اختصاصی همای گیلان، مقدمه :می خواهم امروز برایتان روایتی تعریف کنم ، روایتی در سه اپیزود. داستان انسانی که می می میرد ولی خوشبخت نیست، انسانی که این تقدیر خویش را به روشنی دریافته و می خواهد این سرنوشت پوچ را تغییر دهد و با تقدیر در پیچد ولی سرانجامی ندارد. او می اندیشد همه جا در زنجیر است ، او استبداد را پیش روی خود می بیند و می پندارد اگر آزاد باشد همه مشکلات او برطرف می گردند. او انسان های دیگر را نیز نفی می کند، ایده های دیگر را بر نمی تابد، علیه آنچه پیش از این گفته و بوده گی خود قیام می کند ولی مانند سیزیف همواره در یک مکان ایستاده است، در دامنه کوهی بلند و سنگی بر دوش که تا قله باید بکشد آنرا. روایت انسان ایرانی.روایت من تکامل معکوس یک پروانه است.پروانه ای که داخل پیله ای می شود و کرمی از آن بیرون می آید .روایت کسی که در ابتدا می خواست جهانی را اصلاح کند و می پنداشت نظر خودرا می تواند به صراحتی قهرمانانه بیان کند ولی سرانجام از آسمانی که در آن پرواز می کرد به زمینی برهوت تبعید شد. بلندپروازی من این است که چیزهایی را که دیگران می خواهند در دهها کتاب بگویند در چند پاراگراف به شما می گویم و حقیقت را برایتان عریان می کنم .روایت من یک تحلیل سیاسی یا یک نقد اینچنینی نیست.من می خواهم به شما بگویم مشکل ما استبداد نیست ، بعنوان یک قدرت خارج از وجود و هستی ما ، بلکه مشکل در افکار ماست ، وقتی عدالت اخلاقی و سیستماتیک را بر نمی تابیم و سعی می کنیم دیگری را بمثابه کسی که در ایدیولوژی ، مرام یا روش کار با ما متفاوت است نفی کنیم. از همین روست که من هیچگونه دایکوتومی را بر نمی تابم و با هیچ ایدیولوژی یا مکتبی سر سازگاری ندارم اگر عدالت را مایه قوام دکترین خویش نکرده باشند. رسیدن به این منظور مستلزم آنست که ما از واکنش های عاطفی خویش فاصله گرفته و به خردورزی روی بیاوریم.و ناگزیر از خلق زبان تازه ای در روابط انسانی و حتی گفتمان سیاسی و اجتماعی خویش هستیم که در آن “روح همبستگی انسانی “بمثابه یگانه بستر تحقق عدالت مدنظر قرار گرفته باشد.و بنظر می آید این تنها راه متوقف کردن رشد ابن الوقت ها و کامفورمیست ها باشد. من روایت تراژدیک از روح زندگی را برایتان نقل می کنم .انگیزه من اما از نگارش این روایت چیست ؟ امروز در یکی از سایت ها دیدم که نماینده مجلسی از استان سر سبز و سر به دار گیلان موضع گرفته که :” اگر روزی انقلاب ما با مشکل روبرو شود ، به خاطر فسادهای گسترده است.خوب است که مبارزه با فساد از دفتر خود رهبری شروع شود و سپس در قوه قضائیه با فساد مبارزه شود و پس از آن قوه مجریه به پالایش فساد در درون خود بپردازد.”من این حرفها را چند بار خواندم.فی الواقع یخ زدم.حالا می پرسید چرا ؟ از شما خواهش می کنم این یادداشت را تا به آخر بخوانید تا احساس مرا درک کنید.
?اپیزود اول :
یکسال و شش ماه از شروع جنگ گذشته بود که در محله ای در جنوب تهران قابله ای خانگی مرا در خانه ای استیجاری بدنیا آورد.و خواهر وبرادر بزرگترم از نزدیک صدای گریه هایم را وقتی قابله مرا سرنگون در هوا نگه داشته بود می شنیدند. چند ماهی که از رفتن من به مدرسه می گذشت سرانجام “جام زهر” خورانده شد وخاطره همه آن موشک ها کهبر سرمان قرار بود بریزندو آن دلهره ها که با آژیرهای خطر در زیرزمین ها داشتیمبه تاریخ پیوست و با پایان هفت سالگی من فصل اول تاریخ انقلاب اسلامی نیز به پایان رسید. “روحخدا” نیز به خدا پیوست و اولین نسلی که به حکم تکثیر انقلابی زاییده شده و درطول جنگ راه رفتن وایستادن را آموخته بود قرار شد تماشاچی ماجراهای دیگری باشد.
