چاپ مطلب چاپ مطلب

‍ ‍ رستم فرخزاددر شاهنامه فردوسی/تهیه کننده علی غلامرضائی مدرس دانشگاه وپژوهشگرتاریخ ایران

اختصاصی همای گیلان:هنگامه ای که یزدگرد دانست تازیان به مرز ها هجوم آورده اند سپاه گرد آورد.

عمر، سعد وقاص را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
چو آگاه شد زان سخن یزدگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد

یزدگرد نامه به رستم نوشت و به او دستور داد به جنگ با تازیان رود. رستم در آن زمان در خراسان بود و تا فرمان شاهی را شنید شتابانه لشگر آراست…..

بفرمود تا پور هرمزد راه
بپیماید و برکشد با سپاه

سپهسالار رستم فرخزاد، دلاور و شیر بیشه ی ایرانی و نماد ایران پرستی، سپاه آراست و به نبرد با تازیان رفت. رستم تنها جنگجو نبود بلکه همانطور که فردوسی پاکزاد می گوید دانشمند و خردمند و ستاره شناس بود.

که رستم بدش نام و بیدار بود
خردمند و گرد و جهاندار بود
ستاره شمر بود و بسیار هوش
به گفتار موبد نهاده دو گوش

رستم در میانه میدان جنگ به برادرش که در دربار شاه بود نامه نوشت و به او اندرز هایی داد که هر ایرانی باید در دلش پرورش دهد…

همه پیش یزدان نیایش کنید
شب تیره او را ستایش کنید

رستم می دانست در این جنگ کشته خواهد شد اما از هیچ رشادتی دریغ نکرد.

که من با سپاهی به سختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
رهایی نیابم سرانجام ازین
خوشا باد نوشین ایران زمین

رستم در ادامه از برادرش می خواهد که همه چیز را کنار بگذارد و تنها از شاهنشاه پشتیبانی کند.

چو گیتی بود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن و جان گرامی مدار
کزین تخمه نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
به کوشش مکن هیچ سستی به کار
به گیتی جز او نیست پروردگار
ز ساسانیان یادگار اوست و بس
کزین پس نبیند ازین تخمه کس
دریغ این سر و تاج و این مهر و داد
که خواهد شدن تخم شاهی به باد
تو پیروز باش و جهاندار باش
ز بهر تن شه به تیمار باش
گر او را بد آید تو شو پیش اوی
به شمشیر بسپار پرخاش جوی

رستم در ادامه سخنی می گوید که آتش دل را شعله ور می کند. او وقتی آگاه می شود که ساسانیان فرو خواهد ریخت اینچنین می گوید:

دل من پر از خون شد و روی زرد
دهان خشک و لبها شده لاژورد
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان
چنان بی وفا گشت گردان سپهر
دژم گشت و از ما ببرید مهر

رستم با اینکه دانست تازیان پیروز می شوند اما مقابلشان با شجاعت ایستاد و اینچنین گفت:

بزرگان که در قادسی با منند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کین بیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کین رنج کوتاه نیست
چو میروی طبری و چون ارمنی
به جنگ اند با کیش اهرمنی

در پایان، رستم به برادرش آخرین سفارش ها را می کند و به او می گوید که به مادر هم درود مرا برسان و بگو زین پس من را نخواهد دید و از من خشنود باشد.

سخن هر چه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی
درودش ده از ما و بسیار پند
بده تا نباشد به گیتی نژند

سپس پند های پایانی به برادر:

تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است
دو دیده ز شاه جهان برمدار
فدا کن تن خویش در کارزار
که زود آید این روز اهرمنی
چو گردون گردان کند دشمنی/باکانال همای خبر همراه شوید

 

About سردبیر ارشد

Check Also

حیات وحش.. حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که اجازه بهره کشی و سوددهی به ما ندادند و در برابر سوءاستفاده های نابجای ما ایستادند یا فرار کردند.. به همین دلیل بیجا، انسان هایی که متمرد و سرکش و نافرمان بودند هم صفت “وحشی” گرفتند!

حیات وحش..   حیات وحش؛ نامی است که ما بر روی موجوداتی گذاشته ایم که …

۳ comments

  1. سلام و درود
    عالی بود استاد
    عالی

  2. بسیار زیبا
    ممنون از زحمات حضرتعالی

  3. سلام بسیار زیبا بود
    ممنون از زحمات حضرتعالی