اختصاصی همای گیلان: صادق هدایت در دهه ۱۹۴۰ اولین کسی بود که در ایران با سوررئالیسم فرانسه و اکسپرسیونیسم سینمایی آلمان وآثار ژرار دونروال ( پدر سوررئالیسم) و همچنین پی یر بودلر آشنا گشت و از آنها تاثیر پذیرفت.تاثیری که از دید روژه سکو مترجم وناشر ” بوف کور” دور نماند و او در مصاحبه از هدایت می پرسد که اودر بوف کور تحت تاثیر ” اورلیا” ی دونرال بوده است و هدایت می گوید اگر زودتر این کتاب را خوانده بود دیگر بوف کور را نمی نوشت.وجالب است که دونروال هم وقتی خودکشی کرد نسخه ای از ” اورلیا “را در جیب خود داشت.جایی می خواندم که صادق خان هدایت این شعر پی یر بودلر را از حفظ داشت، این شعر البته مناسب خود هدایت و البته روشنفکران ایرانی نیز هست:
مسافران، غالباً برای سرگرمی خویش
آلباتروس پرنده عظیم دریاها را شکار می کنند
آلباتروس، همسفر بیخیال مسافران است و به دنبال زورقی در گردابهای
تلخ آب روان
همین که او را بر کف تخته های کشتی نهادند
این پادشاه پهنه آسمان، ناشی و شرمگین
بالهای بلند سپید خود را همچون پاروهای کشتی که در کنار آن
فرو افتاده اند، رها می کند
این مسافر بالدار، چه ناشی و بی حال است
او که از این پیش، آنهمه زیبا بود، اکنون چه زشت و مسخره انگیز است
یکی منقارش را با “پیپ” می تراشد
و دیگری لنگ لنگان، تقلید پرنده ناتوان را درمی آورد
شاعر نیز همانند این پادشاه ابرهاست
با توفانها همراه است و بر تیراندازان می خندد
اما بر روی زمین، در میان هیاهوی فراوان تبعید شده است
و بالهای غول آسایش او را از راه پیمایی باز می دارد.
◾️همیشه بهترین آثار را آغازگران و یا بنیانگذاران یک اندیشه یا یک مکتب فکری ارایه نمی کنند، این در مورد هدایت هم صادق است.هدایت پدرداستان نویسی نوین ایرانی است ولی بهترین داستانهای ایرانی متعلق به شاگرد او یعنی ” صادق چوبک ” است.همانطور که بهترین شعرهای نیمایی را خود نیما نگفته است.
اشتباه نکنید من نمی خواهم نقد ادبی کنم و یا صادق هدایت را برایتان معرفی نمایم.ولی وقتی از روشنفکری ایرانی صحبت می کنیم لاجرم باید از سه نفر یاد کنیم : اول از صادق هدایت در نحله ادبی و نقد دین و سنت ، دوم از جلال آل احمد بعنوان آغازگر تفکر بازگشت بخود و بحث های هویتی سوم از علی شریعتی که ادامه دهنده راه جلال بوده است و جالب است که خود جلال تحت تاثیر احمد فردید فی المثل در طرح مسئله” غربزدگی ” بوده است.هر چند گواهی من اینست که آشنایی صادق هدایت و علی شریعتی با غرب اصیلتر بوده است.آنچه که مسلم است تنها چیزی که از دستگاه فکری و فلسفی ما برند شده و وارد دپارتمان فلسفه غرب گردیده همین مفهوم ” غرب زدگی ” است که مرحوم احمد فردید اختراع کرده و جلال آل احمد با تیزهوشی توام با بسیاری کژفهمی آنرا مبدل به گفتمانی کرده که تاکنون آبشخور انواع شعارهای غرب ستیزانه در کشور ما بوده است.و جالب آنکه رهبری انقلاب یعنی آقای خمینی هم نسخه ای از همین کتاب را زیر تشکچه خود نگه می داشته وآنرا خوانده است.