اختصاصی همای گیلان: داستان خیانت «حاجی ابراهیم کلانتر شیرازی» در اواخر زندیه و اوایل قاجاریه از ماجراهای مشهور و عبرت آموز تاریخ است. حاجی ابراهیم از کدخدایی یک محله در شیراز در دوره جانشینان « کریم خان زند» به منصب کلانتری فارس و حکومت شیراز رسید و مدتی بعد با پشت کردن به زندیه در تغییر سلسله و روی کار آمدن قاجاریه مؤثر بود. او در دوره «آغامحمدخان» اعتمادالدوله لقب گرفت و بهعنوان صدراعظم تعیین شد.او پس از قتل آغامحمدخان در تثبیت سلطنت «فتحعلی شاه» هم نقش کلیدی داشت و شاید بعد از شاه دومین مرد قدرتمند ایران بود.اما چهار سال بعد در اواخر سال۱۲۱۵ه.ق شاه قاجار تصمیم به دفع و حذف او گرفت و نه تنها از وزارت کنار گذاشته شد بلکه او را کور کرده و به قتل رساندند و بیشتر برادران و فرزندان و اعضای خاندانش هم که در سراسر ایران صاحب نفوذ و قدرت بودند، مغضوب یا مقتول شدند. البته خاندان هاشمیه و قوام بعدها دوباره از خاکستر شعله کشید و باز برای حدود صدو پنجاه سال صاحب قدرت و مکنت شد.
قضاوت درباره چهره و کارنامه حاجی ابراهیم کلانتر همواره گوناگون و گاه متضاد بوده است. عموم مورخان و اهل زمان او را به خاطر پشت کردن به زندیه و توطئهای که در سال۱۲۰۵ ه.ق علیه «لطفعلی خان» انجام داد همواره شماتت میکردند. البته بعدها خشم گرفتن فتحعلی شاه و قتل او هم در بیان این دیدگاه از سوی مورخان دوره قاجار بیتأثیر نبوده است.
بعدها جریان هایی مربوط به خاندان متنفذ قوامی تلاش کردند چهره او را تطهیر کنند(۱) و دیدگاهی مطرح شد که او را در تدبیر و سیاست و مملکت داری ستایش و تحسین می کردند و حتی او را قربانی سیاست انگلیس در ایران اوایل دوره قاجار میدانستند.(۲)
مجموعاً عموم مورخان حاجی ابراهیم را بسیار سیاس و با تدبیر اما جاه طلب و قدرت طلب نوشتهاند که در راه کسب و حفظ قدرت به هیچ مرام و مسلکی معتقد و پایبند نبوده است. در سالهای پایانی قرن هجدهم و ابتدایی قرن نوزدهم میلادی از میان فرنگیان و مأموران خارجی اعزامی به ایران چند نفر با حاجی ابراهیم دیدار داشته و از او نوشتهاند.از خلال این اشارات میتوانیم به چهره و رفتار و شخصیت حاجی ابراهیم شیرازی یکی از مرموزترین مردان سیاست ایران پی ببریم. نخستین مورد شرح دیدار سر«هارفورد جونز» با اوست که در پاییز ۱۲۰۶ ه.ق درشیراز و دقیقاً در همان روزهایی انجام گرفته که حاجی ابراهیم و متحدانش شیراز را تصرف کرده بودند و دروازهها را به روی لطفعلی خان و همراهانش بسته بودند. در این وقت لطفعلی خان در اطراف شیراز مترصد تصرف دوباره شهر بود. جونز انگلیسی که در آن زمان نماینده کمپانی هند شرقی بود و برای خرید جواهرات به دربار زند آمده بود، در پی این وقایع در شیراز گرفتار شده و بهدنبال اجازه خروج از شیراز بسوی بوشهر و بصره بوده است:
«یک هفته بعد پیغامی رسید تا جهت ملاقات به دیوانخانه بروم. وقتی رسیدم حاجی را در محاصره مریدان و مستحفظینش یافتم. تقریباً در همان وضعی که قبلاً لطفعلی خان را دیده بودم. روی همان نمد، در همان قسمت تالار، به تقلید از همان حرکات… طی این ملاقات من متوجه شدم که حاجی ملعون میخواهد مرا به عمد سرپا نگه دارد. پس مدتی صبر کردم، سپس پیش رفتم و در صدر مجلس، حتی بالاتر از جایی که معمولاً در ملاقاتهای خود با لطفعلی خان مینشستم جای گرفتم.