یاد آن روزگار بخیر داخل لیوان پلاستیکی آب می خوردیم و با تلویزیون کمدی و بعدا آن توشیباهای قدیمی کارتون و فیلم نگاه می کردیم.
من اما گوشم به اخبار سیاسی همیشه آشنا بود چونپدرم وقتی از محل کار می آمدهمیشه آنها را دنبال می کرد، فرقی همبرایش نداشت آخر شب باشد یا صبح زود.تلویزیون هم که می دیدم همیشه جذب نمایش هایی مثل افسانه سه برادر یا کارتون هایی مانند ماجراهای تام سایر، بینوایان یا اسکروچ می شدم.شاید هم از همین جاها بود که سیاست و آرمان هایی مثل عدالت وآزادی آویزه گوشم شد وبا تک تک سلوهای بدنم ولایه لایه روحم عجین گشت.وقتی افسانه سه برادر را که نام اصلی آن “نمایش عروسکی عاشقانه سه پادشاهی” است را از شبکه دو تلویزیون می دیدم کم کم با استراتژی در سیاست آشنا شدم ، هر چند طفل خردی بودم ولی جذابیت شخصیت گوان یو و پختگی سیاسی او ودیالوگ های کارکشته او با لیوبی مرا چنان آماده کرد که بعدهافرق بین اکتیویسم سیاسی و اکتوری سیاسی را بدانم .و فهمم بشود که مردان بزرگ چگونه در بزنگاه های مخوف تاریخ از انسان های معمولی زاییده می شوند .
?اپیزود دوم :
هشت ساله بودم که همه چیز تغییر کرد.”دوران سازندگی” آغاز شده بود و با فوت امام ( ره) چپ ها عملا قدرتشان افول کرده بود.من اما در آن عوالم خردی از صحبت های پدرم با مادرم متوجه شدم که شخص تازه ای رهبری انقلاب را بر عهده گرفته است.تلویزیون یک سید معمم آرامی را روی یک صندلی معمولی نشان می داد که نظامیان برایش مارش نظامی می نواختند و مردمی که بااو بیعت می کردند.وقتی خاطره آن سالها را مرور می کنم یادم هست که والدینم به تبع چیزهایی که از دیگران می شنیدند نقش مرحوم آیت اله را پشت بسیاری از سیاست ها پررنگ می دیدند.و او را شاه انقلاب می دانستند. پر بیراه هم نمی گفتند او همان سیاست های اقتصادی شاه والبته بی توجهی مفرط به توسعه سیاسی و اجتماعی را پیش گرفته بود. گویا ” شاه ” هم خودش بدش نمی آمد کهنشاندهد همه کاره مملکت است.
شخصیتی ” رئال پولیتیک” که ماکیاولی را از پایان به آغاز می خواند. این دسته از سیاستمداران را شما می توانید از ماسک های متعددی که بر چهره می زنند بشناسید.آنها در مرز خطرناکی بین کامفورمیسم محافظه کارانه و چپ گرایی آرمانخواهانه حرکت می کنند.برای آنها اخلاق در مرحله آخر اهمیت قرار دارد.ایده پردازی هم ابدا مهم نیست، این مسیر است که تاکتیک ها را مشخص می کند .
مرحوم آیت اله وقتی برای گفتن خاطراتش به تلویزیون می آمد( خب ! آن سالها رسانه ملی ، میلی تلقی نمی شد) چه کارهایی را که به خود نسبت می داد در حقیقت اوخود را “معمار و مجری ایراننوین” می دانست. یادتان هست وقتی در سومین دوره انتخابات ریاست جمهوری رای خود را به صندوق می انداخت گفت :” این رای امام ، روحانیت و مجلس است “. او همیشه خاطره ای از امام داشت که روی دست دیگران بلند شود.بعد همکه خاطراتش را نوشت اینطور تفهیم شدیم که جنگ را هم ” سردار ” تمامکرده است .
نوجوانی را که پشت سر نهاده و سالهای تحصیل در دبیرستان را می گذراندم بحث سه دوره شدن ریاست جمهوری ایشان داغ شده بود.خوب یادم هست آن وقت ها انتقاد از ایشان مانند انتقاد از پیامبر بود .
