بمناسبت ۱۳ تیرماه سالروز درگذشت دکترمحمدمعین….
اختصاصی همای گیلان: رنه دکارت «گفتار در روش راه بردن عقل» ترجمه محمدعلی فروغی ، هانری کربن ،«از هایدگر تا سهروردی» ترجمه حامد فولادوند، یورگن هابرماس ، «نقد در حوزه عمومی» ترجمه دکترحسین بشیریه ….اینها اسامی تنها معدودی از نخبه گانی هستند که کار ترجمه بزرگترین اثار فکری غرب را برای ما انجام داده و بجای تحلیل های حاجی واشینگتن ی و یا تیوری های توطیه دایی جان ناپلیونی یکراست رفتند سراصل ماجرا :اینکه چرا « ما» عقب افتاده شدیم ؟ و « انها» تا به این حد از رشد وتوسعه رسیدند.پرسشی عباس میرزای مصلح هم از سفیر روس می کند.
ولی همه این مترجمین که بعضی در سلک سیاسیون طراز اول کشور هستند مورد اقبال وپسند حاکمیت ها والبته سنت گرایان جامعه نبوده اند.یکی از برجسته ترین سیاستمداران صدساله اخیر ایران یعنی دکترمحمدعلی فروغی که فراماسونر وخاین به مملکت دانسته می شود که گناه بزرگش زمینه سازی برای ادامه سلطنت پهلوی است.دیگری (دکترحسین بشیریه) هم که در دوره اصلاحات بعنوان مهم ترین متفکر علم سیاست و جامعه شناسی مطرح بود، مجبور به انزوا گردید.
زیرا پروپاگاندای جناح راست او را فردی « رادیکال » و البته در کنار دکترعبدالکریم سروش پدرخوانده اصلاحات و تیوریسین مرموز «محفل ققنوس»! معرفی کرده بود.
از دیگران می گذرم ،ولی داستان دکتر «محمدمعین» نیز کم از این فسردگی ها ندارد.
در کشوری که همه عادت کرده اند فرهنگ وهر چیز دیگر را سیاسی ببینند ،کسانیکه خود را وقف عالم فرهنگ کنند یا هر حیطه تخصصی دیگری ،چندانمحبوبیت نداشته ومورد توجهنخواهند بود.محمد معین هم از همین دسته نخبه گان بود.هر چند در سال ۱۳۸۰، عدهای به آرامگاه او در شهر آستانه اشرفیه یورش بردند و «به اتهام همکاری» با حکومت پهلوی آن را ویران کردند، ولی متاخرا هم تشیع جنازه او نشان داده بود که محبوبیتش حتی از مهوش خواننده کاباره ها هم کمتر است، موضوعی کهموجب رنجش بسیاری از فرهنگدوستان آن زمان گردید. ابوالقاسم انجوی شیرازی در فردای روز تشییع جنازه، مقالهای انتقادی با عنوان «تهران بمیر»! در روزنامه اطلاعات انتشار داد و این تشییع جنازه را از سر گِلِه از فرهنگدوستان با تشییع جنازه مهوش مقایسه کرد. همچنین دکتر عنایت در یکی از سرمقالههایش نوشت: «تهران مرگ محمد معین را حس نکرد.» البته محمد معین این شانس را داشت که ارامگاهی داشته باشد در کنار ان درختان چنار ،صنوبر ، یوکا و شمشاد ،فروزانفر را چه بگویم که هفتاد سال عمر خود را برای شناساندن مولانا بسر کرد وسر اخر قبرش را نیز کرایه دادند.
من چه مرثیه سرایی می کنم که در این کشور «تفکر خلاق» بکار نمی اید،همه دانشمندان ونخبه گان هم باید یا در طبقه سیاسیون خودی باشند ویا طبقه فضلا ،اندسته ای که چندین مجلد تالیف در زمینه ای خاص دارند و از همه چیز با یک روش تحقیقی سخن می گویند وسراخر هم نمی دانیم چه دستمان را گرفته است،اینها وقتی می میرند،مرگ انها فقدانی بزرگ وضایعه ای عظیم است که هرگز رفو نمی شود وبهبود نمی یابد!
اصولا «تک منبعی» بودن روش متداولی در دانشگاهها و سیستم اموزشی ماست، و سخت است مقاله ای و یا یادداشتی در مورد شخصیتی بنویسی و حب وبغض در ان نباشد.
در میان این وااسفا! افرادی پیدا می شوند که مانند یک باستان شناس خبره والبته با حوصله همه عمر خود را می گذارند برای واکاوی فرهنگ خودی و از میان هزاران سال حجاب اثاری را بیرونمی کشند وبه ساحت دیدگان ما می گذارند که هر کدام موجب توسعه وبالندگی فرهنگی می شود.
شما فقط همین عنوان دو اثر دکترمعین را ببینید:
۱_«مزد یسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی». تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۲۶.
۲_ حکمت اشراق و فرهنگ ایران. تهران، ۱۳۲۹.
دکتر معین از سال۱۳۲۴ با پروفسور هانری کربن (خاورشناس فرانسوی) در تصحیح و نقد متون فلسفی و عرفانی فارسی و عربی همکاری داشت. در نتیجه این همکاری، یک سلسله کتب فارسی و عربی از طرف انیستیتوی ایران و فرانسه چاپ و منتشر شدهاست.
در سال ۱۳۳۳ برای کتاب جامع الحکمتین ناصر خسرو که نخستین بار توسط هانری کربن و دکتر معین تصحیح و چاپ شده بود، از طرف فرهنگستان کتیبهشناسی و زبانهای باستانی فرانسه جایزه ای به انها تعلق گرفت.
اینها بغیر از سخنرانی های متعدد وی در معتبرترین دانشگاههای دنیا مانند سوربن و پرینستون امریکا است که به شناساندن فرهنگ ایران به جهان همت می گذاشت.
من نمی خواهم وارد زندگی نامه مردی شوم که پنج سال اخر عمرش را در اغما بسر برد وپس از مرگش هم تاکنون یاد وخاطره اش در یک نادیده انگاری و کما بسر می برد، ولی محمد معین اگر در هر جایی بغیر از ایران بدنیا می امد ،سالروز مرگش را بسیار بزرگ می داشتند،که گرامیداشت او یعنی بزرگ داشتن زبانی است که به ان سخن می گوییم.