تنهایی پر صدا/روایت یک داستان تلخ به قلم ستوانیکم فاطمه واسع حقدوست
رعنا از سرگذشت خود اینگونه میگوید: ۳۲ساله ام و از طریق یکی از اقوام، من و همسرم به هم معرفی شدیم و تقریبا ۴ سال است که با هم ازدواج کرده ایم، من و همسرم عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم اما همه چیز از انتخاب یک آدم غلط شروع شد…
رعنا از سرگذشت خود اینگونه میگوید: ۳۲ساله ام و از طریق یکی از اقوام من و همسرم به هم معرفی شدیم و تقریبا ۴ سال است که با هم ازدواج کرده ایم، من و همسرم عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم اما همه چیز از انتخاب یک آدم غلط شروع شد، همسرم هر روز صبح تا غروب سرکار بود و این تنهایی در خانه برایم سخت می گذشت، مرتب به همسرم غر میزدم که این چه زندگی است ما داریم. اولویتت شده فقط کار و…
همسرم با دلداری و با حوصله زیاد مرا آرام می کرد تا اینکه یک روز در فضای مجازی با تبلیغات آموزش آرایشگری روبهرو شدم و از همسرم خواستم تا در این حوزه آموزش ببینم و از تنهایی بیرون آمده و درآمدی داشته باشم…
من وارد هنری شدم که به آن علاقه داشتم، در همان آموزشگاهی که آموزش دیدم، شروع به کار کردم. مدیر آموزشگاه از من خوشش آمده بود، کارم هم مورد قبول او بود تا اینکه یک روز مرا به منزلش دعوت کرد و چون تازه از همسرش جدا شده بود از من خواست تا کمی با من حرف بزند و از سرگذشت زندگیاش بگوید. من هم پذیرفتم . آن روز هم با میزبانی مینا(مدیرآموزشگاه) گذشت.
ارتباط من با او خیلی صمیمی شده بود به طوری که گاهی اوقات بعد از کارمان شبها در منزل او میماندم و همسرم بابت این موضوع خیلی گلایه میکرد اما من می گفتم مینا تنهاست نیاز دارد من کنارش باشم، تو هم که از سرکار میایی استراحت کن. آنقدر من با او صمیمی بودم که انگار زندگی مشترکی ندارم و تمام روز را باید در کنار او باشم تا اینکه یک روز مینا روبه من کرد و گفت امشب به یک مهمانی شبانه دعوتیم تو هم به همسرت چیزی نگو و مثل قبل بگو در منزل من هستی…
یک مهمانی شوم…
ایکاش هرگز به آنجا نمیرفتم…
مهمانی که پر بود از دختر و پسر و…
من با خودم میگفتم رعنا چه شده؟ تو الان دقیقا کجا هستی؟
اما انگار زندگی و همسرم و حتی خانوادهام را کامل فراموش کرده بودم و تمام روزم را باید با مینا شروع و تمام می کردم…
من در همان مهمانی با نوید آشنا شدم. نوید پسر مجردی بود که معمولا در این جمعها حضور داشت و به زبان خودشان پای ثابت بود. من و نوید با هم ارتباط صمیمی داشتیم و یجورایی خیلی همدیگه رو دوست داشتم چون نوید از لحاظ مالی خیلی ثروتمند بود و تمام آن خواستههایی که من از شوهرم داشتم را نوید تنها با شنیدن برای من فراهم می کرد… از بهترین لباسها گرفته تا بالاترین مدل گوشی … و اینها برای من خیلی لذت بخش بود…
یک روز که من به منزل خودم رفته بودم تا مثل همیشه یه غذایی برای همسرم آماده کنم و سریع خودم را به کارم برسانم و (البته بیشتر میخواستم در کنار مینا باشم) خیلی با سرعت و عجله کارهایم را انجام می دادم تا اینکه آن روز همسرم زودتر تعطیل شد و به خانه آمد اولش مرا دید کمی غر زد و با هم بحث کردیم و من بدون خداحافظی با عجله از خانه بیرون آمدم اصلا دوست نداشتم حتی همسرم را ببینم…
اما اینقدر عجله کردم که گوشیام را در منزل جا گذاشتم و در همان زمان نوید پیام داده بود و چندباری هم زنگ زده بود و همسرم با دیدن آن تماسها و پیامهای رد و بدل شده بین من و نوید متوجه تمام قضایا شد…
من خودم با انتخاب اشتباه و کورکورانه به سمت راه تاریکی رفتم که هم زندگی و هم همسرم که عاشقانه برای زندگیمان تلاش میکرد را از دست دادم و بعد از آن موضوع متوجه شدم که نوید کارش فقط سوء استفاده از زنان و دختران است و بعد از متوجه شدن همسرم از خیانتم نوید که برایم مانند فرشته نجات بود دیگر هیچگونه، پذیرای من نبود و حتی به تلفنهایم جواب نمی داد و می گفت من حوصلهی دردسر ندارم…
اکنون پشیمانم چون همسرم گفته هیچگونه مرا نمی بخشد و تنها راه را، جدایی میداند…
نظر کارشناسی: خیانت یکی از مهمترین عوامل از هم پاشیدن زندگی مشترک میباشد. ازدواج نیازمند تعهد و پایبندی هریک از طرفین نسبت به همدیگر است، همچنین نیازند احترام متقابل زوجین است که اگر به مرور زمان این تعهد و پایبندی و احترام متقابل از بین برود و کمرنگ شود میتواند مقدمهی خیانت در زوجین باشد.برخی از دلایل اصلی خیانت در زوجین شامل:
*عدم بیان خواستههای واقعی در زندگی مشترک
*عدم مهارت نه گفتن
*داشتن توقعات زیاد نسبت به همدگیر
*مقایسه کردن یکدیگر
*کمرنگ شدن ارتباط کلامی و عاطفی میان زوجین
*عدم مذاکره و گفتگو درباره مساِل و مشکلات در زندگی
*اعتماد به افرادغریبه
تهیه و تنظیم:ستوانیکم فاطمه واسع حقدوست_کارشناسی ارشد روان شناسی عمومی مرکز مشاوره آرامش معاونت فرهنگی و اجتماعی پلیس گیلان