اختصاصی همای گیلان:برخاستن چپ ازدنده راست
جریانهای سیاسی در ایران همواره مانند دو خط موازی نسبت به همدیگر در حال حرکت بوده اند. در برخی از مقاطع تاریخی این دو خط با توجه به مقتضیات زمان به هم نزدیکتر و در برخی مقاطع با توجه به چالشهای سیاسی این دو جریان از همدیگر فاصله گرفته و دور شدهاند. هر کدام از دولتهای پس از انقلاب با انتخاب خط مشی مخصوص به خود تلاش کردند که موازنه مناسبی را بین دو جریان اصلی سیاسی در کشور به وجود بیاورند. با این وجود دولت حسن روحانی در یک حالت استثنایی سبب تلاقی این دو خط موازی شده به شکلی که هم اکنون رفتارهای جریانهای سیاسی بسیار به هم شبیه شده است. در این بین اما رویکردهای اصلاح طلبانه در بین اردوگاه اصولگرایی وجه پررنگتری به خود گرفته است؛ به شکلی که برخی از چهرههای شاخص اصولگرایی مانند اسدا… بادامچیان با طرح این نظر که باید از نظریه «گفت و گوی تمدنهای خاتمی» استفاده کرد یا علی اکبر ناطق نوری با عنوان اینکه « قاعده بازی دموکراسی را بلد نیستیم» امروز شعارهای اصلاح طلبی میدهند. در کنار این مسئله، اقدام عملی حامیان محمود احمدینژاد بوده است که تلاش کردهاند در لیست انتخاباتی خود برای مجلس دهم از چهرههای اصلاحطلب استفاده کنند. این در حالی است که پیش از این، امیر محبیان تئوریسین اصولگرا در مقالهای بحث برانگیز از ضرورت بازنگری و امروزیسازی جریان محافظه کاری در ایران سخن رانده بود که به هر حال این «نو» شدن نیز یکی از شعارهای گفتمان اصلاح طلبی بوده است. در این زمینه حتی میتوان به رفتارهای علی مطهری نماینده اصولگرا مجلس استناد کرد که در چند سال اخیر رسما رفتارهای اصلاح طلبانه از خود نشان میدهد.
خطوط موازی چه زمانی به هم نزدیک و چه زمانی دور شدند؟
جریانهای سیاسی راست و چپ در دولت حضرت آیتا… خامنهای در یک حالت تعادل نسبت به هم به سر میبردند. در این زمان که حضرت امام(ره) رهبری سیاسی جامعه را برعهده داشتند تعریف هر کدام از این جریانها از «کارسیاسی» به هم نزدیک بود و به دلیل اتحاد و وحدت نظام که ضرورت شرایط «جنگ» بود هر کدام از جریانها کارکرد خود را با رهنمودهای حضرت امام(ره) به خوبی انجام میدادند. در دولت آیتا… هاشمی اما این خطوط موازی به هم نزدیک شدند. در این زمان و با تشکیل حزب کارگزاران سازندگی که از هر کدام از دو جریان یارگیری کرده بود و تلاش میکرد نقطه تعادل جناحهای سیاسی را رعایت کند، این دو جریان تا آستانه تلاقی و یکیشدن هم پیش رفتند اما با به وجود آمدن برخی اختلافات درونگروهی این تلاقی صورت نگرفت. با این وجود دولت هاشمی رفسنجانی تلاش کرد که اختلافات این دو جریان را کمرنگ کند که تاحدودی هم در این زمینه موفق عمل کرد. در دولت سیدمحمد خاتمی این دو خط موازی اما سر جای خود قرار داشتند. در این مقطع زمانی هر کدام از جریانهای سیاسی با رعایت قاعده بازی دموکراسی و بدون برهم زدن صحنه بازی نقش فعالتری نسبت به گذشته داشتند و کشور فضای سیاسی بانشاطی را تجربه میکرد. در دولت خاتمی جریانهای سیاسی دارای هویت و شناسنامه بودند و تعقل و دوراندیشی بر فضای فکری جریانهای سیاسی غلبه داشت. پس از این دوران و در دولت محمود احمدینژاد این دو خط موازی روزبهروز از هم فاصله گرفتند. این فاصله در برخی مقاطع حتی به دورترین نقطه خود هم رسید. دلیل این مسئله هم از نگاه تحلیلگران کنارگذاشتن کار گروهی و حزبی و تصمیمگیریهای تکبعدی و تفسیرهای یکجانبه در عرصه مدیریت کشور دانسته شد.
