داستان عجیب بازگشت جوان عاشق پیشه به خانه پس از ۲۸ سال آوارگی/بیش از ۲۰ سال در افغانستان کارگری، چوپانی و کشاورزی میکردم
عطیه نصرتی بهمن 10, 1398اخباردیدگاهها برای داستان عجیب بازگشت جوان عاشق پیشه به خانه پس از ۲۸ سال آوارگی/بیش از ۲۰ سال در افغانستان کارگری، چوپانی و کشاورزی میکردم بسته هستند550 Views
عبدالله، یکی از اهالی دهستان رمشک قلعهگنج است که بنا به دلایلی در سن ۱۸ سالگی سر از افغانستان درمیآورد، او پس از ۲۸ سال آوارگی و تحمل روزهای سخت، به آغوش خانواده بازگشت.
همای گیلان، به نقل از ایرنا، عبدالله روشنپور معروف به عبدی، اهل دهستان رمشک قلعهگنج است که تابستان سال ۱۳۷۳ در آستانه جوانی به دلایل شخصی، خانهاش و دیارش را ترک و برای پیدا کردن کار به شهرستانهای همجوار همچون رودبارجنوب و عنبرآباد سفر میکند، او پس از مدتی کارگری در این مناطق با تعدادی از کارگرهای افغانستانی آشنا شده و تحت تاثیر صحبتهای آنها به صورت غیرمجاز از مرز خارج و به هرات افغانستان میرود.
عبدالله طی این سالها سختیها و مشقتهای زیادی داشته، یک تصمیم عجولانه، او را به جایی برده بود که حتی پشیمان شدنش از این سفر هم نمیتوانست بلیط برگشتش به خانه باشد.
یک جوان ساده و بیآلایش روستایی، پس از آنکه با ازدواجش با دختر مورد علاقهاش موافقت نمیشود برای اینکه مشکلی برای خانواده نامزدش ایجاد نشود و آن دختر بتواند بدون حاشیه و حرف و حدیثها به زندگیاش ادامه دهد، بار سفر میبندد و از همه تعلقات خود چشمپوشی میکند، عبدالله شاید تصور این را نمیکرد دست تقدیر حتی او را از سرزمینش هم جدا کند.
هرچه بود، جوان ۲۸ سال پیشِ گزارش ما، امروز به خانه خود برگشت و مورد استقبال اهالی روستا و خویشاوندان قرار گرفت.
خواهرزاده عبدالله گفت: عبدی، ۲۸ سال است که رمشک را ترک کرده و خداروشکر الان پدر و مادرش هم در قید حیات هستند، او سه خواهر و یک برادر دارد و درواقع خانواده مستضعفی هستند.
رضا احمدینیا ادامه داد: پدر عبدالله چندین سال به دنبالش گشت و اثری از او نیافت و پس از گذشت این همه سال ناامید شده بودند و فکر میکردند او فوت کرده است.
وی تصریح کرد: پدرش تا همین چند سال قبل از او یاد میکرد و منتظر او بود و امروز آرزوی دیدن دوباره فرزندش برآورده شد و اهالی رمشک امروز به استقبال عبدی آمدند و از بازگشت او حیرتزده و خوشحال هستند.
عبدالله فرزند مهیم، دیگر نمیتواند به گویش رمشکی صحبت کند، او با لهجه افغانستانی به خبرنگار ما گفت: به دلایلی روستای محل سکونتم را ترک کردم و پس از آن، کارگرهای افغان مرا که در آن زمان نوجوان بودم و کسی را نداشتم با خودشان به افغانستان بردند و بیش از ۲۰ سال در هرات افغانستان کارگری، چوپانی و کشاورزی میکردم، آنهایی که من را باخودشان به افغانستان برده بودند میدانستند که من ایرانی هستم و مدام این را به من گوشزد میکردند که هویت من ایرانی است و باید به ایران برگردم.
وی اظهار داشت: هیچ سند و یا شناسنامه هویتی که ثابت کند اهل کدام کشور و منطقه هستم در دست نداشتم، چندین مرتبه تلاش کردم به صورت قاچاقی وارد ایران شوم اما در مرز بازداشت شده و مجددا به افغانستان برگردانده شدم و پس از چندین بار تلاش بیهوده، خسته شدم و دیگر تلاشی برای بازگشت به خانه نکردم.
وی ادامه داد: چندین سال قبل از طریق آشنایی، با یک نفر قاچاقچی انسان ارتباط برقرار کردم و با پرداخت پول به صورت غیرمجاز وارد ایران شدم، من و تعدادی دیگر از اهالی افغانستان را برای کار به استان یزد و شهرستان خاتم بردند و حدود پنج سال در آن شهرستان کارگری میکردم.
عبدالله افزود: دیگر اعصابم خراب شده بود، مشکل روحی پیدا کرده بودم اما همچنان چهره پدر و مادرم را خوب به یاد داشتم و برای دیدنشان لحظهشماری میکردم اما نمیدانستم چگونه پیدایشان کنم به دلیل اینکه شناسنامه و کارت هویتی نداشتم و میترسیدم وقتی پیدایشان کنم دستگیر شده و مجددا به افغانستان بازگردانده شوم.
وی تصریح کرد: مشکل خودم را با یکی از یزدیها و صاحبکارانم درمیان گذاشتم و آنها کمک کردند و از طریق تلفن ۱۱۸ آدرس و شماره تماس دهیاری و شورای روستا را برایم پیدا کردند و زنده بودنم را به خانوادهام اطلاع دادند و با همکاری دوستان یزدیام توانستم به آغوش خانواده برگردم و از دیدن همشهریانم خیلی خوشحال هستم و برای دیدن پدر و مادرم لحظه شماری میکنم، آنها در روستای حُور کنگرو منتظرم هستند.
صاحبکار عبدالله که با خودروی خود، او را به قلعهگنج آورده اظهار داشت: عبدی در زمینهای کشاورزی و باغهای پسته ما کار میکرد و فکر میکردیم اهل افغانستان است، بعد از چند سال که بیشتر با وی آشنا شدیم برای ما توضیح داد که متولد یکی از روستاهای دور افتاده و محروم استان کرمان است، ما این منطقه را نمیشناختیم و کمک کردیم تا بتواند خانواده خود را پیدا کند.
او گفت: پس از تماس با خانواده و فامیل وی، چند شب قبلبه همراه خانوادهام و عبدالله از یزد به سمت رمشک حرکت کردیم و به زادگاهش رسیدیم و خوشحال شدم که عبدی خانواده خودش را پیدا کرده است.