اوضاع استخوان سوز و اختناق آوری بود.سفره ما هم کوچکتر شده بود، مادر وپدرم از انزوای جهانی ایران صحبت می کردند و نگرانی فزاینده ای بوجود آمده بود.پدرم خیلی ابراز نارضایتی می کرد ، یادم هست یک شب وقت شامخوردن به مادرم می گفت :” اینها می خواهند کارگرها رو قرار دادی کنن” اسم نمی برم ولی او یکی از وزرای کابینه “مرحوم آیت اله” را به بدی بسیار یاد می کرد. دیگر عدالت خواهی سکه رایج نبود و قرار شده بود سیستم بازار آزاد” آدام اسمیتی” بیاید آزادانه ما را یک لقمه کند.
آنزمان شایعه بود که آن سید آرام که رهبر انقلاب بود از همه کارهای دولت خبر ندارد.اینها برای خودشان خیلی کارها را می کنند و اخبار دروغ منتقل می کنند.ولی بعدا که ورق برگشت همین آقایان آمدند و گفتند از سیاست و فرهنگ خبری نداشتند و تقصیرها را گردن نگرفتند.خب ! به حکم مثل اینکه قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را ، وقتی بعضی ماجراهای دهه شصت دو سال قبل دوباره داغ شد ” مرحوم آیت اله ” و اصلاح طلبان امروزی موضع مصلحت اندیشی اختیار کردند که ای آقا! نباید در “وضعیت حساس کنونی “چنین حرفهایی زد.ولی ما که با اینها بزرگ شده بودیم دم خروس را دیدیم و قسم حضرت عباس را که نشنیدیم. بعدا هم که مدام از تحدید اختیارات رهبری گفتند و تغییر قانون اساسی کاشف بعمل آمد که این آقایان بیشترین درخواست حکم حکومتی را از رهبری داشتند .یعنی خودشان تمنا می کردند که حضرت آقا حکم صادر کند در موضوعاتی بعد به مردم می گفتند ، ایشان در سیاست و کشورداری دخالت می کند. سال ۸۸ که شد و در آن سخنرانی معروف ” سید آرام ” از دوری نظر خود گفت که با رفیق پنجاه ساله اش تفاهمی ندارد همه آن نزدیکی را شنیدند واین دوری را نه. که ” مرحوم آیت اله” خوب بلد بود ماسک ها را بموقع عوض کند.و آخرین ماسک را هم بموقع بر چهره زده بود او می خواست قهرمان در تاریخ بماند.و سرنوشت کشور را با سرنوشت خود گره بزند.
?اپیزود سوم :
دیگر بزرگ شده ایم.جوانی بالغ با تفکری در حال رشد.خودم را که بو می کنم بوی باروت و جنگ می دهم.بوی آزادی.در تمامی زندگی خود یا در شورش بوده ام یا در زندان، بغیر از این هرگز با آسایش همدم و دمخور نبوده ام.شورش علیه وضعیت موجود و زندانی در چیزی که دیگران می خواهند و با آن سازگاری نداشته ام.
فهمم شده است داشتن هر چیزی، از هر نوعی که باشد نوعی رکود و فساد است.چه می خواهد عادت کردنی باشد برای بودن کسی که بسیار دوستش می داری یا احساسی عمیق مانند عشق یا حتی عقیده ای که مردمان برای آن جان می دهند یا جان یکدیگر را می گیرند.این همچنین شامل احساسی می شود که انسان در مورد خویشتن خود دارد .وقتی یاد بگیری مانند باران به زمین و آسمان وابسته و بند نباشی بر همه چیز خواهی بارید.اینگونه زیسته ام ، صلیبی بر دوش و ندایی در قلبم که هر چه هست باید تغییر کند .این چیزی است که بسیاری از مردمان با آن در ستیزه اند و از آن می ترسند.آزمودن اینکه با چشمانی باز به طوفانی عظیم خیره کردی و در مواجه با چهره دهشتناک مرگ، آرام بخندی ، با تجربه تغییرات زیاد حاصل می شود و اینکه منتظر حادثه ها نباشی بلکه خود آنرا بسازی.
