اختصاصی همای گیلان: ?دهم فروردین ماه( ۳۰ مارس) که گذشت سالروز جهانی اهمیت به بیماری دوقطبی ( افسردگی _ مانیا) یا «ورد بای پولار دی» است که ما به اختصار این بیماری را« بی پولار» یا BID می نامیم.در سال ۱۸۵۴ « ژول فالره » بیماری ای به نام جنون دوره ای ( فولی سیرکولار) را توصیف کرده بود که در ان حالات خلقی افسردگی و مانیا به طور متناوب پیدا می شد.روانپزشکی المانی ،کارل کالبام ،در ۱۸۸۲ اصطلاح « سیکلوتایمی » را برای این بیماری بکار برد و سرانجام « امیل کرپلین» در سال ۱۸۸۹ انرا سایکوز مانیا_ افسردگی نامید.بروز علایم افسردگی حداقل دو هفته و علایم مانیا لااقل یک هفته یا هیپومانیا لااقل چهار روز از علایم این بیماری است که گاهی مدت علایم هر دوره کاهش یافته و به ساعت نیز می کشد.
وارد شدن به این بحث تخصصی برای خواننده محترم کسالت بار و پراز زحمت است ،ولی انچه مسلم تغییر خلق از غم به شادی یا بالعکس پدیده ای بوده که همه ما بارها انرا تجربه کرده ایم.همچنین است خندیدن در حالیکه غمگین و نگرانیم.اینها همه هیپو شده علایمی هستند که در صورت تکرار و شدت می تواند در این دسته از بیماری دوقطبی بررسی شود.ولی تاکید می کنم در صورت داشتن کرایتاریای لازم و شدت علایم .
بعنوان کسی که مدت ۱۰ سال است که به کار با بیماران روانپزشکی در همه سطوح پرداخته ام ، و البته به مباحث جامعه شناختی وتاریخ نیز علاقه مندم پرداختن صرف علمی به این بیماری جذابیتی در خور برایم ندارد ومعتقدم این بیماری را باید خارج از محوطه سرد وبیروح اتاق روانپزشکان و بوی معطر ادکلن و سیگار انها بررسی کرد.در حالیکه سوژه ( کلمه ای که من میل دارم بجای بیمار بکار ببرم) نه روی تخت معاینه روانپزشک که داخل پارک یا روی پارکت سالن منزلش در حال قدم زدن است.جذابیت این بحث برای خوانندگان با حوصله به حدی هست که بتوان این یادداشت محقر را نیز به ان اختصار داد.وقتی متوجه شویم انچه را که ما بعنوان روانپریش اسکیزوفرنیا یا یک روان نژند مضطرب و یا یک بیمار دوقطبی از خود می رانیم عضو موثر ومولدی از جامعه ماست که انقلابی ترین و اوانگاردترین تحولات را در دل نیولیبرالیسم وحشی موجود در پی خواهد اورد.
«حق تملک آسمانی» و “فر ایزدی” پادشاهان غیرمشروع، و نه قدرتی برخواسته از انتخاب آزادانه و مسئولانه توده ها و ظلم و بیعدالتی ریشه دار ناشی از نظام های حکومتی استبدادی فاسد در دورانهای مختلف تاریخی و فقدان حاکمیت قانون در امورات کشور و ملت، ناشی از این حکومتها موجب شده است که هر چه بیشتر «توده های ذره ای شده »و بی پناه از مکانیسم معیوب جابجایی (Displacement) استفاده کرده و زمینه انتقال و شیوع هر چه بیشتر ظلم را به زیردستان خود فراهم آوردند، تا شاید آرامش یابند.و اصولا من معتقدم این نظام پدرسالارانه که سالها وقرنهاست که خانواده ،دین و سیاست ما را یکپارچه نگه داشته است ، یک نظام مستبدانه استثمارگر است که زمینه رشد « خود» و « تولیدکنندگی » و« افرینندگی» را از انسان ایرانی گرفته است و اورا مبدل کرده به یک ماشین مولد پول و سرمایه .
کودک ایرانی ( اگر انسان را به کودکی تشبیه کنیم) مانند تابلویی اثر ریچارد لیندز به نام « پسر با ماشین » می ماند که بادکرده و گنده است که یکی از ماشین های کوچک میل گرش را به یک ماشین بزرگ اجتماعی و تکنیکی پیوند می زند و به کار می اندازد.بقول دلوز « یک ابژه عظیم متمایز نشده» که« همه چیز یک لحظه متوقف می شود ،همه چیز منجمد می شود( سپس از نو اغاز می شود) » .
وانسان ایرانی مداوما برای کاهش اضطراب خود و پاسخ دادن به ماشین های میل گرای نیازهای خود در حرکت است از نقطه صفر به یک و بالعکس.گاهی مشروطه می کند کمتر از یکصدسال دیگر انقلاب اسلامی و تازه در این میان پس از پانزده سال از مشروطه خواهی خواهان سلطنت مطلقه می شود.
بزرگ علوی در اولین اثر خود «چمدان» به زیبایی این رفتار ضد اُدیپ ایرانی را به نثر درآورده است.
این کتاب که روایتی منثور با حجمی کم از شخصیتهای محدود است، قصد دارد، ملتی را نشان دهدکه در زیر فشار و اختناق نظام اجتماعی و سیاسی تمامیت خواه دچار انواع ناملایمات و سختی ها هستند.
