دولت نشست، یک دورهی شش ماهه و یک سالهی اختیارات مطلق قانونگذاری را گرفت و مخالفین را با بدترین وجه ساکت کرد. مصدق ، همیشه در آرمان انتخابات آزاد بهسر میبرد، اما همینکه به قدرت رسید، در انتخابات به بدترین وجه دخالت کرد. این تناقضات، موجب قضاوتهای فراوانی در مورد مصدق شده است.
مصدق و عوامفریبی
بسیاری از مخالفین مصدق، او را یک عوامفریب لقب دادهاند. آقای احمد ملکی از مؤسسین جبههی ملی در مورد وی میگوید: «یکی از خصایص بارز و برجستهی دکتر مصدق آدمشناسی و در حقیقت درک خصوصیات ذاتی افراد بود و به اصطلاح آشنایی کامل به رگ خواب مردم داشت و به همین جهت بسیار مرد متواضع و فروتن و عوامفریبی بود که تاکنون در ایران نظیر آن دیده نشده است.» جمال امامی رهبر اقلیت در مجلس شانزدهم، از قول مدرس نقل کرد، که وی فرموده است: « سیاست علمی است مانند علوم دیگر و مدارج و مراتبی دارد که هر مرد سیاسی باید آن مدارج را یکی بعد از دیگری دیده و طی کند. پایه و کلاس اول سیاستمداری عوامفریبی است و من با نبوغ و دهایی که در آقای مصدق السلطنه سراغ دارم یقین دارم که ایشان در کلاس اول سیاستمداری باقی خواهد ماند».نگارنده تمام سخنرانیهای شهید مدرس را در آن دوره مطالعه کرده است، اما چنین سخنی از مدرس را نیافته، ولی مطلبی را به همین مضمون در مورد مصدق در سخنان وثوقالدوله در مجلس ششم یافتم که ظاهراً اشتباهی از آقای جمال امامی سرزده و سخنان وثوقالدوله را به مدرس نسبت داده است.نمیتوان به این نکته اشاره نکرد که اعمال و رفتار مصدق، این شبهه را در بین اهل تحقیق به وجود میآورد که چرا مصدق که در بسیاری از سخنرانیهای خود در دوران مجلس غش میکرد، پس از رسیدن به قدرت و سخنرانیهای پرالتهاب در ایران و خارج از کشور، یک بار هم غش نکرد؟ و چرا مصدق همیشه خود را به مریضی میزد و از زیر پتو کشور را اداره میکرد، اما در دو مرتبهای که به خانه وی حمله شد، پیرمرد زبر و زرنگی بود که با نردبان از پشت بام خانه فرار کرد؟! همچنین، مصدق در خاطرات خود مطلبی را ذکر کرده که در عالم سیاست چیزی جز فریبکاری نمیتوان خواند. وی در مورد مسافرتش به آمریکا میگوید: «به آمریکا رفتم مرضی نداشتم، چون میخواستم میسیون ایران سبک نشود گفتم مریضم. گفتم که اطاق در مریضخانه برایم بگیرند. دولت آمریکا هم در بزرگترین بیمارستانها یک سالن عالی که شاه چند روز آنجا بستری بود، گرفتند… این کار برای این بود که رجال آنها از ما دیدن بکنند… فقط برای اینکه میسیون ما احترام داشته باشد. بدیهی است که دروغ گفتن و دروغسازی، برای کسب وجهه حتی در امور سیاسی، عملی غیراخلاقی است… که مصدق آن را بد نمیدانست.!
پایان:
دراین نوشته مصدق انسان ارمانی وکامل نیست .اما مقبول و قابل احترام است چرا که استاندارد های یک رجل سیاسی را دارد واز این بابت در عرصه عمل سیاسی در سلک نوادر قرار می گیرد، به گمان نویسنده این سطور مصدق نهایت آمال مردمی است که در ضمیر ناخوداگاه جمعی در جستجوی قهرمان هستند،مصدق نماد طغیان جامعه ای علیه تحقیر است ، مصدق منجی است که می تواندعقده های سرخوردگی جامعه را در مان نماید ولی با ایدئولوژیک نمودن سیاست و به بن بست کشاندن آن،خودبر بار آن عقده ها می افزاید وجامعه رابه منجی دیگری حواله می دهد .جامعه زمانی می توانست از بن بست های سیاسی نجات یابد که تکثری از نخبگان در بستر نهادهای مدنی وسیاسی حضور داشته باشند.امثال مصدق و کاشانی در مجلس و اشخاصی چون قوام در قوه مجریه به کنش بپردازند به هر روی قبض وبسط وفراز و فرود زندگی مصدق ،نمایانگر حال وهوای جامعه ایرانی است، مجموعه ای از به وجد آمدن ها و اعتراض ها، طغیان ها،ایستادگی ها ،سرخوردگیها وخاموشی گزیدن ها و وا دادگی ها. به همین خاطر حکایت مصدق،حدیث نفس جامعه ایرانی است،شاید به همین دلیل مصدق این همه دردل این ملت خانه نموده است.
مسعودمرادپورگیلده(