حسن روحانی و جبر تاریخی
دور شدن بیش از اندازه خطوط موازی جریانهای سیاسی در دولتهای نهم و دهم سبب تغییر ذائقه سیاسی مردم شد؛در نتیجه حسن روحانی با رویکردی ممزوج و در هم تنیده از دو جریان سیاسی، با خاستگاه اصولگرایی و با شعارهای اصلاحطلبانه بر سر کار آمد. در مورد درهمتنیدگی بیش از اندازه دو جریان سیاسی راست و چپ -که دیگر به اصولگرا و اصلاحطلب شناخته میشوند- در دولت روحانی سه عامل مهم جامعهشناختی و تاریخی نقش بارزی ایفا کرد.عامل اول رویکرد جهانیسازی و عصر اطلاعات بود که جریانهای سیاسی را وادار میکرد دست از تعصب و لجاجت کورکورانه بردارند و به جای سیاه و سفید دیدن مسائل سیاسی تلاش کنند که رخدادهای سیاسی را خاکستری ببینند.در نتیجه «نظریه نسبیت گرایی» که مولود مدرنیته بود تا حدود زیادی در دور شدن این جریانهای سیاسی از رویکردهای سنتی نقش بازی کرد. عامل دوم گذشتن تاریخ مصرف تئوری «بیرون کردن رقیب از صحنه سیاسی» بود. در گذشته جریانهای سیاسی در مقاطعی که قدرت داشتند گاه تلاش میکردند جریانهای رقیب را به اشکال مختلف از صحنه سیاسی دور نگه دارند. در ۸سال گذشته با خانهنشین کردن رقبای اصلاحطلبان بر همین تئوری پافشاری میکردند. این وضعیت اما در «قرن بیست و یکم» که احزاب و گروههای سیاسی به تخصصگرایی و کارکردگرایی روی آوردهاند محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل حضور قطعی رقبای سیاسی در صحنه بازی سیاسی در عصر حاضر یک ضرورت خدشه ناپذیر است. عامل سوم اما به عملکرد دولتهای نهم و دهم بازمیگردد که در طول ۸سال جریانهای سیاسی را بیش از هر زمانی منفعل کرد. نتیجه سیاستهای دولتهای نهم و دهم با میدان ندادن به اصلاحطلبان، حاشیهنشینی و نظارهگر کردن آنها و برهم زدن قاعده وحدت و اتفاق نظر در بین اصولگرایان و تبدیل آنها به جریانی چندشاخه و متفرق بود. در نتیجه هر دو جریان سیاسی در ایران اما با روی کار آمدن دولت یازدهم به دنبال احیای خود برآمدند. از یکسو اصلاحطلبان تلاش کردند گفتمان «در سایه» خود را به میانه میدان بازی بکشانند و از طرف دیگر اصولگرایان تلاش کردند با کنار گذاشتن برخی اصول خود به رویکردهای جدید و امروزی متوسل شوند. برای هر دو جریان سیاسی، حسن روحانی با مشی اصولگرایی- اصلاحطلبی بهترین گزینه بود. در نتیجه روحانی با جبرتاریخی در نقطه تلاقی دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب قرار گرفت.