ولی جلال آل احمد از این بحث پیچیده ای هویتی که فردید تحت تاثیر هایدگر در ایران راه می اندازد روحیه نقادی آن به سنت را حذف می کندو خودش هم تبرکا و طاعتا می رود قم پیش آقای خمینی در همان سالهای مهجوریت ایشان و بهمراه سیمین همسرش با ایشان بیعت می کند!. در حالیکه اگر همان نگاه انتقادی صادق هدایت به سنت حفظ می شود وحالا گوشه هایی از آن تعدیل می گشت ، روشنفکران ما در دهه های بعدی کمتر دچار انحراف شده و جذب پروپاگاندای توده ای ها وچپ ها نمی شدند.مرحوم علی شریعتی اما در این زمینه اصیل تر برخورد کرده و قطب نمای فکری خود طوری تنظیم کرده که سنت بمثابه یک پدیدار یک پارچه در نظر گرفته نشده وقابل نقد باشد و هر چند تا حدودی اشتباه ، شریعتی به تقلید از پروتستانتیسم لوتری خواستار حذف دستگاه روحانیت می شود.دیدگاهی که موجب مهجوریت و حتی تا حدودی تکفیر وی توسط بعضی روحانیون و مخالفت ها و دشمنی های مرتضی مطهری با او می شود. به هر روی حذف گفتمان هدایت موجب شد که در دهه پنجاه توافقی ضمنی بین ایده آلیسم چپ انقلابی و اسلام گرایان سمپات شریعتی بوجود آید و عملا شما این را در انواع همکاریهای فی مابین سازمان هایی مثل سازمان مجاهدین خلق که اسلام گرا و طرفدار شریعتی بودند( حداقل تا قبل از تغییر ایدئولوژی ) با فدایان خلق که مارکسیست بودند و همچنین بین فدائیان با جبهه دموکراتیک ملی ایران می بینید.و جالب اینکه همه این گروههای نظامی و غیرنظامی در یک هدف مشترک بودند و آن حذف رژیم شاهنشاهی .یعنی بجای آنکه طرح مسئله کنند یکراست رفته بودند سر نسخه نویسی.حالا بعد از آن چه می خواهد بشود معلوم نیست.این خطای اساسی را شما می توانید در جای جای بزنگاه های تاریخی تاریخ معاصر ما ببینید.
◾️اخیرا من یک سند فوق العاده مهم در باب حمایت روشنفکران وکانوننویسندگانایراناز گروگانگیری و اشغال سفارت آمریکا دیدم.در این تلگرام که به قم و دفتر امام در تاریخ ۱۵ آبان ماه ۱۳۵۸ زده شده نام افرادی مانند محمود اعتماد زاده ( به آذین) ، سیاوش کسرایی، امیر هوشنگ ابتهاج ( سایه) ، فریدون تنکابنی، محمد تقی برومندبهچشم می خورد که گرایش چپ و توده ای داشته وجالب تر اینکه در دی ماه همان سال همه این افراد توسط هئیت دبیران کانوننویسندگان (باقر پرهام ، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی ) از کانون اخراج می شوند، آنهم بدلیل فعالیت های انشعاب طلبانه.پای این تلگرام را احسان طبری، بهاالدین خرمشاهی، کیومرث منشی زاده و امیرحسین آریان پور و چند تن دیگر هم امضا کرده اند.البته اینکه من از کانوننویسندگان نام می برم نباید ذهن ها را مغشوق کند درست است که این سیاست توده ای ها و چپ ها پس از انقلاب بود که ترجیح می دادند برای رسیدن به قدرت هر سازشی را با دولت اسلامی تازه تاسیس بکنند وحتی انقلاب پرولتاریا را به تعویق بیاندازند( همان تاکتیک و هم استراتژیکی که اصلاح طلبان کنونی بکار می برند) ولی بودند مذهبی هایی که پیش از انقلاب مانندتوده ای ها فقط به فکر براندازی رژیم شاه بودند و پس از انقلاب هم به سازش کاری با هر چه کهبا اهداف انقلاب در تضاد بود پرداختند.شما مصاحبه اخیر عباس امیرانتظامرا با حسین دهباشی ( در برنامه خشت خام) ببینید و جریان بازجویی های زننده عباس عبدی( که حالا اصلاح طلب است) را از ایشان بشنوید ، مو به تن آدم سیخ می شود از اینهمه باد بر پرچم بودن وکامفورمیست بودن آقایان .مگر یک روشنفکر یا یک اکتیویسم سیاسی اینقدر تابع توده ها و شرایط می شود ؟
