اختصاصی همای گیلان: وقتی که از عید می نویسم ناخوداگاه ذهنم تازه می شود ،شادی درونم را فرامی گیرد ،انگار انطرف دورتر یا شاید خیلی دورتر تمامی خوشی ها ،تازگی ها و افرینش ها انتظارم را می کشند. ومن همچون کودکی که از خوردن کلیدی پی به راز جهان می برد یا رنگ کردن نقاشی درختی به هیجان می اید ،سرخوشانه انسانیت خود را به تماشا می نشینم.عنوان یادداشت خود را « عید وفلسفه دیالکتیک نو شدن» گذاشتم .ولی عنوان فرعی را بیشتر ترجیح می دهم : «تازه خود را پیدا کنید.»
شاید هم باید می نوشتم تازه خود را بخرید.از کجا ؟!!!! این پرسشی است که من می خواهم به ان پاسخ دهم ، انهم با تکیه بر تعالیم شیخ شهید حکیم سهروردی و حضرت مولانا.پس نگران کلمات قلمبه عنوان اول یادداشت نشوید با ان کار چندانی ندارم.
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
شمعها میزنند خورشیدند
تا که ظلمات را شهید کنند
باز هر ذره شد چو نفخه صور
تا شهید تو را سعید کنند
چرخ کهنه به گردشان گردد
تا کهنههاش را جدید کنند
شعری زیبایی است از مولای رومی، خوب ! استاد مولانا یعنی حکیم سنایی نیز بیت اول انرا در باب ششم حدیقه الحقیقه خود اورده است.انجا که دنیا دوستی را نکوهیده ومی گوید:
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
و « قدید» همان کهنه گی است ،و ظاهرا سنایی نخستین بار کلمات « عید» و « دوعید» را وارد ادبیات ما نموده ومولانا نیز سر این رشته بگرفته است.و از همین روست که عبدالطیف عباسی عجولانه مثنوی مولانا را تفسیر حدیقه الحقیقه سنایی می داند.
شعر زیبایی است ، انسان را تکان می دهد ،ببینید چه می گوید :« عارفان در یک دم وبازدم دو عید را جشن می گیرند» یعنی مداوما در تازگی بسر می برند ،اصلا برای انسان عارف کهنه گی معنا ندارد ،او با افرینش سر وکار دارد.
عالم دون روسپیست چیست نشانی آن
آنک حریفیش پیش و آن دگرش در قفاست
چونک به راهش کند آن به برش درکشد
بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حالها رفتن این کهنههاست
روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست
نو ز کجا میرسد کهنه کجا میرود
گر نه ورای نظر عالم بیمنتهاست
عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
میرود و میرسد نو نو این از کجاست
حضرت مولانا که جانم به قربانش ،در این ابیات چه طنازی ها که نمی کند و چه استدلال ها که پیش نمی کشد.او « عالم کبیر» را همانکه سهروردی در کتب خود « عالم مثال نامیده » یا « خانه پاکان» ( رساله فی حقیقه العشق) را مقابل عالم کون وفساد یا همین عالم صغیر ومادی ما می گیرد که همچون فاحشه ای می ماند که در پیش و رویش حریفی در حرکت است به هیچ وعده او وفا نیست.او پرسشی مرد افکن در اینجا مطرح می کند:
نو زکجا می رسد کهنه کجا می رود ….
او در دیوان شمس این پرسش را پاسخی زیبا می دهد:
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
اودر این ابیات که در مطلع ان شهیدان کربلا را می ستاید ،به ما توصیه می کند که برای رسیدن به دریا وگوهرهای نهان ان باید از کف های رو ان بگذریم .
بله ! ما در کف دریا زندگانی می کنیم. اصلا برای اینکه تازه شویم باید بدانیم وبفهمیم که کجا سیر می کنیم ؟
من می اندیشم که ما بشدت گرفتار کهنه گی هستیم.حواس ما از این پنج دری که به دروازه وجودمان گشوده می شود( امانت از سهروردی در فی حقیقه العشق) به تازگی عادت ندارند.ما می بینیم انچه را که از قبلا تصور کرده ایم ،می شنویم انچه را که از پیش قضاوت کرده ایم و لمس می کنیم ومی چشیم انچه را که مدتهاست در حس مشترک خود داریم.ما در زندانی در شش جهت محصوریم.
علم هم ما را ماتریالیست بار اورده است ، اصلا عالم ادراک و احساس ما مادی است، همه چیز را می خواهیم از دریچه مادیات ببینیم.و البته انسی شدید به این عالم داریم.
دنیای ما با دنیای ویروس ها،انگل ها، باکتری ها یکی شده است ،انها را به هوشیاری خود راه داده ایم وتمامی جد وجهدمان اینست که از رنج بودن با انها رها شویم ،دریغ از انکه این اگاهی بر جهل ما از زندگانی افزوده است.
