سردبیر آبان 20, 1395اخباردیدگاهها برای یک هفته ۷ چهره؛ از دونالد ترامپ تا عباس جدیدی بسته هستند771 Views
همای گیلان: ترامپ به کاخ سفید رسید. بر خلاف غالب پیش بینی های رسانه ها و لابی های قدرتمند سیاسی…
دونالد ترامپ یا (رئیس جمهور هفته)
ترامپ به کاخ سفید رسید. بر خلاف غالب پیش بینی های رسانه ها و لابی های قدرتمند سیاسی و وقتی چیزی خلاف پیش بینی رسانه های مسلط به دنیا و بنگاه ها اقتصادی حمایت کننده ی آن ها اتفاق می افتد می شود؛ شگفتی! در مورد ترامپ در اینجا مختصر می نویسیم و بعدتر یادداشتی کامل و همه جانبه تر در سایت منتشر خواهیم کردیم، منتهی چون بعد از پیروزی ترامپ سیل اظهار نظر های گوناگون از گروه های تلگرامی خانوادگی تا تلویزیون و تاکسی و…شنیده می شود، نمی شد که بی اعتنا باشیم.
نکته ی اول در مورد ترامپ این که این یک انتخاب اعتراضی بود برخلاف شرایط موجود، یک انتخاب ساده از طبقه متوسط خسته ی آمریکایی مثل همان شکل انتخاب بریتانیایی ها در جدایی از اتحادیه اروپا، انتخاب هایی خلاف وضع موجود برای مردمی که در تنگنا قرار دارند و از پشت پرده ها و لابی های سازمان یافته سیاسی و اقتصادی خسته شده اند، ترامپ ساده حرف می زد و مهم تر این که وعده تغیر می داد. حرف های خلاف جریان احزاب و رسانه ها. نظم تثبیت شده موجود از قدرتمند ترین احزاب سیاسی تا ستارگان هالیوود او را نمی خواستند، چون مسیر آن ها یکی نبود. ولی مردم طبقه متوسط آمریکا او را می خواستند چون از شرایط فعلی که توسط همین رسانه ها و لابی ها رقم خورده بود راضی نبودند و اصلا به این فکر نمی کردند که وعده های مثل خروج کامل مهاجران چقدر عملی خواهد بود.
نکته ی دوم در مورد ترامپ که برای ما مهم تر خواهد بود، شکل تصمیم گیری او در سیاست خارجی و حوزه دیپلماسی است. لطفا وعده های عجیب و غریب او را که برای آرام کردن و جلب افکار عمومی مخالف سیاست های توسعه طلبانه آمریکا صادر می شد را فراموش کنید. مطمئنا دایره قدرت تصمیم گیری و تصمیم سازی ترامپ در حوزه ی دیپلماسی کوچکتر از مسائل داخلی خواهد بود. به این معنا که در مورد مسائل دیپلماسی در ساختار سیاسی آمریکا فرد در جایگاه پائینی قرار دارد و سیستم سیطره کامل خواهد داشت. البته این بدان معنا نیست که نقش ترامپ و اوباما فرقی با هم نداشته باشد، اما اگر تفاوتی هم دارد کم و ضعیف است. ترامپ نهایتا در مسیر سیاست های کلی تعریف شده حوزه دیپلماسی ایالات متحده می تواند سنگ اندازی کند، اما مسیر کلی تغییر نخواهد کرد، مثل اوباما که تسهیل می کرد واما جهت کلی را نمی توانست تغییر دهد.
