اختصاصی همای گیلان:داریوش نظری پاشاکی هستم فرزند رمضانعلی معروف به استاد رمضان در تاریخ چهارم مردادماه سال ۴۷ در خانواده ای ساده و بیآلایش و متعصب متولد شدم و تا سن ۶ سالگی در سایه پدربزرگ مهربان رشد و نمو نمودم.
ابوی اینجانب در سن ۷۱ سالگی دار فانی را وداع گفت . اودر عین معلولیت جسمی۶ فرزند(پنج پسر و یک دختر) تحویل جامعه داد و از خداوند شاکرم که هر یک از فرزندانش دارای جایگاه اجتماعی هستند.
اینجانب دوران ابتدایی و دبیرستان را در روستای پاشاکی سپری نمودم، چون شوق جبهه در سر داشتم تحصیل را رها کردم بنابراین سال سوم را مردود شده و سال بعد نیز باز در همان مقطع در دبیرستان شهید کامل مشغول به تحصیل و موفق به قبولی سال سوم راهنمایی شدم.
با توجه به اینکه پدرم از معلولیت جسمی و حرکتی رنج میبرد در سال ۶۲ مرا جهت تحصیل در هنرستان فنی سید باقری واقع در شهرستان لاهیجان ثبتنام نمود و بدین ترتیب سال ۶۲-۶۳ را با قبولی به پایان رساندم ولی شوق رفتن به جبهه جنگ ازسرم بیرون نرفته بود و منتظر اعزام نیرو بودم اما اعزامی صورت نگرفت یا حداقل اینکه در جریان این امر نبودم لذا تحت تاثیر این شعر که «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم، سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور»و علاقه ام به حضور در جبهه موجب شد در سال ۶۳ یعنی سال دوم دبیرستان نتوانستم سر کلاس حضور یابم و کار به جایی رسید که جهت تسکین آلام به داروی آرامبخش پناه ببرم و این امر باعث شد که مشکلات جدید برای خود و خانوادهام به وجود بیاید و اوضاع به همین صورت ادامه یافت تا اینکه در سال ۶۳ پس از ثبتنام در اعزام نیرو به جبهه جهت آموزش نظامی بهصورت داوطلب به پادگان آموزشی مالک اشتر زنجان اعزام شدم و در آنجا به دلیل اینکه داروی اعصاب و آرامبخش زیاد مصرف کرده بودم نتوانستم از عهده آموزشها برآیم و به همین دلیل از آن پادگان خارج شدم.
نظری ادامه داد: پس از گذشت چند ماهی در سال ۶۵ بعد از بهبودی نسبی مجدداً به نا حیه اعزام نیرو مراجعه نمودم و جهت گذراندن دوره آموزشی ابتدا به اردوگاه آموزشی اعزام نیروی رشت و پس از طی دورهای سخت در آنجا به مدت یک ماه به پادگان آموزشی منجیل اعزام شدم و ازآن پس بهعنوان نیروی بسیجی به منطقه جنوب که همان جزیره مجنون منطقه حورالعظیم است اعزام شدم و خاطرات خوب و خوشی را با برادرانی مثل اخوی شهید مهدی حقیقی، فرهاد زارع و مسعود خواسه و… دارم
وی افزود: پس از ورود به منطقه شت علی به جنوب اعزام شدیم و حدود ۶ ماه در آنجا بودیم پس از مراجعه به ناحیه اعزام نیروِ به سپاه پاسداران جهت انجام خدمت وظیفه عمومی به منطقه اعزام شدم که درنهایت در تاریخ ششم اسفندماه سال ۶۶ در کردستان در منطقه ماووت عراق پس از عبور از گردنههای سخت و پرپیچ و خم و عبور از رودخانه آب سرد که معروف به الاغ رود بود در منطقه جهت آمادهسازی عملیات مستقر شدیم و پس از مدتی در تک نیروهای هوایی قرارگرفته و در اثر بمباران هوایی وحشتناک حدود ساعت یک ظهر مجروح شدم و اکثر رزمندگان در آن منطقه به درجه رفیع شهادت نائل شدند و ازجمله شهید رفیع نژاد از منطقه صعومه سرا همچنین فتاح پسند نیز از ناحیه پا قطع عضو شد، لذا پس از بمباران با وجود اینکه از نظر جسمی شخصی ورزشکار و آماده به خدمت بودم پس از بمباران تا هنگام رسیدن امدادگران نجات پس از دیگران به بیمارستان صحرائی و از آنجا با هلی برد به بیمارستان شهدای تبریز منتقل و بستری شدم.
