معلمی که میتوانست باشد، اما نشد
(به مناسبت روز معلم، نه برای تجلیل، که برای تأمل)
✍️ انوشیروان مباشرامینی
۱۲ اردیبهشت، روز معلم است. روزی که قرار است به احترام آنان که آموزش و تربیت را بر دوش میکشند، مکثی کنیم؛ یادی، قدردانیای، تأملی. اما برای من و همنسلانم، این مکث اغلب با طعم تلخی همراه است.
ما نسلی بودیم که مدرسه را نه با اشتیاق آموختن، که با ترس از خطکش، نمره، سکوت و تحقیر شناختیم. نسلی که یاد گرفت سؤال نپرسد، متفاوت فکر نکند، از خط بیرون نزند، و حتی رؤیاهایش را طبق «برنامه درسی» بچیند.
سیستم آموزشی ما، از همان آغاز، مأموریتی داشت: بازتولید انبوهی از انسانهای یکشکل، یکصدا، قابلکنترل. مدرسه بیش از آنکه محل یادگیری باشد، صحنه اجرای یک پروژه تربیتی بود؛ پروژهای که در آن “خوب بودن” یعنی ساکت بودن، منضبط بودن یعنی اطاعت، و تربیت یعنی همرنگ جماعت شدن.
معلم در این پروژه، اغلب بیش از آنکه راهنما باشد، ناظر بود، مراقب امتحان بود، یا بلندگوی رسمی همان سیستمی که آموزش را به ابزار کنترل اجتماعی تبدیل کرده بود.
مدرسه برای ما نه خانه دوم، که صحنهای بود برای بقا؛ برای حفظ ظاهر، برای کسب نمره، برای رهایی از تحقیر. هنوز هم تلخی آن «آبرو بردن» در جمع، آن «مقایسه با شاگرد اول»، آن «برچسب تنبل»، و آن «به صف شدن» برای تنبیه، در ذهن ما زنده است.
ما قربانیان سیستم آموزشیایم که میخواست ما را «مشابه» بار بیاورد، نه متفاوت، نه منتقد، نه خلاق.
ما در کلاسهای درس، کنار نیمکتهایی که خطکششان هنوز بوی تنبیه میداد، بارها تحقیر شدیم. وقتی نقاشیمان شبیه نمونه روی تخته نبود، وقتی با لهجهی محلیمان انشا خواندیم و خندیدند، وقتی کتاب غیردرسی دستمان دیدند و توبیخ شدیم. وقتی بهخاطر سؤال زیاد، اخطار گرفتیم.
بله، معلمان هم بخشی از این زنجیره بودند. اما بسیاری از آنها نیز خود قربانی همان سیستمی شدند که از آنها خواست حافظ ایدئولوژی باشند، نه پرورشدهنده اندیشه.
سیستمی که معلم را نیز از معنا تهی کرد؛ او را به کارمندی تابع آییننامهها، جدولها و مراقبتهای امتحانی بدل کرد؛ نه الهامبخش، نه راهنما، نه همراه.
بعضیشان خسته، مأیوس، خاموش ماندند؛ بعضی دیگر همراه شدند؛ و گروهی اندک، در دل همین ساختار، چراغی روشن نگه داشتند.
روز معلم برای ما، فرصتی است نه برای نفی مقام معلم، که برای نقد ساختاری که آموزش را به نسخهبرداری، و تربیت را به اطاعت تقلیل داد. ساختاری که هنوز هم، با کمی بزک، ادامه دارد. هنوز هم پرسیدن خطرناک است. هنوز هم رتبه مهمتر از شخصیت است. هنوز هم بسیاری از معلمان، فرصت «معلم بودن» را ندارند، چون ساختار، مجال انسانی شدن را از آنها گرفته.
من این یادداشت را به نام آن معلمانی مینویسم که هیچگاه اجازه نیافتند معلم شوند. آنهایی که دلشان میخواست پروبال اندیشهها را باز کنند، اما سیستم، دستهایشان را به خطکش و تنبیه بست.
و نیز به یاد آنهایی که با یک نگاه مهربان، یک جملهی امیدوارکننده، یا حتی یک سکوت پرمعنا، در دل تاریکی مدرسه، نوری از انسانیت باقی گذاشتند.
در این روز، شاید بهجای صرفاً تبریک گفتن، باید از خود بپرسیم: کجای راه را اشتباه رفتیم؟ چرا آموزش، انسان نساخت؟!
#معلم