چاپ مطلب چاپ مطلب

حکایت سه کریم /علی غلامرضایی مدرس دانشگاه و پژوهشگر تاریخ ایران

اختصاصی همای گیلان: درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»

منبع :اوضاع ایران در دوره زندیه،علی غلامرضایی،انتشارات دافوس

با کانال همای خبر همراه شوید

About عطیه نصرتی

Check Also

راهبرد ضدتوسعه باج‌نیوزها محمد پور خوش سعادت

راهبرد ضدتوسعه باج‌نیوزها محمد پور خوش سعادت رسانه‌ها، در منظومه فکری توسعه‌گرا، به‌مثابه ابزار شفاف‌سازی، …

۴ comments

  1. سلام و درود
    واقعا زیبا و قشنگ بود.
    روزها گر رفت گو رو باک نیست// تو بمان ای آنچه که جز تو پاک نیست.

  2. سلام و درود
    واقعا زیبا و قشنگ بود.
    روزها گر رفت گو رو باک نیست//تو بمان ای آنچه جز تو پاک نیست

  3. سلام
    عالی بود
    ممنون از زحمات شما

  4. عالی معرکه بود