چاپ مطلب چاپ مطلب

نگاهی به سیر تاریخی”فلسفه و عرفان”ایرانی « قسمت دوم » /جلال میرزاآقایی

اختصاصی همای گیلان: در این قسمت می پردازیم به شخصیت شمس تبریزی .اگرچه پیش از آن باید اعتراف و اذعان کنم. که نفیر قلم و ضمیر قدم در من حقیر چونان قطره بهر اقیانوس گفتن است .شخصیت شمس همانند بسیاری از بزرگان اندیشه ایرانی,در میان تاریکی های زمان پنهان و زیر خاکستر رمز و راز ها نا شناخته مانده است .

جلال میرزاآقایی

می توان در لابلای گفته ها و نوشته هایی که از او و دیگران بجا مانده است ,سیمای روشنتری از او به تصویر کشید و تا اندازه ای به اندیشه های او پی برد و حق بزرگی که او به گردن فرهنگ و سیر تحولات و تکامل اندیشه های عرفان ایرانی داشته پی برد.شمس تبریزی ,ریشه های عرفان ایرانی ما را با پروراندن مولانا ,عمیق و سترگ نمود و میوه شیرین آن را به کام جهانیان ار مغان کرد اگرچه خود او در زیر پوشش سنگین رمز و راز های زمانه مدفون شد و پنهان ماند.
شمس جستجو گری کنجکاو بود و نگاه تیز بین به عمق زوایای درونی همه خواسته هایی که می خواست داشت و برای شناخت حقیقت راه دراز و نا همواری را پیمود و با بیشتر بزرگان روز گار خود نشست و بر خاست داشت و از هریک از آنها قدری آموخته و با سیر درونی خود ,روزنه هایی به سوی روشنایی و حقیقت بدست آورد.این مرد عمیق و جستجو گر و کنجکاو ,برای رسیدن به روشنایی بیشتر ,همچنان خود را نیاز مند می دید و دست از سفر و جستجو بر نمی داشت و در گشت و گذار هایش با شخصیت های بزرگی که نام و یاد آنها با عرفان گره خورده و بسیاری از عرفا در پیروی از آنها سنگ تمام گذاشته اند دیدار و گفتگو داشته است .
هنر و هنر مندی ویژه شمس در این بود که او بر عکس عارفان دیگر که در گلستان عرفان برای بذر افشانی افکار و اندیشه های خود,عارفانی که صاحب نام بودند دست چین می کردند ,او بر خلاف آنها به حاشیه این گلستان پر از گل و ریحان می رود و گلی را انتخاب می کند که هنوز عطر دل انگیز و دلاویز عرفانش به مشام کسی نرسیده است .آن گل “جلال الدین محمد بلخی”بود .

شیخ و مفتی و واعظ و مسجد و منبری با پیروانی که از پدر به ارث برده است.شیخی که به سبب عزت و احترامی که از پیش برایش فراهم شده بود ,هر کسی را به وسوسه می انداخت که عمر خود را به خوبی و خوشی و راحتی با سر سپر دگانی آماده که به او رسیده بود به سر بر رساند.اما او با پیدا شدن شمس این نعمت را رها می کند و قدم به وادی پر اسراری می گذارد.شمس پیش از دیدن مولوی در طول سفر های پی در پی خود همانطور که گفته شد با ده ها و صد ها عارف نشسته و بر خاست داشته است .آدم شناسی یکی از ویژگیهای ذاتی او بود و اینکه در طول عمر پر بار خود بسیاری را دیده و آزمایش کرده بود ,ولی هیچیک از آنها را به شاگردی نپذیرفته بود .گفتنی است اورا بخاطر همین سفر های مکرر “شمس پرنده”یا “شیخ پرنده”می خواندند,در جستجوی مرید و یا شاگرد نبود بلکه در پی یافتن استاد بود که بیشتر بیاموزد.اما شمس نه خانقاهی داشت ونه مریدی ,او بود و عزم راسخش که از محضر این عارف به محضر عارفی دیگر برود تا بیشتر بیاموزد و پس از آن هم در تنهایی خود به جستجوی آنچه که از استادان نیاموخته بود بپر دازد .در سر گذشت او واز جملات کوتاهش این آگاهی را می یابیم که او را شاگردی نبود و تنها باری که خود شاگرد پذیرفت ,مولانا بود .
در رایطه استادی و شاگردی و تاثیر گذاری آنها در یکدیگر ,اگر بخواهیم در طول زمان به گونه ای همتایی برای شمس پیدا کنیم ,سقراط بهترین کسی است که در این جایگاه قرار می گیرد ,چرا که سقراط یکی از استادانی است که نامش با شاگردش افلاطون گره خورده است .آنچنانکه هیچیک بدون دیگری به شهرتی که دارند نمی رسید 

جلال میرزاآقایی

About سردبیر

Check Also

حیات وحش.. حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که اجازه بهره کشی و سوددهی به ما ندادند و در برابر سوءاستفاده های نابجای ما ایستادند یا فرار کردند.. به همین دلیل بیجا، انسان هایی که متمرد و سرکش و نافرمان بودند هم صفت “وحشی” گرفتند!

حیات وحش..   حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که …