اختصاصی همای گیلان: آیا می توان عصر حاضر را,عصر نقد بر دین دولتی و یا تفکر دینی و یا نقد دولت دینی و سکولاریسم دولتی و یا همه آنها دانست؟اینکه تاریخ بشربا همزادی دین سرشته است شکی نیست.
بشر در طول تاریخ با دین از ورای عصر ها و زمان ها و حتی جغرافیا حرکت کرده و وارد عصر های گونا گون در تاریخ ملل متفاوت شده است.مثلا عصرخرد گرایی،علم و صنعت،ارتباطات،واینک عصر جهانی شدن که بهتر است آنرا عصر”نقد”بدانیم و بنامیم.
در این عصر هیچ چیز و هیچ کس از نقد بشری مصون نیست.نقد به بخشی لا ینفک از روش ها،شناخت،دریافت امور و داوری ،مدیریت و ارتباط ،فهم و اداره و تغییر زندگی تبدیل شده است.مقدس ترین مقولات از جمله دین وخدا باوری بدون عبور از بوته نقد پذیرفته نمی شوند و حتی شیوه های عرفانی مانند شهود و تجربه درونی ودینی که به وجود کم و کیف این حقایق ایمانی اشارت دارند نمی توانند در برابر میل به فهم شعور مند و خرد پذیر آنها مقاومت کنند.پیش از این ، “نقد” شیوه ای عمومی و شناخته شده برای حوزه های مختلف چون علم،سیاست،جامعه،و سایر علوم محسوب نمی شد ولی در این عصررویکرد نقد و نقادی از چنان مقبولیتی بر خور دار شده است که هیچ حد و مرزی را در برابر خود نمی بیند و هیچ امر مقدسی حتی دین از قرار گرفتن در بوته نقد معاف نمی شود وبنیادی ترین اصول باور های دینی از زوایای مختلف سیاسی، اجتماعی، فلسفی، تاریخی، … بوسیله آخرین یافته ها و اصول مفروض های علمی و فلسفی مورد نقد قرار گرفته اند مقوله “وحی”یا رابطه میان انسان و خدا در محور ومرکز این نقد ها و پرسش ها قرار دارند.
اینکه امواج انکار خدا،حیات دینی و معنوی و بی ایمانی با همان حدت و شدت و سرعتی که در آغاز این عصر در غرب سر بلند کرد ولی ادامه نیافت و سر انجام به محاق رفت وفروکش کرد نه بخاطر متوقف شدن جریان نقد دین با وری،بلکه بیشتر به این دلیل است که خدا باوران نیز روشهای پیشین اثبات مقولات دینی را کنا نهاده و ایمان خود را از طریق نقد و نفی اثبات دائمی ،تازه و به زبان منطق و دانش و خرد این عصر مجهز نموده اند و بدرستی هم منتظر حملات منکران نمی مانند بلکه خود در باز سازی و نقد باور های دینی پیشقدم شده اند ودر پر تو این نقد است که زنگار های سطوح تاریک وخرافی باور های گذشته در معرض تابش آگاهی های جدید قرار گرفته و برای باروری جدید باز پروری شده اند.
آنان با این نقد ها ،به فهم معقول و منسجم تری از مبانی دینی و ایمانی رسیدند و طراوت و شادابی بیشتری به نگاه و اندبشه خود دادند.باید قبول کنیم که کوشش های علمی و غیر علمی منکران وحی،و نیز پا فشاری گروه های سلفی و تکفیری و سخت کیشان بر حفظ تعدادی اندیشه های خرد ستیز و بر خی رفتار ها وکنش های خشن و نفرت انگیز با عث حذف دین از زندگی بشر نشده است .
آمیختگی دین با زندگی آدمی به گونه ای عمیق ریشه در هستی و ذات انسان دارد که از هم منفک پذیر نیستند و شاید مردم دین شان را تغییر بدهند اما بندرت ترک دین می کنند و منکران نیز بندرت می توانند برای همه عمراز توجه به معنی و روح هستی رویگردان مانده و وجود شان را از هر نوع احساس دینی و معنوی تهی نگهدارند.اگر هم در جوانی دین ستیز بودند بیشتر شان در سالهای پختگی و بلوغ فکری،تا حدودی از داوری های شتابزده و احساسی ولی نا پایدار ،فاصله گرفته و با ذهن و شعوری آزاد و آرام تر وآزاد به حوادث و پدیده های پیرامونی می نگرند و توجه شان به پرسش های بنیادی و با غنای عمیق و چرایی هستی خود و جهان جلب می شود و بتریج احساس می کنند که نیاز و کششی مقاومت نا پذیراز درون آنان را به حقیقتی ذی شعور و معنوی و عمیق و فرا گیرکشانده واین نیاز درونی و چالش های فکری ناشی از آن،به افزایش و تعمیق نقد بنیان های فکری و سلوک عملی حیات دینی،کمکی فراوان کرده است ودر روشنایی آن،فرآیند جدیدی از تغییر و باز سازی اندیشه وباور دینی آغاز شده است.
شاید باور به رجعت پذیری این مقوله دینی و فرهنگی در حوزهای فلسفی به میزان حوزه های اجتمایی و سیاسی نباشد ونمونه بارز آن می تواند الهیات رهایی بخش آمریکای لاتین در مبارزات آزادی خواهانه و ضد استعماری آنان جستجو کرد.
جلال میرزا آقایی