ساعت ۱۲ ظهر- شروع جست و جو
در میان شلوغی های میدان ولیعصر، پیدا کردن فردی بدون هیچ نشانه و فقط با یک عکس کار دشواریست! جست و جوها آغاز شد. از چند مغازه دار درباره او پرسیدم. با دیدن عکس او را شناختند. «عمومرتضی» صدایش می کردند. میگفتند پیر مرد محترمی است که چند سال در این منطقه فال می فروشد و جای ثابتی ندارد.
ساعت۱۳- دیدار در گوشه میدان
جستوجو ها برای پیدا کردن پیرمرد فالفروش ادامه پیدا کرد و بهترین راه، جویا شدن آدرسش از کسبه میدان ولیعصر بود. بعد از یک ساعت او را در ضلع شمال غربی میدان ولیعصر پیدا کردم. چند بار از جایی که او ایستاده بود، رد شده بودم اما انگار در گردش دور هم بودیم.درکنار چند دستفروش دیگر نشسته بود تا کمی استراحت کند.
برای باز شدن فضای گفت و گو یک فال از او خریدم و از او خواستم برایم تفسیرش کند. بعد از کمی شوخی از او پرسیدم: می دانی این روزها خیلی معروف شدی؟!
نگاهش را سمت یک نفر از دستفروش های شاهد گفتوگو برد و به او گفت: بفرمایید. گفتم مردم من را می شناسند و شما باور نمی کنید!
به او گفتم من آمده ام تا با شما صحبت کنم و ببینم چرا اینقدر معروف شدی؟!
موافقت کرد تا چند دقیقه ای با یکدیگر به گفتوگو بپردازیم.
پیرمرد فال فروش کیست؟
«مرتضی کافی» ۷۲ ساله، اهل تهران است که چند سالی است برای گذران زندگی در میدان ولیعصر تهران، فال می فروشد. «عمو مرتضی» پیش از این با اجاره تاکسی از صاحبان خودرو مسافرکشی می کرده و بعد از درد و ورم در ناحیه زانوی پایراست، دیگر قادر به رانندگی نبوده و حالا با فروش فال به گذران زندگی می پردازد.
گفت و گوی خودمانی را با او درادامه میخوانید:
عمو مرتضی! درآمدت از همین فروش فال می گذرد؟
نه! رییس مرکز تجارت جهانی انگلیسم!(میخندد) خب فال فروشم دیگه. زندگی از همین میچرخه!
چه شد که تصمیم گرفتی فالهایت را رایگان به مردم بدهی؟!
خوشم اومد از آقای روحانی. عکسشو می بینم بهم انرژی میده. بقیه تو عکسا قیافه شون خیلی جدی بود. اما روحانی یه لبخندی به لب داشت که خدا شاهده به دلم نشست. دیدم که پای راه رفتن ندارم. کاری هم از دستم بر نمیاد. تنها کاری که از دستم بر میومد، این بود که همین فال هامو بدم به مردم. به خدا اگه پول داشتم، کل ولیعصر رو شیرینی میدادم. نداشتم. داراییم همهاش همون فالها بود.
پول فالهایت چه شد پس؟
فدای یک تار موی آقای روحانی. مهم این بود مردم شاد باشن. اگه اون یه نفر رییس جمهور میشد، مشخص نبود مردم بتونن بخندن.
مردم چگونه از تو استقبال کردند؟
معرکه ای بود برای خودش. فال هارو گرفتم بالا و شروع کردم به شعار دادن. می گفتم روحانی پیروز است و دشمناش نابودن. یک جمعیتی زیادی داشتن فیلم و عکس می گرفتن.
دستفروش: طرفدارای رئیسی با گوجهسبز می زدندش.
واقعا؟
آره خدا وکیل. رد می شدن و به من می گفتن سید اولاد پیغمبر رو تنها گذاشتی و بعد با گوجه سبز می زدنم.
شما چه جوابی بهشون دادی؟
من هیچ کار نکردم. دیدم می زنن فهمیدم کارم درسته. بیشتر شعار دادم. فال می دادم به مردم و شعار می دادم. خودم شاد شده بودم، مردم هم میخندیدن.
برای آقای روحانی هم فال گرفتی؟
آره یه فال گرفتم خیلی خوب اومد. از همونجا فهمیدم با توکل به خدا پیروزه.
