چاپ مطلب چاپ مطلب

رساله الطیر یا رساله پرندگان/علی دادخواه

( شرح رساله الطیر تالیف امام العالم علامه زمان سلطان العلما والحکما ،شیخ شهید شهاب الدین سهروردی رحمه اله علیه )

اختصاصی همای گیلان: « هیچ کس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد ( گوش بسپارد) که طرفی از اندوه خویش با او بگویم ، مگر بعضی ازین اندوهان من تحمل کند به شرکتی و برادری؟ که دوستی هیچ صافی نگردد تا دوستی از مشوب ( امیخته شده ،الوده ،تیرگی)کدورت( مشوب کدورت ،انچه مایه تیرگی و از میان بردن صفا وصداقت می شود.) نگاه ندارد.واین چنین دوست خالص کجا یابم که دوستی های این روزگار چون بازرگانی شده است.» این متن مقدمه رساله ای کوتاه ( حدود ۷ صفحه) از حکیم سهروردی است.
سهروردی یکی از چهار فیلسوف برتر جهان اسلام است ،او با پیروی از حکمای پیش از اسلام در ایران و اقتباس مفاهیم « نور » و « ظلمت» از جهان بینی زرتشتی و ادغام ان با فلسفه افلاطونی عرفان را با بینش فلسفی درامیخته کرده و به تاسی از غزالی در «مشکات الانوار» فلسفه خودش را بر پایه «نور» استوار کرده است ،فلسفه سهروردی « فلسفه نور» است و مهمترین کتاب فلسفی او « نورالانوار» است که مانند « واجب الوجود در دستگاه فلسفی ابن سیناست.
در مورد سهروردی شرح هایی نوشته ام که با نام « شرح رساله فی حقیقه العشق» یا « حقیقت عشق» و همچنین « از حی بن یقضان تا رابینسون کروزویه » موجود است ومن وارد بحث های تکراری در مورد بیوگرافی او نمی شوم.

«رساله مرغان» ، ترجمه رساله ایست از ابن سینا .و جالبی داستان بهمین است که سهروردی از منتقدین سرسخت فلسفه مشا و ابن سیناست ،ولی او رساله الطیر ابن سینا را از زبان عربی به فارسی شیرینی دراورده است.این رساله چهار بار طی قرون مختلف به فارسی ترجمه شده است، که ترجمه ابن سهلان ساوی جز این ترجمه هاست.این رساله جز رساله های مرغان در ادبیات فارسی می گنجد.

اولین این رساله ها متعلق به ابن سینا_ سهروردی است که ما در اینجا بحث می کنیم ، رساله دیگر اثر دو برادر غزالی احمد و‌محمد غزالی است که البته امام محمد غزالی «رساله الطیر» خود را قبل از سهروردی و بعد از ابن سینا نوشته است و به زبان‌عربی است و برادرش احمدغزالی انرا به فارسی ترجمه کرده است.
رساله« منطق الطیر» عطار نیشابوری هم یکی دیگر از این شاهکارهاست که به زبان فارسی است.این رساله ها تحت تاثیر فلسفه افلاطونی است که روح انسان را به « اسب بالدار» تشبیه کرده است.البته باید این تذکر را بدهیم که بیان تمثیلی این رساله ها عرفانی است ،نه مانند کلیه ودمنه که صرفا بیان تمثیلی است.
هر چند ممکن است این متفکرین از داستان « کبوتر طوق دار » یا « حمامه المطوقه» کلیله و دمنه( باب دوم «کلیله و‌دمنه» که البته اثر «نصراله منشی» منشی بهرامشاه غزنوی است و انرا به اسم «کلیله ودمنه بهرامشاهی» می شناسند واین همان کتابی است که نصراله منشی در قرن ششم از عربی به فارسی ترجمه کرده است و ما از ان استفاده می کنیم.داستان کبوتر طوق دار سابقا در کتاب فارسی دوم دبیرستان برای ما روایت شده است) را اقتباس کرده باشند.( همانطور که «اخوان الصفا و خلان الوفا» که همان متفکرین زیر زمینی وسری اسماعیلیه بوده اند با این داستان مواجهه شده واحتمالا ابن سینا از طریق پدر خود که با این حلقه در ارتباط بوده ،با داستان کبوتر طوق دار اشنا گشته است)

در حقیقت ابن سینا مانند «وینکشتاین» دو مکتب فکری دارد که مورد اغفال واقع شده است. یکی حکمت مشاست که تحت
تاثیر ارسطو بوده وابن سینا در ان سرامد تمام فیلسوفان جهان اسلام است ودیگری « حکمت مشرقیین » بوده که ابن سینا در اواخر عمر به انرا پایه گذاری کرده است .و این مشرق همان مشرق عرفانی است نه غرب وشرق جغرافیایی .ابن سینا در کتاب «الاشارات وتنبیهات» خود سه فصل را بهمین مباحث عرفانی زیبا تخصیص داده است. رساله « حی بن یقظان » اثر دیگری از ابن سیناست که در ان ابن سینا داستان سلوک شخصی خود را می گوید.در این رساله سالک ( ابن سینا) تازه با فرشته راهنما اشنا می شود و از خواب غفلت بیدار.در داستان دوم که موضوع بحث ماست( منطق الطیر) فرشته تازه به ابن سینا می گوید چه باید بکند ودر داستان سوم که « سلامان و ابسال» است ،سالک( ابسال که همان ابن سیناست) با مرگ خودش به حقیقت می رسد.

