مدیر خبر1 اسفند 18, 1400مقالهدیدگاهها برای راز های پشت پرده ی تجاوز روسیه به اوکراین بسته هستند108 Views
قسمت اول
اختصاصی همای خبر/عصاره های فکری و نظری و فلسفی متاثر از رنسانس که از لیبرالیسم تجاری قرن هفدهم بسوی انقلاب صنعتی قرن نوزدهم و با هموار و زدودن زنگار های آخرین برج و باروهای تئوکراسیک بجا مانده از پاپ و کاردینالهای قرون وسطی ، سوار بر موج آزادی خواهی و لیبرالیسم سیاسی، وجب به وجب خاک اروپا را مزیّن به اندیشه گوته و وولتر و لوتر و کانت و هگل که بعد ها ، میلان کوندرا و ژاک دریدا و هانا آرنت و تئودور آدرنو و بنیان گذاران مکتب فلسفی فرانکفورت از پیشگامان این سیره ی نظری بودند .
اما چرخش تاریخ به شکل و بسوی دیگری رفت و در اوج سروری اندیشه های فلسفی ، جهان سیاست را بخت یار نبود و غول فاشیسم در کما ل ناباوری خویشتن را بر جامعه ی فلسفی و سیاسی و تحولات علمی اروپا ، تحمیل کرد و اولین قربانیان پاهای پهن پیکر این غول خشن ، فیلسوفان و اندیشمندان حوزه ی نظری و فکری و دانشمندان علوم متفاوت در جامعه ی اروپایی بودند .
آلبرت انشتین و نیلز بوهر و ماکس پلانگ و هانا ارنت و تئودور آدرنو ووووو.. خیل و سیل مهاجران، کوچ اجباری به سرزمین اتازونی بودند و در روند شکل گیری علوم و فنون و فکر و فلسفه و هنر و سیاست در موطن ثانی ، نقش بسزایی داشتند .
لیبرالیسم تجاری و سیاسی و فلسفی که برای رشد و تکامل و خیزش سرمایه تجاری خویش ، سخت نیازمند مکان امن و امنیت بود ،با هجرت از اروپای فاشیزم زده بسوی امریکای مهمان نواز و نیازمند، پایه های رشد و تکامل و استعداد و فکری و نظری و فلسفی ی جدیدی شکل گرفت که بعد ها ناجی اروپا در جنگ دوم و جنگهای بعدی شد .
این طنز تاریخ بود که پیروز نبرد بین فاشیزم هیتلری و کمونیزم استالینی، کاپیتالیزم امریکایی بود که بر ویرانه ها و تابوت مرگ فاشیزم ، اروپای نوینی بنا کرد که بعد ها میراث دار همه ی اندیشه های نوین بشری باشد و این راز سر به مُهر را فقط انگلوساکسونهای مقیم قاره ی آمریکا می دانند که نبض فلسفی و شریان حیات علمی تاریخ بشر ، اروپا بود و دیگر هیچ .
آمریکا ئیان که بعلت دور بودن از میدان جنگ و منازعه ، آسیب و صدمه ای ندیده بودند و بعنوان یکی از فاتحان جنگ ، کاملا آگاه بودند دشمن بعدی ، بعد از مرگ فاشیزم ، کمونیزم مست از پیروزی و ضمن آگاهی از روانشناسی فردی و شخصی استالین که چشم طمع به همه ی اروپا را داشته ، در صبح پیروزی جنگ دوم جهانی ، نیمی از آلمان را از چنگال غول ثانی ، به بیرون کشیده و ضمن رضایت به دیوار تصنّعی برلین ، استعداد های تاریخی و ذاتی و قلب اروپا را از چنگال کمونیزم رهانید .
پتانسیل ها و استعداد های ذاتی و تاریخی ی نهفته در قاره ی کهن که با سقوط آلمان و صعود زنگی مستی چو استالین ،مترصد آن بود که دوباره این قاره ی مهد تمدن و فلسفه را به سیاهچالی مخوف تر از قرون وسطی تاریک تاریخ ، دفن کند که کاپیتالیسم جان گرفته از لیبرالیسم سیاسی آمریکایی ، با طرح مارشال ، کمر همت به بازسازی اروپای مخروبه و آلمان زخم خورده از فاشیسم و کمونیسم پرداخت.
کاپیتالیسم که در اوج بلوغ باروری فلسفه سیاسی لیبرالیسم متاثر از اندیشه های مهاجران،به ظرافت و صرافت دریافته بود که ماشین جنگی خرس سفید که لباس انقلابی و خلقی به تن کرده ، حریف حال و آینده ی خویش و قاره ی اروپا می باشد و تنها نقطه ضعف این غول هزار شاخ و هزار دُم ، اقتصاد است و دموکراسی .بنابر این ابتدا به بازسازی ویرانه های جنگ پرداخته و ژاپن و آلمان مستعد به غولهای اقتصادی و صنعتی آینده را با طرح “ژنرال مک آرتور ” در ژاپن و ” طرح مارشال” در آلمان و اروپا ، پرداخته و از طرفی زمینه های باز سازی فکری و سیاسی و فلسفی را برای رشد و تکامل دموکراسی و دنیای آزاد و اقتصاد آزاد را در یک فرآیند دگر باره ، بنا کرد ….