اختصاصی همای خبر/فردوسی بیش ترین سالهای زندگی خویش را در دوره سامانیان سپری کرد، اما سامانیان در بخارا بودند و او در طوس.به همین دلیل ارتباط استواری میان آنها نبود و گویا جز یک مورد، نامی از آنها در شاهنامه نیاورده است.سالهای پایانی دوره سامانی، خراسان گرفتار آشوب های چندی بود تا آن که محمود غزنوی به سال ۳۸۷ بر آن تسلط یافت و آرامش برقرار شد.حضور محمود برای فردوسی، نوید امن و امان بود و به همین دلیل او را فریدون بیدار دل نامید:
فریدون بیدار دل زنده شد*زمان و زمین پیش او بنده شد
البته سه سال پیش از این زمان، یعنی سال ۳۸۴، تدوین نخست شاهنامه تمام شده بود.با این حال، امید فردوسی به محمود، از جهت مادی و نیز اعتبار، سبب شد تا کتاب شاهنامه را در سال ۳۹۴ به او تقدیم کند.وی تا شش سال پس از این تصمیم، کوشید تا متن مورد پسند سلطان غزنوی را فراهم آورد و به او بسپارد.این زمان وی در سن هفتاد و یک سالگی بود.فردوسی در این تغییر، ابیاتی از آغاز و انتها را به نام محمود کرد و افزون بر آن، برخی از ابیاتی که مخالف با آرای مذهبی سلطان غزنوی بوده حذف کرد.
زمانی که وی کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، چشمداشت صله و کمک از او داشت .گفته اند که او با این که دهقان زاده بود و ثروتمند، اما آن گونه که خود می گوید، در این اواخر به درویشی و فقر افتاده بود:
همی چشم دارم بدین روزگار*که دینار یابم من از شهریار
که تا روز پیری مرا بر دهد*بزرگی و دینار و افسر دهد
که باشد به پیری مرا دستگیر*خداوند شمشیر و تاج و سریر
این انتظار بیهوده بود و سلطان محمود چیز اندکی به عنوان صله به فردوسی داد.نوشته اند که مشاوران محمود در وقت، به سلطان «گفتند، پنجاه هزار درم و این خود بسیار باشد که او مردی است رافضی و معتزلی مذهب…و سلطان محمود مردی متعصب بود.در او این تخلیط بگرفت و مسموع افتاد در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید.»
بر اساس همین نوشته، برخی شیعه و معتزلی بودن او را دلیل این اقدام شمرده اند.اشکال این مطلب آن است که کسائی مروزی که شیعه بوده، اشعاری برای سلطان غزنوی سروده و صله دریافت کرده است.همین طور غضائری شیعی که از ری برای وی قصائدی فرستاده و صله دریافت کرده است.ممکن است دلایل دیگری در کار بوده که تاریخ بیان نکرده است.با این همه تعصب مذهبی محمود نباید در این مسأله بی تأثیر باشد.
نتیجه آن شد که فردوسی از سوی سلطان محمود، طرفی نبست و در آخرین اشعار خود سوگمندانه چنین سرود:
سی و پنج سال از سرای سپنج*بس رنج بردم به امید گنج
چو بر باد دادند رنج مرا*نبد حاصلی سی و پنج مرا
کنون عمر نزدیک هشتاد شد*امیدم به یکباره بر باد شد
نوشته اند که فردوسی پس از آن که از محمود ناامید شد، هجونامه ای درباره او سرود و وی را سخت نکوهش کرد.کسانی از محققان در این که این هجونامه از فردوسی باشد، تردید کرده اند .
