“عشق و شیدایی و قصه های هزارو یک شب در سرزمین افسانه ای و اهورایی ما”/جلال میرزااقایی
عطیه نصرتی دی 29, 1397مقالهدیدگاهها برای “عشق و شیدایی و قصه های هزارو یک شب در سرزمین افسانه ای و اهورایی ما”/جلال میرزااقایی بسته هستند435 Views
اختصاصی همای گیلان، دل و ایمان پاک خویش را بی تاب ِ چشمانی کن که ریشه اش در خاک و آب و شاخه هایش بسوی آفتاب و زبانش عصیان کند زهر چه که بوی شیدایی و دلدادگی ندهد .
تاریخِ دور دراز و حدیث ِ پر سوز و گدازِ مناره ها و نعره ها از سنگواره ها تا هزاره ها ،بر همین قصه های پر سوزو گداز رفته است و چه استخوان ها در گلو که نشکسته است .
هزاران رهگذر از این ره رفته اند و اینک بند در بند تاریخ آویخته اند تا عشق را بیاموزیم و دل را ببازیم و در هجر و فراق بسوزیم .
اینهمه طنازی یار و طنز پردازی روزگار در انبان وطن بود و ما گرد جهان می گشتیم .تار و پود این دیار و چشمان بیدار آ ن که از حماسه ها و افسانه ها و خیزش ها و شورش ها و هجوم بیگانگان و سستی هموطنان که همیشه چشمانی پر خون از شیدایی و حتی بی وفایی ،دلی مجنون داشته و این قصه پر غصه ،میراث فرزندان شد .
دروازه های تاریخ شاهد هجوم اقوام بیگانه و به سیخ و مسلخ بردن بلبلانِ مست و صاحبدلانِ سر مست و عارفانِ الست بوده و عطار و عیاران رفتند و طرّاران کوفتند و روفتند .
ژرفای عمیق از احساس ِ جریحه دار شده ملی که در هر عصری بشکل وشمایل شلاق گونه ، بر روح و روان ،فرود می آمد و باعث عقب ماندگی تاریخی ما شد .
از پارت ها و مادها و پارس ها و حمله مغول و سکندر و افغانی و اعراب و ….رثا و ناله ها و قصه ها شنیدیم و اشک و آه و فغان ها بردیم .
ادبیات جان گرفته از این همه ضجّه ها و ناله ها که به دود و آه و خون آغشته بود و با سوز و گداز و تجاوز به سرزمین مادری همراه بود بعد ها در قالب اسطوره از دروازه های تاریخ گذشت و به افسانه ها پیوست و اسطوره شاهنامه فردوسی یکی از آنها بود .
شیدایی ها و سیاووش ها و سهراب های ناکام و رشادت های رستم افسانه ای که هنوز نقل محفل قصه های هزارو یکشب وشب های دراز نسل ایرانی ماست .
عشق های افسون کننده و شیدایی های دیوانه کننده و ادبیات مسحور کننده که پا به پای حماسه های کوبنده ،همه تاریخ را در نوردیدند و درمسیر از کوروش و اردشیر دانا میراث به قر ها سپردند و از باغستانهای بزرگ تاریخ ،نه تنها به ادبیات حماسی بال و پر دادند بلکه باعث ِ ارتقاو بقا ادبیات عاشقانه و شاعرانه و عارفانه شدند و مستی شراب ناب و ناله سرمستی چنگ و رباب ،همه سوز تاریخ را به ابریق می ،ساز کردند .
حماسه ها و کاسه های خون از چشم و چشم سارها و ناله ِ ساز ها ، سرانجام سوزِ این رثا و حدیث ِ اشک و آه وخون را از سینه به سینه تاریخ گذر داد و از نای و نفیر و دل سوخته و جگر لخته ،خون و ادبیات حماسی در شرنگ و کالبد بی جان وطن کردند که تا ققنوس وار ،پر پرواز بگیرند و فرزندان در آغوش مادر جای گیرند .
از گنبد افلاک تاریخ ،چو هَزاران آواز دادیم و بهر اعتلای وطن ،هِزاران سرِ،سرافراز دادیم و تیر به چشم افراسیابان، به پرواز دادیم که ایران وطن ماست و دشمنانش ،دشمنِ جان و تن ماست .
وقت آن است که در قصه های هزار یک شب از همه ایل و تبار ِافسانه ای و از همه بچه های این مادر پیر (ایران خانم) که فقط شادابی ما ، وی را جوان و شاداب می کند و در پی برادران گمشده تاریخی ما باشیم و از آنها یادی کنیم و در خانه مادری ،همه برابر و به مهر و دوستی و ب محبت در کنار مادر زندگی کنیم .
ایران بدون رستم و فردوسی و کوروش و مولانا و حافظ و عطار و سعدی و فروغ و سهراب سپهری و فریدون مشیری و سیمین بهبهانی ووووو…وووووودر هیچ قصه ای ،ایران ما نیست .