عمو مرتضی! عکس های خودت رو هم دیدی؟
عالیاند. بهترین عکس های دنیاست. خیلیها اومدن پیشم. یه عده می گفتن از طرف آقای روحانی هستن و می خوان من رو ببرن پیشش. از هیچ کدومشون خبری نشد. تو هم اگه نمی تونی منو ببری پیش روحانی، بهم امید نده. اینجوری چشمم به خیابون خشک میشه که بالاخره کی میان منو ببرن آقای روحانی رو ببینم.
دلت می خواد آقای روحانی رو ببینی؟
من نه خونه ای دارم و نه خونواده ای و نه سنم میخوره که چیزی بخوام ازش. دوستش دارم. دلم می خواد ببینمش و یه عکس باهاش بگیرم و بچسبونم به لباسم و بعدش راضی ام که بمیرم. آخه اینا (اشاره به دستفروش ها) منو اذیت می کنن که روحانی وقت نداره تورو ببینه.
دستفروش: دیدن روحانی رویاست. نشدنیه. این پیرمرد رویاپردازی می کنه.
عمو مرتضی: می بینی؟ از بس که افراد الکی اومدن و گفتن می بریمت پیش روحانی، اینا اذیتم می کنن.می گن رویاست (بغض می کند) ولی هرکه طاووس خواهد، جور هندوستان کشد. من ادامه می دهم.
گفتی خونه نداری؟ کجا زندگی میکنی؟
تو همین خیابونا. اگه پول داشته باشم، زندگیم رو شاهانه میکنم میرم مسافرخونه یه کم به خودم برسم. پول نداشته باشم هم، زیر آسمون خدا روی نیمکت می خوابم.
بیشتر برای خواب کجا میری؟
مسافرخونه میدون راه آهن. پول نداشته باشم هم، جلوی راه آهن روی همون نیمکت ها می خوابم.
رای هم دادی؟
نه.
چرا؟
شناسنامه ام رو دزدیدن پول نداشتم برم دوباره بگیرم. رای ندادم ولی کلی رای برای آقای روحانی گرفتم. هرکس می اومد فال بخره می گفتم اگه به روحانی رای میدی، فال ها رو مجانی ببر.
جواب مشتری ها چی بود؟
خیلیها وقتی این رو می شنیدن، دستشون رو می آوردن بالا (علامت پیروزی را نشان می دهد) و خوشحال میرفتن. بعضیا بیشتر فال می خریدن.
از آقای روحانی چی می خواهی؟
من سنم از آرزو گذشته. هیچی هم نمی خوام. خدا شاهده برای دلم و شاد شدن مردم این کار رو کردم. فقط دلم می خواد آقای روحانی رو از نزدیک ببینم و یه عکس باهاش بگیرم بزارم رو قلبم.
فکر می کنی امکانش هست آقای روحانی رو ببینی؟
خدا کنه حرف اینها (اشاره به دستفروش) که میگن روحانی وقت نمی کنه ما رو ببینه، دروغ باشه. همینجا میشینم تا یه روز بتونم ایشون رو ببینم.
عمو مرتضی ها را از یاد نبریم
روایت علاقه «عمو مرتضی» مانند داستان «میرزاآقا» پیرمرد میوه فروش اردبیلی، کبری رحمتی، پیرزن فومنی یا پیرمرد سالخورده کُرد است. عمو مرتضیها از کف جامعه آمدهاند. دولت باید قدر او و امثال او را بداند. در حالی که یک کاندیدا با درصدبندی ایرانیان میان فقیر و غنی دیوار کشی کرد و کاندیدای دیگری با شعار حمایت از محرومان به صحنه انتخابات وارد شد، این افراد روحانی را انتخاب کردند و این کار را برای دولت سختتر از قبل میکند. حمایت این افراد نشانه بارزی برای دروغ بودن مرزبندیها و درصدسازیها بین مردم است. دولت باید قدردان عمو مرتضیها و میرزا آقا باشد و این سرمایه اجتماعی را برای خود حفظ کند و به خواستههایشان رسیدگی کند. کاش آقای روحانی در لابهلای برنامههایش دیداری هم با عمو مرتضیِ فال فروش میکرد تا آرزو به دل نماند.منبع: روزنامه قانون