فردوسی از کار خویش بهره مادی نبرد، اما اثر وی به طور شگفت آوری در میان توده های مردم باقی مانده و از آن روزگار تاکنون موقعیت خود را حفظ کرده است.فردوسی در سال ۴۱۱ یا ۴۱۶ درگذشت.عروضی سمرقندی درباره خبر دفن وی نوشته است:
جنازه فردوسی را به دروازه رزان بیرون همی بردند.در آن حال، مذکری [واعظی ] بود در طبران طابران فعلی تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان بردند که او رافضی بود.و هر چند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت.درون دروازه باغی بود ملک فردوسی را، او را در آن باغ دفن کردند.امروز هم آنجاست .بعضی منابع نقل کرده اندمحمود از هند باز میگشت و در راه، به دژی استبری رسید و او به پیشگاهش نیامد، به خواجه حسن میمندی که در پهلویش راه میرفت گفت: سزای او چه باشد؟ به وی چه باید گفت:
اگر جز به کام من آید جواب
من و گرز و میدان و افراسیاب
خشمش فرو نشست و شگفت زده پرسید، این بیت با چنین شیوایی از کیست؟ میمندی گفت، این بیتی از شاهنامه فردوسی است، شاهنامه خود گنجیست بس بزرگ…محمود از خواجه خواست که هنگام رسیدن به غزنه یادش آورد. حسن چنان کرد و شصت هزار دینار به اشتران گذاشت تا به طوس بفرستند و از آن استاد بزرگ پوزش بخواهند که در این کار دیری و درنگی افتاده است.خواجه حسن کاروانی با اشتران بار نیل(در آن وقت کالای گران بهایی بود که شصت هزار دینار می ارزید) به سوی طوس به راه افتاد. کاروان در راه بود که استاد طوس به بستر بیمار غلطید و سرانجام در گذشت. از یک سوی کاروان نیل محمود به شهر رسید که در سوی، پیکر آن پیر پاکزاد را، مویه کنان به سوی گورستان میبردند.
هنگامی که دلاور(دختر فردوسی) فردوسی، آیین سوگ پدر را به شایستگی گزارد و به انجام رسانید، فرستادۀ محمود با کاروانسالار نزد او رفت، تا پاداش محمودی را بدو سپارد، دختر از پذیرفتن آن سر بر تافت و فرستاده را گفت:
مرا نیازی به این پاداش نیست، به همان سان که پدرم را نبود. این خبر به محمود رسید و محمود گفت آن دارایی را در میانۀ نیشابور و مرو، در مرز طوس کاروانسرایی بسازد تا راهیان آسوده باشند به آن فرزانۀ یگانۀ روزگار، استاد استادان درود گویند.»(کزازی، ۱۳۹۱، ص: ۱۷۳).منابع:۱-ـ فردوسی، ابوالقاسم، مقدمه-شاهنامۀ ۱۳۶۰
۲ـ کزازی، دکتر میرجلالالدین، فرزند ایران، چاپِ تهران، ۱۳۹۱
۳ـ ماسه، هانری، روشن ضمیر، مهدی، فردوسی و حماسۀ ملی، ۱۳۵۰، انتشارات کمیته استادان
۴ـ آذر بیگدلی، لطفعلی بیگ، آتشکدۀ آذر، انتشاراتِ موسسه نشر کتاب، ۱۳۳۷
۵ـ صفا، دکتر ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران، جلد اول، انتشارات فردوسی، چاپ بیستویکم، تهران، ۱۳۷۹
افتتاح آرامگاه فردوسی درساعت ۳ بعدازظهر روز جمعه ۲۰ مهرماه ۱۳۱۳ با حضور پهلوی اول و جمعی از مستشرقین و مهمانان صورت گرفت.درجشن هزاره فردوسی،جمیل زهاوی شاعرعراقی شعرزیررا سروده بود که در حضورشاه خواند: هزاراست درقبرخود خفته ای ولی زنده است آنچه تو گفته ای ندانست قدرتورا غزنوی بگودرس گیرازشه پهلوی
افتتاح آرامگاه فردوسی درساعت ۳ بعدازظهر روز جمعه ۲۰ مهرماه ۱۳۱۳ با حضور پهلوی اول و جمعی از مستشرقین و مهمانان صورت گرفت.درجشن هزاره فردوسی،جمیل زهاوی شاعرعراقی شعرزیررا سروده بود که در حضورشاه خواند: هزاراست درقبرخود خفته ای ولی زنده است آنچه تو گفته ای ندانست قدرتورا غزنوی بگودرس گیرازشه پهلوی