همای گیلان: از ۱۸۰روستای دیار صلح و دوستی گذر کردیم و از اشک ها و لبخندهایشان نوشتیم اما در این شماره می خواهم واژه محرومیت را بگونه ای دیگر برایتان صرف و روستایی را معرفی کنم که مردمان آن کشاورزان باور اند، خورشید از پس نگاه آنان طلوع می کند و چون گوهری در دل کوه ها، زیر صخره ها ریشه دوانده و همزاد ایستادگی و مقاومت اند. بعد از سپری کردن روستاهای پا رودبار، رَزِ دشت و ذَکابر و طی مسافتی بالغ بر ۱۳۵ کیلومتر به آخرین روستای بخش عمارلو می رسیم که تاریخ در آن متوقف شده است.
خانه های کاه گِلی با کوچه های خاکی و مردمان مظلومی که محرومیت در زندگی شان موج می زند… در اولین دیدار طغیان کم لطفی سکان داران دنیای فانی، کِشتی های نگاهم را غرق کرد.
تا چشم کار می کند فقط سنگ می بینی، کوه، صخره و مردمانی که با دشواری گندم و جو را در دل سنگ می کارند و تلخی روزگار را درو می کنند. گُورد؛ روستایی بدون شکوفایی بهار و برگ ریزان شاعرانه پاییز. روستایی که آسمانش در تابستان، زلاله های آتش می زاید و در زمستان از سقف خانه های کاه گِلی گُورد غم و غصه می چکد. بسم رب صدیقین، زمانی که مردمانش پیوسته در انتظار حمایت دیار صلح و دوستی هستند اما بانگ دادخواهیشان زودتر از رودبار به گوش قزوین می رسد و چه تلخ می گذرد بر مردمانی که تنها منبع درآمدشان فروش جو و گندمی است که پدران و مادرانش باید با آن خورد و خوراک فرزندانشان را در ۱۲ ماه تأمین کنند. این در صورتی است که این مبلغ ناچیز حتی نصف حقوق یک ماه رئیس اداره جهاد هم نمی شود و پوزخندهای زمانه که هر روز پر رنگ تر از گذشته، سوهان محرومیت را بر قلبهای مردمان گُورد می کشد.
گذرت که به آن دیار بیافتد خواهی دید که مسئولیت پذیری برخی مدیران در آنجا آنتن نمی دهد و مگس ها بر گِرد محرومیت مردم گُورد می چرخند و دود این ناملایمتی ها به چشم کودکان هم سن و سال مجتبی می رود. دانش آموزی که شش کلاس ابتدایی را پشت سر گذاشته و بدلیل عدم وجود امکانات و سرویس مدرسه، می خواهد سرنوشت پدرش را بار دیگر برای تاریخ تکرارکند؛ کشاورزی، مشقت و گُورد… تلخ ترین خنده این روستا از آن دخترانی است که نقشه طرح هادی روستا را بارها در خیال خود بافته اند اما واقعیت آن را از هم گسسته است.
با این همه در وصف مردمانش همین بس که حاضرند برفک های تلویزیون را هر روز با امید رؤیت خورشید پارو کنند ولی ایمانشان را به هیزم ترِ هوی و هوس دنیا نفروشند و ایمانشان ستاره وار در مقابل ماهواره می درخشد. وقتی در روستا گام می نهی، غیر از بافت روستایی و کاه گلی خانه های گورد، از تصورم نمی گذشت که هنوز هیچ یک از اهالی در خانه هایشان حمّام ندارند، تها زیر اندازشان فرش کهنه ای است بافته دست مهربانی هایشان، اجاق گازشان فقط شامل یک چراغ رنگ رو رفته می شود و باز هم مگس ها که رشته افکارم را پاره می کند. نخواهد گذشت که چگونه معیشت می گذرانند. باشددر ادامه گزارشمان را با افرادی می خوانید که محرومیت و درد و دلهایشان بی شمار است ولی هنوز روشنایی را نفس می کشند و با لبخند عرق از جبین روزگار خویش بر می گیرند.
آیا خرج یکی از فیش های چند میلیونی نمی تواند گره از کار مردم این روستا بگشاید؟
یاریکه سلخوری از مادران زحمتکش این روستای دورافتاده، از چین و چروک صورتش پیداست که سنش نزدیک به ۶۰ سال است اما وقتی گفت شناسنامه اش سن ۴۷ سالگی را نشان می دهد، به اندازه تمام میز و صندلی هایی که نما صفت اند و رسیدگی به امور مردمان محروم را دردسر می دانند؛ خجالت زده شدم. خط به خط این چین و چروک ها را روزگار بر پیشانی این مادر نوشته اما با این همه مظلومیت آیا عدم بهره مندی از حمّام و سرویس بهداشتی نیز جزئی از سرنوشتش است؟!
به دست هایش که نظاره می کنم با خود می گویم: «دست هایی که رنج می کشند و دست هایی که رنج می نویسند هر دو از قبیله درد اند». وی در مصاحبه با خبرنگار ما گفت: جاده روستا خاکی و وضعیت کوچه هایمان به بدترین نحو ممکن می باشد اما با این حال مجبوریم در اینجا زندگی کنیم. تنها منبع درآمدمان فقط کشت جو و گندم با مشقّت فراوان است.