خب ! جناب نماینده ای که تغییر مواضع متعددی را در حیات سیاسی خویش تجربه کرده و از اصول گرای ولایی به اصلاح طلب طرفدار رفع حصر با رادیکال ترین مواضع مبدل شده وداخل مجلس همکه رفته زیر علم اعتدالی ها و ولایی های مجلس سینه زده حالا آمده باز موضع عجیب دیگری می گیرد.او همه چیز را زیر پرسش می برد ، انگشت اتهام را بسوی تمامی ارکان نظام جمهوری اسلامی می برد، خب ! او می خواهد خود را عرضه کند بمثابه یک اثر تاریخی. با کلامی که هنرمندانه انتخاب شده است، و حالا ما منتظر آن هستیم که ایشان چه می خواهد بگوید؟ انتقادها سر جایش، این را بقال سر کوچه ما هم وقتی با او صحبت می کنم می تواند بگوید ، ولی وقتی شخصی چنین بی محابا از همه چیز انتقاد می کند و بعنوان یک نماینده نظر خود را بمثابه اراده ای بر ذهن های توده های مردم تحمیل می کند باید فارغ از گستاخی ، فهمی نیز ارائه دهد.
یاد شعری از آرتور رامبو در “فصلی از جهنم” افتادم:
انسان هایی همانند میمون
از بچه دان مادرمان بیرون ریختند.
خرد سست ما لایتناهی را از ما پنهان می کند
می خواهیم مشاهده کنیم
و شک تنبیه مان می کند
گستاخی در این شعر در نوع خود جالب است.رامبو خود را در شعرش بعنوان یک اثر هنری به ما تحمیل می کند .ولی ایننماینده در صراحت خود چه چیزی را می خواهد به ماتحمیل کند و یا ما را از چه چیزی غافل می کند؟کالیگولا هم اگر نمایشنامه آلبرکامو را بخوانید وقتی دارد می میرد( کشته می شود) خوشنود است که در تاریخ می ماند.او در ابتدا قهرمان مبارزه با پوچی است ولی بعد مبدل به یک مستبد خونخوار می شود.مهم همین است صرف اینکه اراده ای برای تولید جهان تازه داشته باشیم کافی نیست، احمدی نژاد هم در تاریخ خواهد ماند ، همانطور که فی المثل ابراهیم خان کلانتر هم در تاریخ مانده است.این خودش قابل نقد است که اشخاصی بجای تغییر مسیر تاریخ خودشان سرانجام در آن دچار جمود وایستایی می شوند.ودلیل آنهم فقدان دستگاه فکری منسجم و نیت های سازنده و دیگرخواهانه است.
کسی که دیگران را متهم به فسادهایی می کند که می تواند ریشه نظام را بزند آیا اجازه می دهد از خودش و اطرافیانش بازرسی بعمل آید و یا حتی یک نقد ساده از عملکرد او بشود؟ ان شاله که این دیگر بقول جنابشان ز آن حرفهایی نیست که مالیات ندارد ،چراغی است که به خانه بیشتر رواست وامیدوارم ما نیز بتوانیم ایشان انتقاد کنیم و درگیر این دادگاه و آن دادگاه نشویم.اصلا چه عیبی دارد خود ایشان بیایدو عقبه خود را نقب بزندو از چالش ها، امیدها و موانع سرراه ایده هایش بگوید.نه اینکه کلی گویی کرده و تنها مجال انتقاد از دیگران را برای خود باز گذارد.استبداد از همینجاهاست که شروع می شود.اصلا بیشتر مستبدان تاریخ ابتدا آزادیخواه بوده اند، عدالت طلب وانقلابی بوده اند.ولی همه آنها آزادی بیان را تنهابرای خود خواسته اند.همه جا تصویر آنهاست، همه جا نظر آنهاست، همه جا تریبون برای آنهاست.رسانهها، دانشگاه ها وحتی قوانین همدر خدمت آنهاست ولی دیگرانحق اظهار نظر در قبالشانرا ندارند.
مشکل اساسی روشنفکری در ایران ( که البته مشکل روشنفکری در جهان امروز هم هست )این است که اینها عادت کرده اند برای توده ها خطابه کنند.مداوما باید ها و نباید ها را گوشزد کنند، ولی در دوجا که اساسا باید فریاد آنها بلند شود سکوت اختیار می کنند.اولا در مواجه با آنچه که مربوط به قدرت است ودوما آنجایی که باید وظیفهخود را در دفاع از حق پرسش گری انجام دهند .