نکته ی سوم اما بعد عمیق تری از ماجرا است و آن جاذبه ی ملی گرایی است، که خلاف جهت شعارهایی مثل دهکده ی جهانی در حرکت است، پز و افه ی دهکده ی جهانی وقتی با منافع اقتصادی مردمان مختلف گره می خورد تسلیم شده و مستاصل خواهد بود. مردم درهر جایی از جهان در وهله ی اول نیاز به یک رفاه اولیه دارند و وقتی این رفاه اولیه به خطر بیفتد، هر شعار و اراده ای را کنار می زنند و دهکده ی جهانی و سیل مهاجرت های اقصی نقاط دنیا اگر وضعیت بومیان را به مخاطره بیاندازد از آستینش ترامپ در خواهد آمد. البته که این قسم پدیده ها موقتی اند و مردم آمریکا احتمالا چندی بعد به دامان همان ساختارهای حزبی شان بر خواهند گشت، اما به هر حال چه کسی پیش بینی پیروزی ترامپ را می کرد؟
آخرین نکته در مورد صف بندی گروه های داخلی است؛ این انتخاب در انتخابات سال آینده ی ایران اهرم فشاری برای گروه های افراطی تر اصولگرا خواهدبود که مهم ترین دستاورد دولت روحانی را زیر سئوال ببرند و همین طور هم خواهد شد. اما مساله ی اساسی این است که از یک کشور در حال توسعه تا آمریکا، آن چه که در انتخاب یک نفر به عنوان رئیس جمهور تاثیر گذار تر است، وعده هایی در بهبود اوضاع داخلی است، پس انتخابات سال آینده ایران هم درصد کمی از آمدن ترامپ و تحت فشار قرار گرفتن توافق هسته ای تاثیر خواهد گرفت و بیشتر متاثر از مسائل داخلی خواهد بود.
علی ضیا یا (لوس هفته) حضور علی ضیا در برنامه دورهمی و مواجهه او با موقعیت های زیرکانه ای که مهران مدیری ایجاد می کرد، لایه های درونی تر از وجود یک مجری معمولی را پیش رویمان گذاشت. آن قدر معمولی و سطحی که در برخی از لحظات مثل خنده های بی ملاحظه و جواب های مبتدیانه اش ما به جای او خجالت زده می شدیم و عرق می ریختیم. اما این که چرا یک فوق معمولی در تلویزیون متروکه ایران ستاره می شود، دلایل زیادی دارد که جای همه اش اینجا نیست اما مهم ترین دلیل شاید غلبه ی رابطه است.
یعنی استخدام یک مجری مثل خیلی از عرصه های دیگر بر مبنای شایستگی نیست و مدیران از فرصت ها و آدم ها برای خلق ارتباطات بیشتر استفاده می کنند و وقتی رابطه بر ساختار غلبه می کند، کل روند از تخصص گرایی خالی می شود. این گونه است که مجری گری کار ساده ای است؛ کمی و بیشتر از کمی رو می خواهد و با مقادیری چهره مکش مرگ ما! اصلا آن تعریف کلاسیک که مجری را فردی مسلط به ادبیات همراه با بیان و زبان بدن مناسب می خواست که الزاما باید دایره اطلاعاتی گسترده و عمیقی داشته با این شرایط به فراموشی سپرده می شود.
البته تنها رسانه مقصر نیست، از آن طرف مخاطبانی هم داریم که از رسانه تخصص نمی خواهند و رسانه ها به مثابه آدامس چشم ها می شوند، مخاطب همین که یک جوان قد بلند خوش پوش را مقابل چشمانش داشته باشد برایش کافی است. این بده بستان دیالکتیک وار ادامه پیدا می کند. مخاطب معمولی از رسانه معمولی، آدم معمولی طلب می کند و تلویزیون به همین شکل تنزل پیدا می کند و محصولی سطحی بیرون می دهد.
علی ضیا ویترین چنین اوضاعی است. اوضاعی که وقتی غیر منتظره مقابلمان قرار می گیرد، خجالت آور است. در واقع ما با دیدن رفتار دم دستی او از خودمان خجالت می کشیم، از آن بخش های از خودمان که سطحی و آسان گیر است. حکایت افت سلیقه ی ما در این سال ها بیشتر از هر کس به مذاق مدیران فرصت طلب خوش می آید. آن ها می تواند آدم های خنثی و بی خبری را مقابل دوربین بگذارند و مجری ها را تبدیل به یک اجرا کننده صرف می کنند. مجری در این قالب هیچ وجه سمپاتی ندارد و تاثیر گذار نیست چون تئوری ندارد و به همین دلیل برای ابراز وجود یک روز باید کری بخواند، یک روز سر بتراشد یا مثل آن یکی بغض کند که…مساله ی نقد این شیوه های بدیع اجرا مساله شخصی نیست، مساله فقط اشباحی است که گاه جای واقعیت اشتباه میگیریم و همین.