برخاستن چپ از دنده راست
با این وجود نکته قابل تأمل این است که چرا اصولگرایان تلاش میکنند به رویکردهای اصلاحطلبی متوسل شوند. چرا این جریان که در ۸سال گذشته قدرت را در دست داشته هم اکنون دچار بحران هویت و تصمیمگیری شده است به شکلی که تصمیم گرفته به شکل محتاطانهای خود را به رقیب سنتی نزدیک کند؟ در پاسخ به این اشتیاق باید به ۴دلیل مهم اشاره کرد؛ دلیل اول به خواست رفرمیستی جامعه بازمیگردد؛ برای یک جریان سیاسی همراهی و همرأیی با خواست اجتماعی یک استراتژی و بلکه یک ضرورت است. در نتیجه اصولگرایان نمیتوانند دیگر مانند گذشته مطالبات اجتماعی را نادیده بگیرند و خود را از همراهی مردمی بینیاز نشان دهند.شرایط امروز جامعه ایرانی همراهی و همسویی با زندگی جمعی جهانی را میطلبد و به همین دلیل تئوریهای نخنماشده ای به مانند«حفظ وضع موجود» یا «بازگشت به عقب» پاسخگو نخواهد بود.دلیل دوم به وضعیت «رنگینکمانی» جریان اصولگرایی بازمیگردد که از رادیکالترین افراد و گروهها تا محافظهکارترین شخصیتها و گروهها را در خود جای داده است. همین افتراق بیش از اندازه در درون اردوگاه اصولگرایی تصمیمگیری این جریان را بهشدت سخت و حتی غیرممکن کرده است. این در حالی است که جریان مقابل یعنی اصلاحطلبان از یک هارمونی قابلقبولتری نسبت به اصولگرایان برخوردار است و از چنین مشکلی رنج نمیبرند. در نتیجه برخی جریانهای اصولگرایی تلاش میکنند حداقل در ظاهر خود را شبیه اصلاحطلبان نشان دهند تا نزد افکار عمومی وجهه قابل قبولتری کسب کنند. عامل سوم برهم خوردن بازی اصولگرایان توسط گروههای تندرو درون جریانی است. اقدامات افراطی گروههای تندرو اصولگرا سبب شده که معتدلین این جریان در انتخاب بین «بد» و «بدتر» و تنها به خاطر اینکه انگ افراطیگری به آنها زده نشود از خود گرایش اصلاحطلبانه نشان دهند تا با تندروهای اصولگرا در یک جبهه و جریان دستهبندی نشوند.در نتیجه معتدلین اصولگرا در راهی که نه قدرت پیشروی دارند و نه توان بازگشت گیرافتادهاند.عامل چهارم اما حقانیت گفتمان اصلاحات و جنبش تحولخواهی در ایران است که با پروپاگاندیسم دولتهای نهم و دهم به فراموشی سپرده شده بود.این در حالی است که در آن دوران ارزشهای دموکراسی و زندگی جمعی به مفهومی کمرنگ تبدیل شده بود. با این حال در پایان دولت دهم افکار عمومی با مشاهده عواقب فراموشی اصول دموکراسی، به عنوان یک اصل پذیرفته جهانی، به اشتباه خود پی بردند و با اعتماد به حسن روحانی که تأکید زیادی بر خردجمعی و فعالیتهای مدنی داشت با دموکراسی در ایران آشتی مجدد کردند.
****
اصولگرایان در بنبست اجماع
«اجماع» نیازی است که هر دو طیف سیاسی کشور بهدنبال آن هستند. اینبار اما اجماع برای پیروزی در انتخابات مجلس دهم و کسب کرسیهای تصمیمگیری در این نهاد تاثیرگذار است. انتخابات مجلس نهم بدین شکل بود که اصلاحطلبان به دلایلی که بعضا مورد انتقاد است آنچنان حضور فعالی نداشتند و البته رای سیدمحمد خاتمی بهعنوان لیدر جریان اصلاحات فرمان سکوت به افرادی بود که قصد داشتند حضور کمرنگ اصلاحطلبان را دوری آنها از چارچوبهای قانونی کشور عنوان کنند. با روی کارآمدن دولت یازدهم گلایهها از اردوگاه اصلاحات به کنجی نهاده شد تا با امید که شعار دولت تدبیرو امید بود راه جدیدی را آغاز کنند چنانکه این روزها شاهد حضور اصلاحطلبان بیش از گذشته در فعالیتهای مدنی و سیاسی هستیم و آنان هرگاه سخن از انتخابات میشود محکم و قاطعانه خبر میدهند که بهعنوان یک ضلع قوی در هر انتخاباتی حضور پررنگ خواهند داشت. اصولگرایان هم که باید آنها را ناکامان سال ۹۲ دانست، اکنون در اندیشه هستند تا به نوعی کرسیهای مجلس دهم را به نام خود ثبت کنند اما آنها مطمئن به یک موضوع هستند و آن، اینکه دیگر مانند انتخابات مجلس نهم در یک رقابتی حضور نخواهند داشت که اکثریت از اهالی اردوگاه خودشان باشد. اصولگرایان اگر تا دیروز یک رقیب به نام اصلاحطلبان را در پیش روی خود داشتند، امروز میدانند با ۲ رقیب قدر و قوی به نام اصلاحطلبان و اعتدالیون مواجه هستند.