حاجی سر صحبت را باز کرد و گفت: خوب فرنگی تو هنوز اینجایی؟
جواب دادم: بلی! برخلاف میل خودم!
و اضافه کردم: من آمدهام تا از شما اجازه کرایه قاطر و جلودار بگیرم تا خود را به بوشهر برسانم. همچنین نیاز به گذرنامه دارم تا در راه از تأمین کافی برخوردار باشم.
جواب داد: هنوز وقت مناسب نیست. راهها امنیت ندارند، بهعلاوه لطفعلی خان و لوطیهایش در راه شما را لخت میکنند!
گفتم: من از لطفعلی خان به اندازهای مهر و محبت دیدهام و او مرا بحدی از التفات و حمایت خود مطمئن کرده است که اگر ملاقات روی دهد شکی ندارم که کوچکترین توهین یا آسیب و زیانی به من نخواهد رسید. اما در مورد لوطی ها باید بگویم لوطی در همه جا هست! و سپس دریافتم سخنان آخرینم ابداً حاجی را خوش نیامده است. زیرا فوراً گفت: از من چیز دیگری هم میخواستید؟
جواب دادم: آری! اینکه مرخص بشوم!
پاسخ داد: مرخص، اجازه داده شد!
و من فوراً پرسیدم: یعنی میتوانم سفر خود را شروع کنم؟
جواب داد: به هیچ وجه!
من برخاستم و اتاق را ترک گفتم در حالی که همانقدر من از حاجی ناخرسند بودم که حاجی ناخرسند از من! »(۳)
روایت بعدی از زبان «اولیویه» پزشک و مأمور فرانسوی است که از راه عثمانی به ایران آمده و در اوایل سال ۱۲۱۱ مطابق با سپتامبر۱۷۹۵.م در تهران به دیدار حاجی ابراهیم که در آن وقت صدراعظم آغامحمدخان قاجار بوده، رفته است. این دیدار در روزهای بعد از بازگشت شاه و وزیر از تصرف خراسان انجام گرفته است:
«فردا را اول آفتاب به خانه وزیر رفتیم. وزیر ما را در اتاق دیگر تنها منتظر بود… به وزیر گفتم بعد از آنکه ما چندین جا از مملکت عثمانی را سیاحت کردیم دولت ما که از سلطنت آغامحمدشاه مطلع شد، ما را به ملاقات وزیر وی فرستاد، تا بعضی مطالب را به ایشان بگوییم. پس شروع کردیم به مطلب و آنچه مأمور بودیم گفتیم. وزیر در کمال دقت گوش میداد…. وزیر حسب دلخواه به ما جواب میداد. در فقره عثمانی بسیار خردمندانه سخن گفت که معلوم بود کمال اطلاع و آگاهی را دارد. اظهار دلخوری کرد که چرا دولت عثمانی با روس مصالحه کرد و قرم (کریمه) را از دست بداد.
به ما خبر داد که آغامحمدشاه در بهار با تمام قشون خود به محاربه روس عزیمت دارد زیرا آنها جسارت و سبقت کرده به ما حمله آورده و دربند و باکو را متصرف شدهاند.
در این محل مناسب دیدیم که از معاهدهای که در تاریخ هزار و هفتصد و هشتاد عیسوی (۱۱۹۸ه.ق) میان هراکلیوس و امپراتور روس بسته شد ذکری کنیم. وزیر گفت اطلاع دارم.
خواستیم در این فقره که چرا شاه گرجستان را تصرف کرد و باز تخلیه کرد اظهار تعجب نماییم….
وزیر جواب داد که گرجستان را هروقت بخواهیم میگیریم. در جواب گفتیم بنابر معاهده هراکلیوس و دولت روس اگر شما گرجستان را تصرف کنید دولت روس به حمایت آنها برخاسته با شما نزاع کند. پاسخ داد که اگر ما تمام قشون خود را متوجه سازیم دولت روس با ما تاب مقاومت ندارد و ممانعت نتواند.ازاین جواب و سایر سخنان که در مواضع دیگر شنیده بودیم به ما معلوم شد که در ایران از دولت عثمانی و از دولت روس هیچ بیم و هراسی ندارند. این بواسطه این است که در ایام نادرشاه نتایج ضعیفه از آنها با دولت روس حاصل نشده و نمیدانند که از آن تاریخ تاکنون چقدر تفاوت در میان این دو ملت پیدا شده است…
زیاد بسط کلام کردیم. در این هنگام شخص محترمی وارد شد. بعد از آنکه یک ساعت و نیم صحبت ما طول کشید برخاسته و مراجعت کردیم.» (۴)
توصیف دیگری از حاجی ابراهیم از زبان سر«جان ملکم» انگلیسی وجود دارد و مربوط به دورانی است که او صدراعظم فتحعلیشاه و در اوج قدرت، اما بواقع در سراشیبی سقوط بود.