◾️چند هفته پیش که کتاب تازه ای از استاد دکتر حسین بشیریه با عنوان ” احیای علوم سیاسی ، گفتاری در پیشه علم سیاست ” به بازار نشر معرفی شد ،دکتر محمد جواد کاشی در نشستی که برای نقد و بررسی این کتاب در دانشگاه تهران برگزار شده بود( میزبان انجمن علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران بوده و تاریخ همایش هم ۹ اسفندماه سال ۱۳۹۶) و همچنین در یادداشتی که بعدا در اندیشه پویا با عنوان” علوم سیاسی. رنگ ها و جهان نگاتیو ” منتشر کرد( بخوانید شماره ۴۹ ، ویژه نوروز ۹۷ ، ص ۱۳۰) به خصوصیاتی از استاد خویش اشاره کرده که در نوع خود بسیار درس آموز وکم نظیر است.اینکه دکتر بشیریه هیچ گاه دنبال ایجاد موج وحاشیه نبوده ولی در عین حالا با انواع موج ها و پروپاگانداهای سیاسی مانند موج شکنبرخورد می کرده است.وهمواره بر خلاف گفتمان غالب، گفتمان تازه ای را پی ریزی می کرده است.نه اینکه برود داخل کافه و پیپ را گوشه لبش بگذارد وبرای جهان نسخه بپیچد وبگوید جمهوری اسلامی باید سرنگون شود ، بلکه پراتیک سیاسی را بمثابه یک گفتمان سازماندهی کرده و آموزش می داده است.
◾️این در حالی است که روشنفکران ما به همان اندازه از فلسفه سکولاریسم، آزادی و حق انتخاب انسانی دور و بی بهره بوده اند که دین داران رادیکال ما از امر قدسی.و وجه مشترک هر دوی اینها در عدم تاریخ مندی ( Historycite ) و فقدان تفکر فلسفی( متافیزیکی ) است.
اگر بخواهم هایدگری صحبت کنم ، ناگزیر هستم از تعبیر ” غریب ” ( در خانه نبودن یا uncanny) استفاده کنم.این در حالی است که روشنفکرواقعی به نوعی پوچی یا نیستی رسیده است و به تعبیر رابرت فراست ” صحرای متروک ” درون خود را شناخته است ولی قامت برافراشته تا مسئولیت تاریخی خود را به انجام رساند.روشنفکر واقعی در زایتگاست خود قرار دارد ، او با آشنازدایی از هر آنچه که همگان پذیرفته اند ، علیه وضعیت موجود اعتراض می کند.او گناه کار است ولی گناهکاری خود را بمثابه ” مسئول بودن” و پاسخ گوبودن می پذیرد.یعنی خود را ” علت یا مولف یا حتی عامل به وجود آورنده چیزی ” می پذیرد.( هایدگر از پایه schuldigبرای هر احساس گناه و هم مسئولیت استفاده کرده است.)ولی یک روشنفکر کاذب درست مانند یک مومن قلابی است.این هر دو در راستای هژمونی قدرت گام بر می دارند و تمامی سعی آنها حفظ وضعیت موجود است.این هر دو خود را نسبت به هستی که از آنهامطالبه شده ( ونه اینکه به آنها عطا شده ) پاسخگو نمی بینند.در حالیکه آنها به تعبیر تیلیش ناگزیر به پاسخ گویی هستند، اگر مورد سوال قرار بگیرد، که از خود چه ساخته است؟ و باید که خود وطبقهخود را نقد نمایند. ژان پل سارتر در سخنرانی خود ” در دفاع از روشنفکری ” ( ترجمه رضا سیدحسینی) یا در کتاب ادبیات چیست ، برای روشنفکر تعهد اخلاقی را لازم می داند .از نظر سارترروشنفکر همیشه یک مبارز است، یک مبارز پرسشگر. که هم خود را نقد می کند وهم طبقهخود را وهم وضعیت موجود را.شما ببینید خود سارتر با اینکه از سال ۱۹۷۳ به بعد عملا قدرت بینایی خود را از دست داده بود ودیگر قادر به نوشتنهم نبود ولی به مصاحبه ها ، دیدارها و حضور در مراسم ادامه می دهد.
