اختصاصی همای خبر/شکاف نسلی بین مشتاقان شعر و شاعری با فلسفه ،توام با درد و رنج و جان گرفتن ِ بن مایه های تحولات در بخشی از ادبیات مسئولانه و اشعار حماسی با فلسفه، در پنجاه سال اخیر، هویت نوع ایرانی ما را ساخته بود که در بد شانسی ی تاریخی ، راهی بجز انفعال نداشت . پایوران دو سوی این شکاف، متاسفانه در چنبره ی نوستالژی شعر و شاعری تا حدی ایام به کام شدند ، اما فلسفه در پشت دروازهای تحول ، با تحولات انقلاب ، زمینگیر شد .انجمن های شعر در ادبیات غیر مسئول قبل از انقلاب در خلسه ی اندیشه های فروغ فرخزاد و یا افکار صادق هدایت و یا اندیشه های سور آلیستی در جا زدند و هرگز گامی فراتر بر نداشتند که پشت دیوار همسایگی ,ادبیات مسئولانه نفس در قفس می کشد و امثال عارف قزوینی و فرخی یزدی و ….می رنگین شراب در سجده گاه محراب زدند.
پیروان ادبیات غیر مسئول اگر از اشعار شاملو گفتند ، ولی از درد و رنج و تنهایی و افکار اجتمایی، تنها تر از خودش، سالهای نوری فاصله دارند.انفعال این قشر، بعدها آنها را بسوی سناریو نویسی سینمای غیر مسئول و خوانندگان دهه ی چهل و پنجاه و عشق های دراماتیکی آن سوق داد .از فروغ فرخزاد به فائقه آتشین (گوگوش) رسیدند و همه درازای این ادبیات غیر مسئول سر انجام در کاروانسرای شبه هنری دهه پنجاه که نماد آن در هنر دراماتیک و هنرمندان آن خلاصه شده بود به گل نشست .
هنر غیر مسئول علارغم تسخیر فضای روحی و شبه فرهنگی طیفهای وسیع قبل از انقلاب که در قالب فیلمهای فارسی و انجمن های شعر رمانتیک جلوه گری و دلبری میکرد و نماد هایش حتی از شکاف بین نسلی که انقلاب موجد آن بود عبور کرد ولی در میدان انقلاب، زمین گیر شد و دغدغه رسیدن به میدان آزادی را نداشت و در پونک و ونک و شب نشینی های افسانه ای زعفرانیه و فرمانیه به شعر و شعر خوانی می پردازد و ازفروغ و شاملو و سهراب……..سپهری ساخته شد که درد و فراق و نوستالژی ایام ماضی را با عیش و طیش شبه سور آلیستی کمی تسکین بخشند غافل از اینکه جذابیت خال هندو را باید در جایی دیگر جست .
رو گردانی و کم حوصلگی و سراسیمگی این نسل در روند تکامل علمی در تحولات اجتمایی را میشود در دور بودن و فاصله داشتن فکری و فرهنگی این نسل که بت آنها را میتوان در روانشاد مرتضی پاشایی و یا هنرمند فقید و سعید و محبوب قبل از انقلاب محمد علی فردین جستجو کرد.اما هنر مسئول پس از عبور از پل انقلاب و رسیدن به میدان انقلاب ، بسوی میدان آزادی رهسپار شد و حتی با بی مهری یاران قبل، از منطقه خوش آب و هوای “اوین” !!سر در آوردند.!
علارغم همه تلاشی که در هنر غیر مسئول به پایوران آن که در هنر های دراماتیک و حتی آواز خوان های آن عصر قائل هستم ولی باید اذعان کرد اگر چه گوگوش و سروش هم عصر و هم زمان زندگانی بسر می برند ولی هنوز در چهار راه قضاوت مانده ایم که کدامیک گلیم خویش گیرد زموج و آن دیگر دست غریق را ؟
شکاف فکری و فرهنگی حواریون دونماد نسلی ،کار را کمی مشکل کرده است که یکی همه تحولات رویایی خودش را در صحنه ی سِن، ساخته و آن دیگری به صحنه آرایی هنر و فلسفه، تاخته و فیا عجبا عجب که بین این ساختن و آن تاختن ، فقط ماییم که باخته ایم و سر انجام به کنجی نشسته و در حسرت ایام ،سوخته ایم.!
خاطر که حزین باشد
کی شعر طرب انگیزد
اما نسل ما شاهد این دعواهای بیهود ه ی تاریخی , بین جبر تاریخ و دیالکتیک علمی تاریخی، راه سوم را بر گزیده و خوب می داند که هر گاه کم حوصلگی و سرا سیمگی پیشه کند زیر ارابه ی تاریخ، له خواهد شد و علاج را در کنکاش پتانسیل ها و استعداد های نهفته در ذات تاریخی ملتی جستجو کرده است که از خاقان چین سلطان محمد خدابنده ساخته و تحولات را همراه با استمرار تدریجی رشد و آگاهی خواسته و به آن پرداخته و از مولوی نه در اشعار اساطیری و خلسه بردن حواریون آن،بلکه روحی سیال و از معنویت آن مثنوی ساخته و این را نه جبر تاریخ بلکه اختیاری برای تحول در تاریخ ساخته و به علاج این بیماری ی تاریخی پرداخته ، و این نهال اگر چه دیر ثمردهد ، اما طلیعه ی گسستگی و رهایی از هر گونه فقر فرهنگی و فلسفی را ، بموقع خبر دهد .