وقتی آقای «ف» در داستان چمدان دردآلود، انواع زورگویی ها و زیاده روی های پدر خود را تحمل می کند، تا در داستان «سرباز سربی» بر اثر یک غده ی ضد اُدیپ همان رنجها و دردها را بر سر زن دیگری که اتفاقاً آن را مثل مادر خود می داند می آورد، شما با آدمهای رنجور و ناکاملی مواجه می شوید که جز رهایی از دردهای بجا مانده از سلطه ای ظالمانه از نظام باستانی پدر سالارانه در خود، هدفی دیگر را نمی جویند.
«ضد اُدیپ ایرانی» این ظلم و بیعدالتی بصورت پلکانی همواره به افراد زیردست و اتفاقاً به کسانیکه که دوستشان داردمنتقل می کند. ضد اُدیپ ایرانی، دقیقاً سرنوشت اسطوره ی یونانی و قهرمان تبسی، اُدیپ پسر لائیوس را پیدا کرده که در نهایت در پی خودکشی مادرش ژوکاست خود را نابینا می کند و در زندان جان می سپارد.
از همین روی میتوان گفت ،علاوه بر محرومیت های تاریخی که قبلاً در مورد آن صحبت کردم و اثرات نامطلوب آن در ایجاد وضعیت موجود جامعه ی ایرانی، که موجب بی تفاوتی و سردرگمی توده های اجتماعی شده، این عقده ضد اُدیپ ایرانی و اضطراب و خشم او از وضعیت موجود، موجب تشدید پرخاشگری و قانون گریزی ریشه دار در بین ایرانیان گشته است. واو را به مثابه انسان نهیلیستی نگاشته است.
کتاب« حاجی آقا»صادق هدایت که سیر داستان آن در زمان جنگ جهانی دوم و بر محوریت شخصی به نام «حاجی آقا »می گذرد که یکی از بازاریان تهران است ،به خوبی نگاه نقادانه و بدبینانه نویسنده آنرا به پلشتی ها و نحوه سلوک و چگونگی رفتارهای طبقه ای از توده ها نشان می دهد، که حتی سود واقعی خود را نمی شناسد.وقتی از قول حاجی آقا می گوید: «هر کسی میان این معرکه باید کلاه خودشو دو دستی نگه داره.» سودجویی و علم ستیزی و قانون گریزی این شخص را در زوایای مختلف این داستان پیش می کشد.
هدایت که رمان کوتاه کافکا بنام مسخ (به آلمانی Die verwandlung) را ترجمه کرده، مانند کافکا از قالب شخصیت داستان خود، حاجی آقا، جامعه ای را نشان می دهد که ناتوان و ضعیف است، ولی در عین حال ضعیف کش و قوی پرست، جامعه ای که از انسانها فرصت انجام کوچکترین کارها را دریغ نمی کند که شاید منشأ کارهای بزرگ در آینده شوند.
در چنین جامعه ای افراد آن همیشه این حس را دارند که یک پله پایین تر می دوند و نزول می کنند، مانند داستان دزد قالپاق صادق چوبک. مردمی که مانند شخصیتهای داستانهای این دو نویسنده از قحطی مالی، جنسی ، احساسی و …رنج می برند.
خب ! افسردگی در چنین فضایی که امکان بازتولید از افراد گرفته می شود وسرمایه شاخص می شود دیگر نباید انتظار انسانهای بهنجاری داشت.
ما ایرانی ها در حقیقت نمی خندیم ولی عادت کرده ایم اراسته به خنده باشیم.مجالسمان را بیاراییم ،میهمانی های اشرافی بگیریم ،به استقبال بهار وعید با گزاف ترین هزینه ها برویم ولی از شادی چیزی حس نکنیم.این تازه بر می گردد به فازی از شخصیت اسکیزوفرنیایی ما ، انجایی که هم مرز می شویم به افسردگی وبیماری دو قطبی ،انواع بیماری های سلوک ورفتار در ما تجسم می یابد.زنان ما افسردگی خود را با ارایش های غلیظ و روابط خارج از ازدواج و مردان ما با تجربه استفاده از مواد مخدر وغیرمخدر گوناگون مداوا می کنند.
ولی من مانده ام دوقطبی را یک بیماری بدانم یا یک علاج.لااقل هر چه که هست یک نشانه بزرگ است از یک اعتراض .اعتراض به وضعیت موجود ،به چیزهایی که انسان را ابزار کرده اند برای تولید بیشتر وبیشتر.
انسان دوقطبی یکجایی دارد اعتراض می کند به این نظام تولید روده _ بازار که یکی مدفوع ودیگری پول می افریند.
انسان بی پولار در فاز افسردگی خود به دنیا بی اعتنا می شود و وجه تولید و درفاز مانیای خود این بی اعتنایی خود را با ولخرجی مفرط نمایان می کند.در هر صورت انسان بای پولار ما با نظامهای تولید_ سرمایه بیگانه است.با «من» مثلثی فرویدی و« ایگوی» پدرسالارانه ان بیگانه است.
او یک معنای جدیدی را بنیان گذاشته که فرای معناهای جنسی ،مالی و قدرت ماست.معنای او همان معنای اراده معطوف به قدرت نیچه است.نوعی بازافرینندگی از انسان از خود دارد هر چند ما انسانها انرا پوچ ،ابزورد وبیمارگونه ببینیم.
علی دادخواه
کارشناس پرستاری
با کانال تلگرام همای خبر همراه باشید