▪️داریوش شایگان یکی از آخرین بازماندهها از نسل روشنفکری ایران و شاید آخرین نفر آنها باشد که در دهه ۴۰ و ۵۰ فروغی داشته و دست به انقلابی کم نظیر ( انقلاب سال ۵۷)در جهان زدند. ایده محوری این نسل از روشنفکران از جلال آل احمد گرفته تا علی شریعتی و از احسان نراقی تا داریوش شایگان پیدا کردن هویتی جدای از هویت غربمحوری بود که آنها گمان میکردند رژیم سلطنتی وقت ترویج میکند.
▪️شایگان کتاب ” آسیا در برابر غرب ” را نوشت و از ” توهم مضاعف” ، ” موتاسیون ” و ” هنر بی جایگاه “گفت ولی پس از مصادره اندیشه های بازگشت به هویت توسط انقلابی ها او خیلی زود فهمید کتابش و اندیشه های او ودیگران بد فهمیده شده و مانند ” زائری شرقی در غربت جهان غربی” از هویت چهل تکه ایرانی پرده برداشت و مانند شاه نعمت اله ولی اعلام کرد ما مریدان دو کتابی و میراث داران خرقه چهل تکه ایم.او میان دو سوی جهان ودو دنیای متفاوت ” زیر آسمان های جهان ” ایستاده و ” از آمیزش افق ها ” می نویسد، در جستجوی ناکجا آباد سهروردی و هفت شهر عشق عطار .شایگان ” پنج اقلیم حضور ” را می نویسد تا از خاطره ما ایرانی ها توهم زدایی کرده و نشاندهد تاچه حد ما تفکر سیار و هویت چهل تکه داریم که پنج شاعر بلند آوازه ما فردوسی، خیام، مولوی ، سعدی و حافظ هر کدام نشاندهنده یک تکه از وجود ما وبوده گی ما هستند.او از مردم انتقاد می کند، همچنان که بودلر می ستاید و از روشنفکران ما ، همچنان وارگاس یوسا از گابریل گارسیا مارکز انتقاد می کند واورا از لحاظ سیاسی بی شعور می داند، چون به ستایش فیدل کاسترو نشسته است.
◾️او می گوید:” گرچه علاقه خاصی به سارتر ندارم اما حرف خوبی دارد ومی گوید روشنفکر تا جایی که به عنوانآگاهی شوربخت جامعه نقش خود را ایفاکند، خوب است.روشنفکر باید طرح مسئله کند ونسخه نپیچد.همه روشنفکران ما قبل از انقلاب نسخه می پیچیدند، می گفتند راه حل این است وهمه هم ضد قدرت حاکمه بودند.حتی اگر دولت خوب کار می کرد ، باز همبه حال آنها فرقی نداشت.مطلوب آن ها نوعی آنارشیسم بود وخودشان هم نمی دانستند چه می خواهند.اصلا دموکرات هم نبودند چون حتی نمی توانستند همدیگر را تحمل کنند، اما سر یک مسئله با همتوافق داشتند : اینکه رئیس دولت هر کسی که هست باید برود!” ( مهرنامه، شماره ۴۵؛ دی ماه ۱۳۹۴، مصاحبه با یزدانی خرم با شایگان ص ۵۸)
باری ! داریوش شایگان امروز رخت از جهانفروبست.و ما بنشینیم وببینیم در این آسمان بی ستاره ما کجا شهاب سنگ دیگری فرو می افتد و درکجای تاریخ محنت بار سرانجام جهالت ها به پایان می رسد.◾️
دوم فروردین ماه ۱۳۹۶