عباس جدیدی یا (ورزشکار نه سیاستمدار هفته) عباس جدیدی چند روز قبل از فوت منصور پورحیدری به ملاقات آن مرحوم می رود و عکسی در کنار او می گیرد که کلی حاشیه و جنجال ایجاد می کند. منتقدان جدیدی معتقدند او نیت تبلیغاتی داشته وگرنه که ثبت تصویری از پورحیدری با آن شرایط نا مساعد نه تنها وجه همدردی ندارد، بلکه حتی انسانی هم نیست.
به هر حال عباس جدیدی از دنیای ورزشکاران آمده، دنیایی که ظرافت هایش هم محدود به فیزیک و جسم است. یک ورزشکار به طور معمول به پرورش جسم خود می پردازد و اصلا مشروعیت و وجودش(به عنوان یک فرد شناخته شده) از قابلیت های جسمی اش است و طبیعتا نه فرصت و نه توقعی از بالندگی ذهنی یک ورزشکار است. صفحات اینستاگرام سلبریتی های ورزشی را که مرور کنید بهتر در می یابید، دنیای ورزشکاران آن ها به طور معمول و نه همیشه تا چه محدود است(در قیاس با یک فرد سیاسی). آن ها غالبا هیجانی و ساده واکنش نشان می دهند و نه تنها قدرت تاثیر گذاری وجریان سازی ندارند، بلکه کاملا تحت تاثیر جریانات روز هستند. جدیدی هم خب یکی از همان هاست، با بی نهایت ظرافت های جسمانی و تقریبا کم بهره از ظرافت های روانی، حالا او وارد دنیای سیاست شده، دنیایی که اتفاقا نیاز به ظرافت های ذهنی زیادی دارد(البته باز هم به طور معمول، وگرنه کلی سیاستمدار بدون ظرافت داریم!) و طبیعتا نمی شود با همان شرایط دنیای قهرمانی در شورای شهر ادامه داد.
جدیدی به درستی تشخیص داده که حیات یک سیاستمدار با حضور و پرسه در کنار سوژه هایی است که در تیررس رسانه ها هستند و او خودش را کنار پورحیدری رسانده، چون تصویر سازی اکسیژن یک سیاست مدار است. تا اینجای کار هیچ ایرادی ندارد هم انتخاب درستی کرده و هم در وهله ای اول آن کاری که باید را کرده، مشکل از آن جایی شروع می شود که او با نیرنگ های یک سیاست مدار آشنا نیست و فوت آخر را یاد نگرفته! همین جور می شود که ژستی فاتحانه در کنار پیکر نیمه جان اسطوره استقلال می گیرد و حتی نمی تواند موقعیت را تحلیل کند و واکنش مخاطبان را حدس بزند. بدتر این که اشتباهش را توجیه می کند و حتی شناختی نسبی از فضای مجازی ندارد (فضایی که در غیاب فضاهای واقعی و اصیل و زنده این روزها خوراک می سازد و در بن بست بحث های جدی و راهگشا به دلیل انسداد و هزار دلیل دیگر مخاطبان را به سمت سوژه هایی از این قبیل می کشاند) سوژه ساخته می شود در عرض چند ساعت تیتر یک می شود و همه مشارکت می کنند، چون خلا همنشینی و پاتوق و گفتمان در فضای عینی جامعه کلی کامنت را به سمت فضای مجازی سرازیر می کند و این کامنت ها همیشه قربانی می خواهد. دنیای مجازی هم سریع و بی بازگشت است، زیست سلبریتی هوش و درایت و ذکاوت می خواهد، گاهی شاید اولین اشتباه آخرینش باشد جهان پهلوان!
