اختصاصی همای گیلان: مانندبیشتر جوانان کشورعزیزم ایران،
وشهرخوبم رشت ،اما تقدیسش نمیکنم ،
دوباری کتاب “پدر مادر ما متهمیم” اش راخواندم
راستش خیلی متوجه نشدم که دکتر چه میگوید.
درخانه مان قرآن متروک نبود،مهجور و مغفول هم.
پدرو مادرم گاه گداری با قرآن انس میگرفتند،پدرکه انگار درقرآن غرق میشد ومادر نیز گاهی درگوشه ی دنجی ازاتاق قرآن رابه دست میگرفت ،انگار که ما بچه ها تشنه وگشنه هستیم
الان که به گذشته های دور فکرمیکنم ،
میبینم الفت آن دوبا قرآن دیرینه بود ،
شاید دکتر پدرو مادرهای دیگری رامیگفت
وانگار که درست هم گفته بود
هوای رشت است دیگر،خبرنمیکند،
وقتی دل به شهرمی سپاری ،استقبالت میکند ،
اما یهو رحمت خداوندی را بر سرورویت می ریزد ..
خواه چتر داشته باشی وخواه نداشته باشی.
پنج شنبه ای بود و من گرفتار تلون مزاج آسمان شدم.
به سرعت خودم را به خانه رساندم
مثل یک موش آب کشیده نمیتوانستم منتظر باشم که دررابرایم باز کنند ،
باکلید درب خانه رابازکردم ،دوان دوان فاصله درتا ورودی خانه را طی کردم ودرراگشودم ،با آن قیافه ی شلخته پلخته ایی که داشتم ،احساس میکردم مورد تفقد قرار میگیرم .پدر درسالن پذیرایی نشسته بود ،تک سرفه ای کردم تاحضورم را اعلام کنم اما انگار نه انگار
چهره ی پدرتغییر کرده بود ،انگار چندسالی جوان ترشده بود،لپ هایش گل انداخته بود ،وچشمانس نافذتربه نظر میرسید
جلوترکه رفتم دیدم دارد سوره ی الرحمن را میخواند ..فکرمیکنم تک تک نعمت های خدا را باهمه وجودش درک میکرد،رفتم لباسم راعوض کردم ،مدتی طول کشید تا نزد پدر بازگردم ،تامرادید گفت:پری جان گفتم :جانم پدر ،گفت:شنیدی این دانشمند ژاپنی چه کرد ؟!سرم را نود درجه ای بگرداندم وبه شوخی درحالی که میخواستم پدر راسرذوق بیاورم گفتم :کدام دانشمند رامیگویید پدر؟ازکی دانشمندشدم آن هم ازنوع ژاپنی که خودم خبرندارم !!
لبخند ملیحی زدوگفت:وای که کاری کردی کارستان
ترغیب شدم تابدانم دست گل دانشمند ژاپنی چه بود؟؟
که پدررا این همه مشعوف کرده است!!
انکشف که دانشمند ژاپنی آزمایشی انجام داد که نشان میداد،ملکولهای آب واتم های مواد ،تحت تاثیر محیط اطراف قرارمیگیرند،آهنگ زیبا آرایش ملکولهای آب را منظم میکندوسخنان ناپسند آرایششان را درهم میریزد.
گفتم پدر،دلیل خوشحالی شماچیست ؟کاری کرد که بعدازگذشت سالهاهنوز آن رعشه ایی که درمن بوجود آمده بود رانمیتوانم ونمیخواهم ازیاد ببرم.
پدرآرام و با طمانینه قرآن را بالای سرخود گذاشت وآرام زمزمه کرد،
بک یا الله…بک یا الله …
وبعدازپایان دعاگفت:وقتی آهنگ و سخنی میتواندبه بی نظمی و نظم بخشی منجرشود،آیا کلام خدا نمیتواند ،ذهن مارا آسمانی کند و “من فرش را عرش سازد؟؟
دوسه گام برداشتم،دستانم راتا آنجا که بازمیشد گشودم وپدررادرآغوش مهرش گرفتم واورا غرق بوسه کردم ،اوراکه این همه معرفت داشت ،اورا که این همه آدم بود.
درروزگاری که با چراغ گرد شهر باید دنبال تک دانه هایی ازآدم گشت ..!!
وبه قول مولانا
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
“ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند”
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند…!!
پریسا منعم