خانم سلخوری عدم حمایت جهاد کشاورزی را از اصلی ترین دلایل نابودی کشاورزی در روستا خواند و اذعان کرد: برای ورود به زمین های کشاورزی مان باید از مسیری عبور کنیم که شیب تندی دارد و اهالی بارها با مشکل جدی در این زمینه مواجه شده اند. این مادر زحمتکش درآمد حاصله از فروش گندم و جو را بسیار ناچیز خواند و گفت: با این مبلغ کم حتی نمی توانم برای فرزندم یک جفت کفش بخرم، چه برسد تأمین نیاز و سرمایه گذاری برای آینده اش… آیا خرج یکی از فیش های چند میلیونی نمی تواند گره از کار مردم این روستا بگشاید؟
سهم ما از استان گیلان و شهرستان رودبار چیست؟
آسیه بابایی از دیگر مادران گُوَرد که با ورود ما به روستا تمامی بانوان را با خبر کرد تا از درد و کمبودهایشان برایمان بگویند؛ اما وقتی با ما به گفتگو نشست از غمی که در صدایش موج می زد می توان به غم درونش پِی برد… روستایی دورافتاده و خارج از مدار توجه مسئولین با ۱۵۰ نفر ساکن، چقدر غریبانه روزگار می گذرانند.
خانم بابایی از سنگ فرش یکی از کوچه های روستا طی پنج یا شش سال گذشته توسط مسئولین استان قزوین گفت و خاطر نشان کرد: قرار بود کوچه های روستایمان را استان قزوین سنگ فرش کند، ولی متأسفانه با سنگ فرش یک کوچه، از مابقی کار عقب نشینی کرده و سال هاست که مردم در انتظار حمایت مدیران مربوطه هستند.
نقشه مان را عوض کنید/شهرستان رودبار نسبت به گُورد مسئولیتی ندارد
ابوالفضل بابایی، عضو شورای گُوَرد با بیان اینکه می خواهم به مردم روستا خدمت کنم ولی بودجه ای در اختیارمان قرار نمی دهند تا قدمی برداریم، اظهار کرد: اکثر مسئولین استان برای بازدید به گوُرد آمده اند اما دریغ از یک توجه کوچک. بابایی از وعده های مسئولین و قولهایشان برایم گفت. از اینکه منابع طبیعی قصد دارد با عدم نظارت و زیر سوال بردن وجدان کاری، همین آب باریکه منبع درآمد( زمین های کشاورزی مردم که نسل به نسل به آنها به ارث رسیده است) را جزء اراضی ملی به شمار آورد و تبعات بسیار بدی که دامن گیر این مردمان محروم خواهد شد.
بام های گِلی، سرما و برف و باران زمستان از دیگر دغدغه هایش بود و گفت: بافت روستا از قدیم تا به الان، به همین صورت کاه گِلی بوده است و در صورت تغییر این ساختار اهالی باید هزینه بسیار زیادی را متحمل شوند که از توان مالی این مردم خارج و قطعا غیر ممکن است مردم این روستا به نقطه ای از محرومیت رسیده اند که هم اکنون برا ی ادامه حیات خود در گورد نیازمند پشتیبانی بیشتر مسئولین هستند و در این راستا با ایزوگام سقف ها، درصد زیادی از مشکلات مردم رفع خواهد شد.
وی در ادامه در خصوص حمایت استان قزوین از گُورد گفت: انگار بار سنگینی بر دوش شهرستان رودبار هستیم که برای ساماندهی به روستا به ما جواب سر بالا می دهند. مجبوریم دست به دامن تمامی کسانی که امکان نجات ما از این رنج و عذاب را دارند بشویم. با عدم همکاری و تعصب شهرستان رودبار به این روستا، بارها برای آسفالت مسیر روستایی جاده گُوَرد به گَشته رود( از توابع استان قزوین) درخواست داده ایم اما موافقت نکرده اند. درخواست عاجزانه ما از مدیران با تعهد و کارآمد دیار صلح و دوستی حمایت بیشتر از مردمانی است که برای توسعه عمران و آبادانی فقط به دستان آنها نگاه می کنند.
اما اگر واقعا حفظ و نگهداری از ارزش های روستای گُورد برایشان دشوار است، اقدام عاقلانشان انتقال این روستا به استان قزوین است. وی با بیان اینکه سهم ما از استان گیلان و شهرستان رودبار چیست، کم لطفی برخی از مسئولین شهرستانی نسبت به اهالی محروم روستای گورد را، به رُخمان کشید و افزود: حالا که ما را به حال خودمان رها کرده اید، نقشه مان را عوض کنید. چرا برای اهالی محروم و مستضعف گُوَرد ارزش قائل نیستید؟
گُوَرد، نسل به نسل محرومیت را در خود می زاید و کفن می کند
جوزعلی بابایی از معتمدین این روستا، قدمت گُورد را بیش از چهارصدسال عنوان کرد و در خصوص مشکلات تصریح کرد: گُورد، نسل به نسل محرومیت را در خود می زاید و کفن می کند. مردمانش از زمین مظلومیت کشت می کنند و محرومیت دِرو می کنند. وی با اشاره به اینکه تنها نصیحتم به جوانان و کودکان این روستا، مهاجرت است، اذعان کرد: ما برای استحمام و نظافت شخصی و محیطی در مضیقه هستیم و بدلیل عدم رغبت در رفع مشکلات، این گونه به نظر می رسد که انگار این روستا بی یار و یاور است کهفریادمان به گوش کسی نمی رسد.