این جانباز انقلاب اسلامی اذعان داشت: با اینکه در هنگام بمباران پای چپم از بدنم جدا شده بود و انگشتان دست راستم کاملا متلاشی شده بود و خود شاهد قطع سه تا از انگشتانم بودم با اینکه پرسنل بیمارستان در حال کمک رسانی بودند اما چون تعداد مجرومان زیاد بود، به علت عدم رسیدگی به موقع به اینجانب و عفونت شدید و مطلع نبودن پرسنل بیمارستان از درد سیاتیک من ،ناگزیر مجبور به قطع کردن پای راستم از ناحیه ساق شدند همچنین براثر موج انفجار از ناحیه سر و گردن و دهان و بینی و همچنین فک و ریزش دندان بشدت آسیب دیده بودم و تا سال ۸۷ در بیمارستان بستری بودم که پس از ترخیص به کمک دوستان به روستای پاشاکی در منزل پدری در حالی که با ویلچر حرکت می کردم رفتم.
وی عنوان کرد: این در حالی بود که در خانه روستایی پدری هیچ گونه امکانات اولیه هم وجود نداشت و پس از گذشت چند ماه در ششم اسفندماه سال ۶۷ با مشورت دوستان بنیاد شهید با خانمی که خودشان نیز از جامعه ایثارگران و همسر شهید قاسم مهدی پور اهل حاجی آباد لاهیجان بود و فرزندی هم نداشت ازدواج نمودم که حاصل این ازدواج دو دختر به نام های الهام و الهه به ترتیب متولد ۶۸ و ۷۱ میباشد.
داریوش نظری ضمن بیان این موضوع که ازدواجم با واسطه بنیاد شهید انقلاب اسلامی صورت گرفته و با حداقل امکانات بوده افزود: با داشتن کمترین امکانات مثل تلویزیون، یخچال و فرش در منزل استیجاری واقع در خیابان قیام جنب مدرسه در یک واحد مسکونی طبقه همکف که هم سطح با خیابان بود زندگی کردیم و به دلیل مشکلات شدید مالی برای نان شب هم مشکل داشتیم چندین سال به همین منوال گذشت تا اینکه به واسطه برادر یکی از دوستان خوبم بنام شهید حجت شیخان در سال ۷۰ به اداره کل سازمان چای شهرستان لاهیجان معرفی و مشغول به کارشدم.
وی ادامه داد: همسرم همانند یک شیر زن از من پرستاری کرد و در هنگام حملات وحشتناک موج انفجار مثل پروانه به دورم می چرخید و می سوخت ولی خم به ابرو نمی آورد و به سبب عشق به ولایت از پرستاری یادگار جنگ خوشحال بود و مرا ابوالفضل زمانه خطاب می کرد و سرانجام در سال ۷۰ به علت بیماری کانسر خونی به ناچار تن به جراحی های زیادی ازجمله ناحیه روده و غیره داده تا شاید از آزمون سخت الهی که پیش راهش بود گذر کند و چندین بار هم مورد شیمی درمانی قرار گرفت و پس از انجام دوران شیمی درمانی به واسطه یکی از پزشکان به تهران عزیمت نمودم تا در بیمارستان تهران مورد مداوا قرار گیرد پس از ملاقات با پرفسوری معاینه شد و پس از مطلع شدن از مراحل جراحی و شیمی درمانی پیشنهاد کرد تا از داروی تزریقی استفاده کند و همسرم می گفت که این داروها برای من حکم بمب را دارد و این داروها بصورت سرپایی در ناحیه لگن تزریق می شد.