پیمان حسینی یا (سانسور هفته) دروازه بان تیم ملی فوتسال مهمان برنامه فرمول یک بود که علی رغم وعده ی مجری برنامه مبنی بر حضور او، فرصت به او نرسید و تلویزیون یک بار دیگر یک گل به خودی غیر قابل بخشش وارد دروازه کرد.
رسانه ای که واقعیت مردم و جامعه اش را نپذیرد، تحت هر شرایطی با هر رانت و سرمایه ای رو به فنا است. تلویزیونی که نمی تواند موی بلند مهمان برنامه اش را تحمل کند، باید خیلی چیزها را تحمل کند. رشد قارچ گونه تلویزیون های اینترنتی جولان بی توقف تلویزیون های ریز و درشت ماهواره ای و هر قالبی از تکنولوژی که رسانه های فراگیر شده اند و هر روز تلویزیون و صدا و سیمای عریض و طویل را به حاشیه می برند.
بله، افراد زیادی در خارج از کشور خیر خواه مردم نیستند و شبکه هایی ایجاد کرده اند که منافع گردانندگانشان مطلوب ما نیست. ما در تلویزیون داخلی محدودیت هایی داریم که خیلی هاشان خواست مردم نیست. امکانات برنامه سازی ما از جریان روز دنیا عقب افتاده، همه ی این ها مورد قبول است و پذیرفتنی، اما تلویزیون از هیچ کدام این ها ضربه نمی خورد، اصل داستان چیز دیگریست؛ مگر همین مردم سال ها قبل دلبسته ی تلویزیون نبودند؟ مگر هفته به هفته برای تماشای سریال هایش انتظار نمی کشیدند؟ آن روزها که رنگ و لعاب برنامه ها کمتر بود، نه دکورهای آن چنانی نه چشم و ابروهای دلبر، مردم مسابقه هفته و دیدنی ها را به چشم می کشیدند. یک هفته منتظر پدر سالار و عروس یاغی اش بودند. این که رسانه نبود و مردم حق انتخابی نداشتند قبول! اما چرا همان برنامه های دور یا حتی آثار چند سال قبل مدیری در قالب کلیپ در همین روزهای کثرت رسانه بارها باز نشر می شود و دیده می شود؟
حالا که حق انتخاب هست. حالا که «من وتو»، «جم» و اینستاگرام و..مردم همیشه و در همه حال خواهان آن چیزی هستند که بازتاب وجودشان باشد. آن روزها با همان برنامه های ساده مردم خودشان را تماشا می کردند و تلویزیون را از خود می دانستند هنوز اعتماد از ابین نرفته بود، تلویزیون از جایی غریبه شد که مردم چیزهایی در جعبه جادو دیدند که شباهتی به خودشان نداشت فضای رسمی چیزی بود و زندگی مردم چیز دیگری! پیمان حسینی مثل خیلی های دیگر موهای بلند دارد و یا با یک مدل عکس می گیرد، این واقعیتی جزئی از یک سبک زندگی است که صدا و سیما نمی خواهد بپذیرد و آن را انکار می کند، مگر می شود سبک زندگی مردمی را انکار کنی و بعد در پی جلب همان مردم باشی؟
دانشجوی سیل زده یا (غرق شده هفته) سیلی که در خرم آباد آمد و دختری دانشجو را با خودش برد، ویدئویی که از این اتفاق در فضای مجازی پخش شد، تصویری از عدم مداخله مردم برای نجات دختر را نشان می داد که باعث جریحه دار شدن افکار عمومی شد و یک بار دیگر نشانمان داد که ما از مردمی مسئولیت پذیر به مردمی نظاره گر تبدیل شده ایم، اما چرا؟ چه بلایی بر سرمان آمده؟