عبور اصولگرایان از جاده سنگلاخی
حالا هر سه ضلع بهویژه اصلاحطلبان و اصولگرایان فعالیتهای انتخاباتی خود را آغاز کردهاند اما راهی که اصولگرایان باید بپیمایند بسیار دشوارتر از اصلاحطلبان است. «اتحاد» و «اجماع» دو مولفهای است که برای پیروزی در هر انتخاباتی نیاز است. اما به نظر میرسد اصولگرایان فاقد هر دو هستند چنانکه اکنون طیفهای مختلف درون اردوگاه اصولگرایی سازهای متفاوت با یکدیگر مینوازند. یک گروه جبهه پایداری است که خود را جریانی مستقل از دیگر اصولگرایان میداند و عمدتا مباحثی را دنبال و پیگیری میکند که در آن نه رسیدن به کرسیهای قدرت بلکه هجمه و تضعیف رقیب دنبال میشود. طیف دیگر میانهروهای اصولگرایند که بهطور جدی خواهان ورود به مجلس دهم هستند چون میدانند با حضور در بهارستان امکان ائتلاف با اصلاحطلبان و میانهروهای فراجناحی مهیاست و میتوانند نام و رسم اصولگرایان را اعتباری دیگر بخشند. طیفی هم در اردوگاه اصولگرایی حضور دارد که تنها برایش حضور در انتخابات و مطرح شدن نامش دارای اهمیت است. برای این طیف اهمیتی ندارد که چه روندی طی خواهد شد بلکه آنها تازه به میدان آمدهها هستند که میخواهند جایگاه خود را در اردوگاه اصولگرایی تثبیت کنند تا شاید برای انتخابات مجلس یازدهم دارای قدرتی برای اظهارنظر جدی باشند و البته طیفهای دیگر با انگیزههای دیگر هم در این اردوگاه حضور دارند. با توجه به اهداف متفاوت این طیفها در اردوگاه اصولگرایی اتحاد آنها کمی سخت به نظر میرسد و باید برای رسیدن به این اتحاد که گامی قبل از اجماع است مسیری سنگلاخی را طی کنند.
اصلاحطلبان عبورکرده از سنگلاخ
وضعیت اردوگاه اصلاحطلبان اما متفاوت از اصولگرایان است چنانکه آنها مدتهاست از سنگلاخ رسیدن به اتحاد عبور کردهاند و اکنون در سراشیبی رسیدن به اجماع هستند هرچند هنوز یخ اصلاحطلبان کاملا باز نشده، اما توجه به این مساله با توجه به تغییر فضای کشور میتواند ظرفیتهای جدیدی را در جامعه ایجاد کند. اصلاحطلبان برخلاف اصولگرایان نه تمایلی به هجمه و تضعیف رقیب دارند چراکه آنها رقابت با رقیب پرقدرت را گامی برای انتخاب بهترینها میدانند که این بهترینها مسیر پیشرفت کشور را هموار میکنند و نه به دنبال رسیدن به قدرت به هر قیمتی هستند چنانکه در سالهای قبل برای بر هم نخوردن آرامش کشور و با لحاظ کردن شرایط جامعه مدتی را در سکوت گذراندند تا افکار عمومی درمورد آنها بهترین تصمیم را بگیرد و نتیجه این قضاوت هم ۲۴خرداد ۹۲ بود. اتحاد اصلاحطلبان از آنرو هیچگاه دچار ناآرامی نشد که آنها اهداف خود را به نحوی تعریف کردند که منفعت شخصی و گروهی در آن جا ندارد و در چنین شرایطی است که برای رسیدن به هدف بالاتر یعنی پیشرفت کشور، اتحاد اولین گام ضروری است. اکنون اصلاحطلبان که از سنگلاخ اتحاد عبور کردهاند باید در زمین هموار به دنبال اجماع باشند که به نظر نمیرسد در این موضوع هم با مانعی مواجه شوند چراکه در انتخاباتهای مختلف نشان دادند که برای رسیدن به هدف حاضر به از خودگذشتگی و کنارکشیدن به نفع سایر اصلاحطلبان هستند. همانطور که آذر منصوری بهعنوان یک فعال سیاسی اصلاحطلب در گفتوگو با آرمان تاکید کرد: «اجماع و ائتلاف حداکثری، اصلیترین راهبرد اصلاحطلبان در انتخابات آینده است که همه احزاب و جریانها و شخصیتهای سیاسی اصلاحطلب برای تحقق آن در تلاشند.» و این یعنی اصلاحطلبان هنوز پس از سالها بر راهکار گفتوگو تاکید دارند و آن را برای رسیدن به هدف مهم ارزیابی میکنند. اصولگرایانی که در انتخابات ریاستجمهوری پذیرای شکست شدند مدتهاست برای سرپوش گذاشتن بر موضوع، متوسل به موضوعاتی میشوند که خود به غیرواقعی بودن آن معترفند اما شاید از این مسیر بتوانند تا حدودی حامیان خود را اقتاع کنند. پروژهای که از سوی رقبای اصلاحات دنبال میشود نام «سیاسی خوب و سیاسی بد» دارد یعنی آنها را خود را سیاستمدارانی موفق و رقیب را سیاستمدارانی مینامند که از معیارهای قانونی فاصله گرفته است اما با این همه باز هم مردم هستند که قضاوت خواهند کرد چه کسی سیاستمدار خوب و چه گروهی سیاستمدار بد است!