نظری بیان کرد: بهای داروی تزریق شده بماند ولی این روش درمان هم تاثیر نداشت و خدا را شاهد می گیرم که آن شیرزن در دوران زندگیمان تا آخرین لحظه زندگی اش دست از پرستاری من جانباز برنداشت و همیشه جمله عرفانی او این بود که چرا نزدیکانم از مرگ من هراسانند و می گفت : بهترین دوران زندگی ام را بعد از پرستاری ابوالفضل زمانه داشتم اما از این نگرانم که چرا خداوند توفیق خدمت را از من سلب می نماید و به فرزندان سفارش می کرد که مراقب پدر باشند و نگذراند پدر تنها بماند و اجازه دهند تا ازدواج مجدد کند و این روند درمانی تا دو سال ادامه پیدا کرد و به جایی رسید که روزانه ۶ عدد آمپول تزریق می کرد و به زندگی ادامه می داد تا اینکه در بیست و پنجم آذر ماه سال ۸۶ به رحمت خدا رفت و می گفت اگر مرا لایق بدانند باید نگهبان سرای فاطمه زهرا باشم و این برایم کافی است و خیلی راضی بود که با افتخار این سرای فانی را ترک می گوید. خدایا تو را به حق فاطمه زهرا او را با ائمه محشور بگردان و یادش همیشه در ذهنم حک شده و خارج نمی شود.
این کاندیدای شورای شهرلاهیجان بیان کرد: بطورکلی۱۹ سال و ۸ ماه و ۱۲ روز، با همه رنجهایم ساخت و این برگ زرینی است از ایثارگری های همسران جانباز که انصافا سخت تر از زندگی جانبازان نباشد کمتر هم نیست.
کارشناس امور اداری و تعاون آموزش و پرورش رودبنه ضمن بیان اینکه همسرش پیش از مرگ به فرزندانش گفت نگذارید تا پدرتان تنها زندگی کند و معتقد بود که نیاز دارد تا کسی پرستاریش کند افزود: حدود دو سال بعد از فوت همسر اولم در سال ۸۸ پدر آن مرحوم خودش باعث ازدواج مجدد من با همسر دومم که اهل روستای سطلسر لاهیجان است شد.
نظری بیان کرد: همسر جدیدم متولد سوم آبان ماه سال ۴۸ اهل روستای سطلسر و هم اکنون دارای مدرک کارشناسی ارشد الهیات فقه و مبانی حقوق اسلامی که مربی پیش دبستانی و در شورای حل اختلاف بخش رودبنه مشغول به کار میباشد که حاصل ازدواجمان دختری بنام الناز متولد بیست و پنجم آذرماه ۸۹ می باشد.
وی با تاکید براینکه ادامه تحصیل را دوست داشتم گفت:با تشویق و حمایت یکی از دوستان خوبم بنام حمید رضایی کریمی پاشاکی تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم و مشغول به تحصیل شدم تا اینکه در سال ۸۳ وارد دانشگاه شدم و در رشته حسابداری مقطع کارشناسی موفق به اخذ مدرک شدم و در سال ۹۱ شروع در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل دادم و در سال ۹۳ مدرک کارشناسی ارشد منابع طبیعی (گرایش مهندسی جنگل) را دریافت کردم.
داریوش نظری در ادامه اظهار داشت: اینجانب از سال ۷۰ در سازمان چای لاهیجان مشغول به کار شدم و در سال ۸۴ براساس انحلال سازمان چای کشور مجبور به ترک کار در این سازمان شدم و با شرکت در آزمون استخدامی سال ۸۴ وارد آموزش و پرورش شدم و از چهارده بهمن ماه سال ۸۵ بعنوان کارشناس امور اداری و تعاون آموزش و پرورش بخش رودبنه مشغول به کار شدم./باکانال همای خبر همراه شوید