در مورد اتفاقی که در خرم آباد افتاد نمی شود به راحتی قضاوت کرد ما دقیقا از کم و کیف ماجرا آگاه نیستیم، اما می شود حدس هایی زد و بر مبنای حدس و گمان سیطره ی نگاه نظاره گر جماعت را نقد کرد، این که اصرار بر ثبت فیلم و عکس دارند و بازتولید حادثه در مقام تماشاچی را به مداخله و مسئولیت پذیری ترجیح می دهند. تغییری که ریشه در ساختارهای قدرتمند حمایتی دارد. چنین اتفاقی اگر در قلب اروپا بیفتد مردم می توانند با تکیه بر نهادهای حمایتی و با یک تماس تلفنی از وقوع اتفاقات تلخ پیشگیری کنند چون ساختار روشن است و اطمینان بخش، نیروهای حمایتی در کمترین زمان ممکن حادثه را پوشش می دهند واصلا نیازی به مداخله ی مردم نیست، اما در ایران این گونه نیست، اینجا نهادهای حمایتی لنگ می زنند و هشت هایی دارند که گرو نه است. مردم هم بر حسب تجربه یاد گرفته اند سری که درد نمی کند را دستمال نبندند. از کجا معلوم که مداخله کنند و به یک دردسرعظیم نیفتند؟ پس تماشاچی می شوند و ثبت می کنند و اما نقشی نمی گیرند، چون دایره ی مسئولیت پذیری مبهم است معلوم نیست تا کجا و به چه اندازه درگیر ماجرا خواهند شد.
این ها را بگذارید در کنار میل به جالب انگیز جلوه کردن و نوعی از خود نمایی مجازی که ترجمه اش می شود؛ «من هم آن جا بودم» و این آن جا بودن و به رخ کشیدن حضور در قلب حادثه (فرقی نمی کند تشییع جنازه مرتضی پاشایی و یا سیل و زلزله) تفاخری دارد که این روزها تقدم دارد بر اثر گذاری. میل به برتری به دیگری و تجمل گرایی که در جوامع چند پاره بیشتر به چشم می آید. وقتی چسب های متحد کننده مردم یک جامعه از کار بیفتد با بی شمار «من» هایی مواجهیم که «ما» شدن را بر نمی تابند. این ها همه نجات دختر دانشجو را بعید می کند و اتفاقاتی می افتد که در بازبینی متوجه عمق فاجعه اش می شویم.
حسن روحانی یا (شعار زده هفته) روحانی در افتتاحیه نمایشگاه مطبوعات به مانند سال های گذشته حرف های قشنگی در باب آزادی مطبوعات زد و از تحدید رسانه های انتقاد کرد، روز بعد رئیس قوه قضائیه از توصیه های رئیس جمهور مبنی بر تحدید نشریات گفت و دو گانگی ایجاد شده شناخت روحانی واقعی را دشوارتر از پیش کرد.
در روزهایی که منتهی به انتخابات بود این جنس حرف های حسن روحانی جالب توجه و جذاب به نظر می رسید، کاندیدای آن روزها و رئیس جمهور امروز از آزادی رسانه ها می گفت و قرار گذاشته بود که عرصه کتاب و مطبوعات تکان جدی بخورد، مردم برای روزنامه ها صف ببندند، دولت آبادی ممنوع الکار نباشد، کتاب فروشی ها رونق بگیرد. روحانی رئیس جمهور شد و مدتی گذشت و دیگر وقت کارنامه و پاسخگویی بود، روحانی اما همان حرف های سابق را می زد، حرف هایی که از دهان خیلی های دیگر هم می شنویم، با این تفاوت که نیازی نیست به آن خیلی ها رای بدهیم. یک تحلیلگر تلویزیونی هم همین ها را می گوید، او می گوید و رئیس جمهور هم فقط می گوید، پس چه تفاوتی میان این دو است؟
سال دوم و سوم هم به همین منوال گذشت؛ مطبوعات کم رمق و رنگ پریده و خط قرمزهای تعریف نشده، در روی همان پاشنه ی قبلی می چرخید. روحانی اما از اوضاع نا بسامان مطبوعات می گفت: این که باید این مشکلات رفع شود و این که رسانه های باید آزاد باشند و عده ای رانت خبری دارند و…حالا در سال آخر روحانی اوضاع مطبوعات همان گونه است که بود.