**
ریشه اختلافات در تفاوت دیدگاهها
امروز صحبت از کنار گذاشتن اختلافات جناحی و سیاسی به میان میآید که به نظر میرسد مطلبی مهم و حائز اهمیت باشد چراکه با توجه به شرایط کنونی جامعه هدف اصلی آن است که منافع ملی حفظ شود. درحقیقت نگاه افراد و جناحها باید بر اساس منافع ملی و نه منافع شخصی گروهی باشد؛ بدیهی است که اگر شخص و گروهی در محور قرار گیرد این کشور و ملت هستند که متضرر خواهند شد و در چنین شرایطی است که نهتنها نباید انتظار پیشرفت داشت بلکه هر روز باید شاهد افت در تمامی عرصهها باشیم. نکته اساسی که نباید از نظر دور بماند قائل شدن تفکیک میان نقد و خصومت است. بدین معنا که برخی هر نقدی را خصومت میدانند و از سویی، برخی هر بیانی را با هر لفظی انتقاد میدانند این درحالی است که نقد، لازمه پیشرفت است اما نقدی که سازنده و بدون هیچ گونه سوءنیتی باشد چرا که اگر خصومت به آن راه یابد دیگر نمیتوان گفت نقد؛ بلکه جلوهای از اختلافات خواهد بود که با هدف حذف رقیب صورت میگیرد. متاسفانه باید ابراز داشت در طول سالیان گذشته دامنه اختلافات و برخوردهای حذفی موجب شد، بسیاری از گروهها صحنه سیاست ایران را ترک گویند در حالی که میتوانستند بمانند و دوش به دوش برای موفقیت میهن حرکت نمایند. با روی کارآمدن دولت یازدهم برخی تلاش کردند تا آتش اختلافات را بار دیگر شعلهور کنند و با گلآلود ساختن آب، ماهی خود را صید کنند. درحقیقت خصومتها موجب شد تا دولت بهراحتی نتواند کار خود را انجام دهد و این درحالی بود که رقبا برای عدم موفقیت دولت تمام تلاش خود را به کار بستند. حال سوال اینجاست که آیا نقد به معنای اختلاف است یا خیر؟ در این راستا لازم به توضیح است که نقد هرگز به معنای اختلاف نیست درحقیقت اگر نقد به منظور بهبود شرایط و مهمتر از آن سازنده باشد که فارغ از هرگونه اغراض شخصی و چوب لای چرخ گذاردنها باشد بدون شک پیشبرنده وعاملی مثبت خواهد بود اما متاسفانه مشاهده میشود گاه انتقاد جای خود را به اختلاف میدهد و گاه به اسم انتقاد اما در قالب سوال و استیضاح نمود پیدا میکند و در این راستا شاهدیم چگونه دولت ماهها با مشکل مواجه میشود. در اصل ریشه اختلافات به تفاوت دیدگاههای جناحها بازمیگردد که گاه برای رسیدن به قدرت از هر ابزاری برای کنار گذاشتن رقیب استفاده میکنند غافل از آنکه این مساله میتواند سرعت قطار پیشرفت را کند کرده و حتی متوقف سازد.