مگر می شود که به آینده کودکی اینگونه بی تفاوت بود؟
مجتبی یاریکه، همان کودکی است که کلاس ششم ابتدایی را به پایان رسانده و هم اکنون به دلیل عدم امکانات می خواهد ترک تحصیل کند. مادر و پدرش در طارم (زنجان)برای تأمین هزینه خورد و خوراکش برای زمین های مردم نشاء می کنند تا روزگار بگذرانند و در آینده ای نزدیک، پسر نیز پا در جای پای پدر خواهد گذاشت. مجتبی در مصاحبه با ما می گوید: پدر و مادرم دوست دارند که من درس بخوانم ولی وقتی می بینم دستشان خالی است خودم خجالت می کشم که ادامه تحصیل دهم.
برای رفتن به مدرسه اداره آموزش و پرورش باید یاری مان کند. علاقه مند هستم که در مدسه شبانه روزی جیرنده تحصیل کنم. این در صورتی است که اداره آموزش و پرورش هیچگونه حمایتی از دانش آموزان همانند من ندارد و در آخر با این جمله که «می خواهم درس بخوانم ولی نمی شود»، مرا به فکر فرو برد. مگر می شود که به آینده کودکی اینگونه بی تفاوت بود؟
دو میلیون تومان پول می خواهم که به آرزویم برسم
مینا سلخوری از دختران جوان گُوَرد که همانند سایر اهالی تا کلاس پنجم ابتدایی تحصیل کرده است، شرایط زندگی در این روستا را بسیار سخت خواند و گفت: محرومیت،آرزوهای دختران هم سن و سال من را به دار آویخته است. طلوع خورشید در گورد نشانه ای از رویش درد و زخم های جدیدی است که برخی از مسئولین با عدم حمایت از قشرجوان بر آن نمک می پاشند.
خانم سلخوری با اظهار اینکه دو میلیون تومان پول می خواهم که به آرزویم که آرایشگری است برسم، از تمامی افرادی که می توانند قدمی برای برای رفع مشکلات مردم گورد بردارند تقاضای حمایت کرد. مادر مینا سلخوری می گفت، دخترم ۲۲ سال دارد ولی تاکنون نتوانسته ام حتی کوچکترین دلخواسته ی دلش را برایش فراهم کنم.
خانه هایمان حمّام ندارد، به چه کسی باید بگوییم که کمک مان کند؟
ریحان جعفری از دیگر بانوان گوردی، با اظهار نارضایتی از وضعیت بهداشت روستا، خاطر نشان کرد: نزدیک ترین خانه بهداشت به این روستا در پارودبار است که آن هم متأسفانه اکثر مواقع بسته و یا فاقد ارائه خدمات درمانی و بهداشتی است و به همین دلیل اهالی مجبورند به قزوین و یا به رودبار مراجعه کنند که هزینه زیادی را می طلبد. حتی امکان برقراری تماس برایمان فراهم نیست.
با اینکه تلفنمان بی سیم است(wll (ولی فقط مبلغ سیمکارت و ثبت نام را از ما گرفتند و بدون اینکه تدبیری برای آنتن دهی آن بیاندیشند، رفتند. خانم جعفری در خاتمه گفت: در قرن ۲۱ هستیمو بیش از۳۷ سال از انقلاب می گذرد، اما هنوز خانه هایمان حمّام ندارد. وقتی برخی دستها را بر گوششان گذاشته اند که نشنوند، به چه کسی باید بگوییم که کمک مان کند؟
این گزارش می افزاید: مسئولین شهرستان رودبار همواره با مشایعت و درایتشان در کنار مردم و برای مردم هر آنچه که توانسته اند به کار گرفته اند. اما ظاهرا روستای گورد فراموش شده و هم اکنون نیازمند حمایت فوری مسئولین است.فرمانداری، سپاه، بسیج دانشجویی، شبکه بهداشت، منابع طبیعی، بنیاد مسکن، راه و شهرسازی و مخابرات شهرستان رودبار آستین همت را برای عمران و آبادی بیشتر دیار صلح و دوستی بالا زده و در کنار مردم باشند. از تعامل مسئولین استانی به جهت بازدیدهای سالانه از این روستا سپاسگزاریم. اما آیا فقط بازدید کفایت می کند؟ دردنامه مردم گورد را محضرتان تقدیم کردیم. باشد که همانند گذشته در شمارههای آتی این نشریه، گزارش حضور توام با اخلاص شما عزیزان را منتشر کنیم.// شکوفه های زیتون