شگفت این که رئیس جمهور همان گونه حرف می زند که در مناظرات انتخاباتی حرف می زد. او به طرز حیرت آوری از خودش سلب مسئولیت می کند. انگار که هیچ دخلی به این فضای نا به سامان ایجاد شده ندارد. انگار نه انگار که آمده بود کمی این فضا را تکان بدهد، تکان داد اما نه در سطح شعارهایی که شنیدیم. سال چهارم فعالیت یک دولت سال به ثمر رسیدن است، نه سال ایجاد توقع و وعده و وعید. مطمئنا مردمی هم که سال بعد پای صندوق می روند به نتیجه نگاه می کنند و این شعارها تا زمانی و تا اندازه ای کاربرد دارد.
فضای فرهنگی دوره روحانی البته که بهتر از دوره ی قبل بود، اما هیچ نسبتی با شعارهایش نداشت و از رئیس جمهوری که ندای تدبیر سر می دهد، این حجم از شعارهای پوپولیستی توقع نمی رود یا این گونه بنویسیم که شاید آقای روحانی فراموش کرده که بخش قابل توجهی از آن هایی که به او رای دادند خسته از شعار و عوام گرایی بودند! تکرار آن روش قبلی آن بخش قابل توجه را گریزان می کند، به فکر آن ها نیستید لااقل به فکر تمدید ریاست جمهوری خود باشید.
توران میرهادی یا (افسوس هفته) توران میرهادی یکی از موسسان شورای کتاب کودک، استاد ادبیات کودکان و پژوهشگر و محقق درگذشت.
توران میرهادی و امثال او یادآور نگاهی هستند که بیش از شش دهه به دنبال تربیت و فکر سازی بود. نگاهی بلند مدت و با حوصله که تغییرات را یک شبه و دفعتی نمی خواست. میرهادی سال ها و دهه ها در ادبیات و فرهنگ کودکان غور و تحقیق کرد و با نگارش آثاری که انسان ساز است در حقیقت نسل تربیت کرد. نگاه او و هم مسلکانش توسعه فرهنگی را به درستی مقدم بر و مقدمه توسعه سیاسی و اقتصادی می دانست. توسعه ی فرهنگی در حقیقت پروسه ای زمان بر است که در گذر نسل ها نتیجه اش دیده می شود. نگاهی که با طبع میان بر پسند و راحت طلب ما سازگار نیست و اصلا این همه دگرگونی های سیاسی کلان (نه در عمق، بلکه در سطح) طی یکصد سال گذشته تاریخ ایران ما را به این نکته می رساند که انگار گریزی از نهاد سازی و تحقیق در جهان پیرامون نیست.
باید از میراث میرهادی ها مراقبت کرد و با ارتباطی ظریف از آن همه انباشت تجربی و کار فکری که ثمره سال هاست استفاده کرد. آن ها با مدیران مختلف در دوره ها و دولت های مختلف با عقاید و مسلک های متفاوت مدارا کردند تا شاید چرخ انسان سازی و فرهنگ سازی هر چند کُند، بچرخد. تشخیص درست اولویت ها و ارجحیت فکرسازی برای کودکان به هر مساله ی دیگری، گوشه ای از طرز فکری است که باید به همه ی ایران و همه خانه ها تعمیم پیدا کند. این عقب گردها و آن حرکات هیجانی که دائما ما را در یک دایره ی عذاب آور به نقطه ی اول بر می گرداند، در حقیقت هربار حقانیت مسلک فکری امثال میرهادی را نشانمان می دهد. باید این ها را دید دائما، مادربزرگ فرزندان ایران رفت، میراثش را پاسدار باشیم. روحش شاد.//ایران