و این پرسش گری حتی می تواند در قبال خودشان باشد و ارتباط آنها با طبقه ای که از آن برخواسته اند.در حقیقت خطابه کنندگان بر روی صندلی همه چیز را مورد تاخت و تاز خود قرار می دهند بغیر از خودشان( طبقه بورژوازی که در آن قرار دارند) و قدرتی که به آن وابسته اند.و این مستقیما پایبندی آنها بر اصول اخلاقی را که جز پروسیدینگ های اولیه روشنفکری و ایمان دینی است زیر سوال می برد.زیرا همانطور که ژان پل سارتر در سخنرانی خود ” در دفاع از روشنفکری ” می گوید ( ترجمه رضا سیدحسینی را می توانید بخوانید) یا در کتاب ادبیات چیست؟ پیش می کشد روشنفکر باید که تعهد اخلاقی نسبت به جامعه داشته و پرسش باشد.روشنفکر از نظر سارتر یک مبارز است و همواره به وضعیت موجود ” نه ” بزرگی می گوید .شما ببینید خود سارتر با اینکه از سال ۱۹۷۳ به بعد عملا قدرت بینایی خود را از دست داده بود ودیگر قادر به نوشتنهم نبود ولی به مصاحبه ها ، دیدارها و حضور در مراسم ادامه می دهد.
البته که خوانندگان من درست می گویند باید بین روشنفکر باکنشگر سیاسی ویک فرد اجرایی با یک استاد دانشگاه وتئوریسین یا استراتژیست تفاوت گذاشت.ولی مشکل اینجاست که سیاستمداران ما جای همه اینها را پر کرده اند.و اینطوری است که دوغ ودوشاب برایشان فرقی نمی کند.
من هم همواره به نوع نظام سیاسی ایران انتقاد دارم ،ولی نمی توانم ونمی خواهم تسلیم این اشتباهات بزرگ شوم .ما با اشخاص مواجه نیستیم بلکه با ارزش ها و اندیشه ها رویارویی داریم.دیگر هراسی و دیگری ستیزی ما از جایی آغاز می شود که نمی خواهیم بپذیریم حقیقت فقط در دستان ما نیست.و دیگران هم وجوه دیگری از آن را دارا هستند. در تاریک ترین جاها هم اثری از نور هست و در شیطانی ترین امور هم باز می توان خدا را دید.ما قبلا این اشتباه را کرده ایم که توسعه همه جانبه وعدالت را در پناه جابجایی افراد و حتی رژیم ها و دولت ها بخواهیم.و این ما را اسیر خشونت های متعددی کرده است.و همچنین است که مواضع سیاسی نباید آنچنان غلیظ گردد تا ارزش ها و ایده های رقیب دیده نشود.
اگر غلط است که قدرت پاسخ گویی و شفافیت لازم را نداشته باشد ولی بهمان اندازه هم اشتباه است که برای مطالبه همین پاسخ گویی از قدرت وحاکمیت بخواهیم صد در صد تسلیم اراده مردم شود و یا ارزش هایی را که برای آن ایجاد شده است را نادیده بگیرد.
من معتقدم در شطرنج سیاسی آینده ایران هیچ راه حلی به نتیجه نمی رسد مگر آنکه یک اصل را بپذیریم.یعنی همه ما با فوق العاده متکثر و متفاوت هستیم و عجیب تر آنکه سر نوشت مان بهم گره خورده است.حالا هر کسی می آید و ادعای انداختن طرح نوعی دارد از نظر من دروغگوو ابن الوقت است.
من در حیات سیاسی خود تاکنون با یک طرح منسجم برای توسعه ایران مواجه نبوده ام جز آنجایی که رهبری جمهوری اسلامی سرفصل ها و برنامه ها را ارائه کرده است.در حقیقت تمامی تغییرات و دگرگونی هایی که ما در این چند دهه اخیر تجربه کرده ایم در مواجهه با همین سرفصل ها و برنامه ها بوده است.یعنی ما هم اکنون در حال سیر تاریخی خود هستیم ولی سهم روشنفکران ما و سیاستمداران مدعی ما از تغییر تنها تولی و تبری بوده است و نه ایده پردازی و کنشگری فعالانه.اینجاست که می گویم ایده پرداز ایران نوین در سیطره ابن الوقت هاست.
منبع: گیلان تایمز
#علی – دادخواه
۱۴ فروردین ۱۳۹۷