مدیر خبر1 شهریور 20, 1400مقالهدیدگاهها برای جعل تاریخ و جهالت های تاریخی ما/جلال میرزا آقایی بسته هستند605 Views
اختصاصی همای گیلان:سیل و سیلی که طبیعت بر گونه ی خِرد تاریخی ما نواخت ،نه اولین بار بود و نه آخری ،تا زمانیکه از پوست و پوسته ی جهالت تاریخی خویش بیرون نزنیم .
وقتی طبیعت هزار ساله و کوه و دشت و رودخانه ی وسط شهر ،برای ساخت و ساز و میدان تاخت و تاز قرار میگیرد ،آنگاه واژه های مدیریت بحران ،مدیریت حوادث ،مدیریت استراتژیک و مدیریت جهادی و از این آفتابه لگن های هفت دست ،هر مرغ پخته ای را به خنده وا میدارد و کیست که نداند این لشکر های با نام، و بی نشان در روز حادثه ،فقط و فقط در حوالی و نزدیکی پروژه های نان و آب دار دولتی سبز میشوند تا دچار بحران نشوند !.
ای کاش درماندگی و بیچارگی فقط در همین حد و در همین حوزه بود ولی این قصه ی پر غصه، همزاد و همراه تاریخی ما و تا ورودی دروازه های عصر مدرنیسم آمده و قصد ورود دارد .
در این دیار نفرین شده و در همه حاکمیت های سیاسی آن ،قومی و قبیله ای و افرادی فراتر از قانون و تجاوز به منافع ملی و عمومی و علت العلل همه بدبختیها و عقب ماندگیهای تاریخی ما بودند و هستند و جالب است که بدانیم که این این افراد در یک بستر بیمار گونه تاریخی و فرهنگی ما شکل و شمایل یافته اند.بیماری مسری استبداد پرور دربطن و متن جامعه ما ،فقیه و سفیه و عامی و عادی و بیدار و بیمار و بیکار و بیعار نمی شناسد و ناقل این بیماری هم خود ِ خود ِ ما هستیم و بس .وا اسفا .
سقوط و تباهی و اضمحلال ملی و ملت ها ریشه در کنش ها و واکنش های بی هنگام و دیر هنگام آن دارد و فقط صِرف داشتن تاریخ پر حجم و دراز و مملو از حوادث و حتی دایره المعارف مشاهیر ِ مشعشع آن ،اگر نتوانست و نتواند رنسانسی بپا کند ،باختیم و سوختیم حتی اگر در غرقاب و سیلاب باشیم .
از فقیهان عصر صفویه تا سفیهان عصر مشروطه و نیم قرنی این و آنطرف تر ،بازار ادب و هنر و فلسفه و نگارش و نقار خانه و حتی نقاره چی و …بسیار و بسیار داغ بود ولی ای کاش در همین چهار راه و بزنگاه تاریخ ،یک “مارتین لوتر ” و قبل از مشروطه سیاسی ،یک اصلاح گر دینی وفرهنگی داشتیم .
باور ها و اعتقادات حوزه حوزه دینی و فرهنگی و تاریخی بدلیل استیلا و تطاوولِ بیمار گونه قشریون و شوق و عطش بیعار گونه تندرو های ضد مشروطه و عدم درک شرایط تاریخی برای تحولی نوین ،همه پتاسیل ها و استعدادها و موقعیت ها را بر باد داد .
چکاچک شمشیر ها و زرق و برقِ سریر پادشاهی ،جایی برای تدبیر و خرد و اندیشه باقی نگذاشت و آنچه که ما را حسرت به دل کرد جای خالی مردان ِ مرد بود برای بر پایی رنسانی دیگر و گرنه هزاران امیر کبیر و مصدق به تیر جعل و جهل به مسلخ می روند که این قصه هنوز هم سر دراز دارد .
باور ها ،تابو ها ،مسدّع ها ،انحراف ها ،رژیم ها،دژخیم ها ،سلسله ها ،قهر مانی ها ،رشادت ها ،شهادت ها ،مورخین ،منادیان ،پیامبران و همه پایوران یک تاریخ اگر روح و بن مایه ی یک رنسانس نشوند و نباشند ،آنگاه به آبرنگ زمان نقشی بر دیوار تاریخ می باشند و بس .
جوشش و زایش تمدن و پویایی در حیات ملت ها و به زیر کشیدن چرخ نیلوفری و تسخیر قلوب طبیعت ِ بی جان ،فقط با بخشیدن جان و حیات به همدم تاریخی ما میسر میشود .