در این دنیایی که ما بشر مدرن زندگی می کنیم چیز تازه ای افریده نمی شود، همه چیز به یکدیگر تبدیل می شوند.بشر به روزمره گی خو کرده است ،یکروز خود را تا فردا می بیند ،که گذشته جادوی حافظه است و وجود خارجی ندارد واینده هم نیامده است.اصلا هوشیاری انسان در کجای فرایند فرگشت وتیوری داروین می گنجد واز کجا وکی ما دانستیم که انسانیم .انطور که سهروردی از حسن ،عشق و حزن می گوید در علم جدید از این خبرها نیست.
در حالیکه نزد عرفا هستی در حال حرکت است و تحول.«تجدد امثال یا تبدل امثال در اصطلاح عرفا بدین معنی است که همه هستی از جمله حیات انسانی و همچنین جمیع موجودات وممکنات ،پیوسته و ان به ان در تحول و تبدل به سر می برند.فیض هستی که از مبدا فیاض هستی بخش به ممکنات در می رسد دم به دم و لحظه به لحظه نو می شود و تغییر می یابد .اما درنگاه ما ظاهرا همه چیز ثابت و لایتغیر است.این بدان سبب است که فیض هستی به نحو استمرار و نوبه نو می رسد .مانند انوار چراغ یا خورشید که هر لحظه در تبدل است وما ان را ثابت می بینیم.» ( میناگر عشق ؛ شرح موضوعی مثنوی معنوی ؛ کریم زمانی ، ص ۷۷؛ نشر نی) اینجاست که مولانا از ان بداهه سرایی های خود را در دفتر اول مثنوی می کند که :
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود : دنیا ساعتی است
فکر ما تیری است از هو در هوا
در هوا کی پاید ؟ اید تا خدا
هر نفس نو می شود دنیا وما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر ، همچون جوی، نونو می رسد
مستمری می نماید در جسد
مولانا به ما گوشزد می کند که سرعت این تغییرات نباید ما را فریب دهد که فکر کنیم چیز تازه ای روی نداده است .و باید خود را به عالم مثال که روح عالم محسوس است پیوند بزنیم.
اگر گریزی هم بخواهم به فلسفه متعالیه ملاصدرای شیرازی برنم اینطور می شود گفت که جوهر ما در تغییر وتبدل دایم است.
خب ملاصدرا با اینکه به طور رسمی در فلسفه مرسومش یعنی «حرکت جوهری» از دیالکتیک صحبت نکرده ولی وقتی که دارد عرفان میشود بقول دکتر غلامحسین دینانی «دیالکتیک الهی » در فلسفه اش پیدا می شود.
این نوع تفکر در جلال الدین مولوی نیزبه شدت مطرح است اصلا ً مولوی یک دیالکتیسن الهی تمام عیار است شما تمام اندیشههای مولوی را بر اساس دیالکتیک الهی میتوانید تفسیر کنید و مرتب این تضاد را دارد در عالم میبیند .
عرفا که بنیانگذاران تفکر تازگی ونو شدن هستند ،این اصل را از قرآن گرفته اند. انجا که می فرماید:« هو الاول و الظاهر و الباطن »
وقتی ما میگوییم اول با آخر فرق دارد. ظاهر با باطن دو تاست اما همیشه اول با آخر و آخر با اول یک جریانی دارد خداوند هم اول است و هم آخر یعنی هر دوش هست این دیالکتیک است.
هم ظاهر است و هم باطن در حالی که ما یک چیزی را میبینیم باطنش را نمیبینیم یا اینکه به باطنش مشغولیم از ظاهر غافلیم.
این مطلب در کلمات عرفانی با بیانات گوناگون مطرح شده است :
بیزارم از ان کهنه خدایی که تو داری
هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی
یا اینکه حافظ علیه الرحمه می گوید:
هر نظرم که بگذرد جلوه رویش از نظر
بار دگر نکوترش بینم از ان که دیده ام
حالا یک عده پیدا می شوند این معنای عید و تازگی را نمی فهمند، می گویند گوشت گران شده ،سیب کیلو هفت هزار تومان ،عید چه معنایی دارد؟!!!! یا اینکه مداوما در حسرت گذشته اند ،انچه که از دست رفته یا یاری که برنیامده است. اینها به نظر من به اندازه ان گروهی که تازگی را و عید کردن را در لاابالی گری وخوشگذرانی می بینند ظالم هستند ودر جهل مانده.
که اگر همه ثروتهای عالم را هم به ما بدهند باید بدانیم که خوشحالی از درونمان بیرون می اید وما به ازای بیرونی ندارد ،حتی اگر معشوقه مان در بهترین صورت و ازادترین حالت در کنارمان باشد .
باز هم به سبک مولانا تاکید می کنم از خود بپرسیم :
نو زکجا می رسد کهنه کجا می رود؟….
در این دیدگاه دیگر مردن پایان راه نیست ، که انسان در ان قیام بزرگ مرگ را هم قربانی می کند ، فقدان عزیزان نیز و شرور عالم هیچیک انسان را به خود نمی پیچاند ،زیرا هر لحظه زندگی تازگی خود را دارد، پس در کنار چشم ها ،همه جان خود را باید شست وجور دیگر باید دید و طرز دیگری باید زندگانی کرد.♦️
پایان…
زندگیتان عشق و عشقتان همیشه پایدار
/علی دادخواه