ملکم که بهعنوان نماینده حکومت انگلیسی هند به ایران اعزام شده بود، چند ماه پیش از مغضوب و مقتول شدن حاجی ابراهیم، در اواخر سال۱۲۱۵ ه.ق (نوامبر۱۸۰۰میلادی) در طی مأموریتش به تهران به دیدار او رفته است:
« ما جلو دروازه خانه صدراعظم مورد استقبال عدهای از دوستان و رجال ایرانی قرار گرفتیم و مدتی معطل ماندیم تا خبر دادند که صدراعظم میخواهد از میهمانان خود دیدار کند. حس کنجکاوی من برای دیدار این مرد فوقالعاده و استثنایی زیاد بود و ظاهراً چیزی که موجب تعجب و حیرت من یا هر انسان دیگری است این بود که چگونه کسی خود را از مقامی پایین یعنی کلانتری یک بخش از شیراز… به جایی برساند که شاهی را از اریکه سلطنت پایین کشد و دیگری را بجایش بنشاند… و بواسطه عقل و دانشش همانطوری که مشهور است فرمانش همه جا نافذ باشد… من انتظار داشتم که حاجی ابراهیم را با لباسی فاخر و قیافهای آمرانه ببینم. او مردی زیرک و بانشاط و زنده دل و دارای صفاتی برجسته بود. مضافاً اینکه دارای چشمانی موشکاف و تیزبین و بیقرار بود که مشکوکانه در نهایت شگفتی همه مذاکرات و گفتوگوها را تعقیب میکرد و بهعنوان صدراعظم ایران احساس مسئولیت میکرد و مراقب همه چیز بود.
وقتی که ورود او اعلام شد همه از جا برخاستیم و ایلچی به طرف او رفت تا با وی ملاقات نکند. برخلاف انتظار بجای اینکه او را در لباس فاخر و گرانبها ببینم یک مرد درشت اندام که لباس بسیار سادهای به تن داشت وارد اتاق شد و در حینی که بدنش هنگام راه رفتن به چپ و راست متمایل میشد بطرف جایگاه خود پیش رفت.
حاجی دارای چهرهای تقریباً خشن و چشمانی روشن و شفاف بود که با موشکافی همه چیز را برانداز میکرد. من در سلام و احوالپرسی بر او سبقت گرفتم و ظاهراً او هنوز همان ویژگیهای اخلاقی شیرازی خود را حفظ کرده بود.
من باید اعتراف کنم که کاملاً مأیوس و ناامید شدم ولی هنوز نیم ساعت از مذاکره نگذشته بود که تغییر عقیده دادم و دریافتم که او دارای نفوذکلام و صداقت و قوه ادراکه است و کاملاً متقاعد شدم که او صاحب حس تشخیص قوی است و عملاً شهرت و صلاحیت لازم را دارا است.» (۵)
منابع:
۱- حاج ابراهیم خان کلانتر، سیاوش دانش، جاده ابریشم، ۱۳۷۷
۲- تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، محمود محمود، انتشارات اقبال، ۱۳۶۷
۳- آخرین روزهای لطفعلی خان زند، سرهارفورد جونز، ترجمه هما ناطق و جان گرنی، امیرکبیر، ۱۳۵۳، ص۳۱
۴- سفرنامه اولیویه، محمدطاهر میرزا، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۱، ص۹۸
۵- ده سفرنامه، ترجمه مهراب امیری، وحید، ۱۳۶۹.ص۱۵۵
۶-اوضاع ایران از برافتادن نادرشاه تاپایان دوره زندیه،علی غلامرضایی،انتشارات دافوس
چوبد کردی مباش ایمن زآفات که واجب شد طبیعت را مکافات
درود فراوان استاد عزیزم
ایران و ایرانی در دوره های مختلف تاریخی چنان بازیچه و فریب خورده ی خائنان و نامردان شده که بیگانگان برای رسیدن به مقاصد شوم خود هرگز لنگ نمانده اند
عالی بود استاد
عالی
سلام
بسیار عالی بود
عالی بودممنون