در رساله منطق الطیر« من » همان ابن سیناست ،یعنی ان پرنده در دام که بدنبال رهایی است خود ابن سیناست واین رساله همانطور که گفتم شرح تکامل وصیروت خود اوست.
« من در میان مرغان می امدم….» مرغزاری بوده است که پرندگان برای برچیدن دانه از ان می گذشتند و ناگاه در دامی گیر می افتند و این « من» همان ابن سینا یا سهروردی است که در دام صیادان افتاده است.ولی این دام چیست ؟
این دام لذات و شهوات دنیوی است که گردن ،ران و بالهایشان را در می پیچد.پا برای اینکه نه پای رفتن داشته باشند، و‌بالها که نتوانند بپرند و گردن برای اینکه نتوانند حتی نفس به قایده بکشند‌.

تقلا می کنند ولی بندها محکمتر شد.تا اینکه« با این بندها بیارامیدیم و به قفس تن دردادیم» و بعد از مدتی عادت کردیم که اسیر باشیم.

ولی روزی این مرغ می بیند که بعضی پرندگان اهنگ پریدن کردند ولی همچنان بند درپا دارند.وبیاد می اورد که اسیر است وباید ازاد باشد.پس به پرندگان التماس می کند که به او نیز کمک کنند تا رها شود،ولی پرندگان باور نمی کنند زیرا فکر می کنند این فریب دیگری از صیادان است.بار دوم قسم می دهد وباز نمی شود،ولی بارسوم می گرید وعهد پیشین را یاداوری می کند.واینبار دیگر پرندکان رحم می کنند وبه اونیز نقشه خود را می گویند.

حافظ زیبا این معنا را اورده است:

?بیاد دیار ویار انچنان بگریم زار
که از جهان راه و رسم سفر براندازم

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
محیمنا به رفیقان خود رسان بازم

سهروردی یک کتابی دارد بنام « قصه الغربه الغربیه» و غرب در اینجا غرب معنوی است جاییکه خورشید غروب می کند،مثل این کتاب را ابن باجه فیلسوف بزرگ دیگر از غرب جهان اسلام دارد با نام « التدبیرالمتوحد» ،وداستان همه اینها داستان غربت انسان عارف و فیلسوف است در میان جامعه و…

تمام این داستانها برای اینست که ما را به ان شرق معنوی برساند جاییکه خورشید طلوع می کند.

« این بند از پای من بردارید،گفتند اگر ما را قدرت ان بودی اول از پای خود برداشتیمی و از طبیب بیمار ،کس درمان ودارو نطلبد و اگر دارو ستاند از او سود ندارد » ما هم پاهامون بسته است ،واین جواب مرغان به ان مرغ است ( که ابن سیناست) خوب ! این بند چیست که پرندگان باید با ان بپرند؟

قصه اصلی همین بند پاهاست که اخر قصه مشخص می شود .این بند ،زندگی دنیوی است ،ووقتی بمیریم از ان رها می شویم.
پرنده ها همه با بالهای باز و پاهای بسته پرواز می کنند.
در روایت ابن سینا و سهرودی غایت رفتن انها مشخص نیست ولی داستان ،داستان رهایی روح ادمی است و ازادی پرندگان….

پرندگان از هفت کوه می گذرند ، این هفت کوه نام ندارند خوب ما در قرن چهارم و پنجم هجری هستیم.ولی در منطق الطیر عطار اینها نام دارند.ولی مرحله هشتم ونهم نام دارند.

به کوه هشتم که می رسند که « فلک ابراج » نام دارد به شهری می رسند ،والی انجا از انها استقبال می کند واز انها استقبال گرمی می کند.وانها از او می پرسند راه را به ما نشان بده که چگونه بند از پا بگسلیم؟
بله ! انها می خواهند به شرق معنوی پرواز کنند.

ولی والی جواب می دهد این در توان من نیست.ولی « پس این کوه شهریست که حضرت ملک انجاست.وهر مظلومی که به حضرت او رسید وبر او توکل کرد ان ظلم ورنج از وی بردارد و از صفت او هر چه گویم خطا بود که او افزون از ان بود .»

پرندگان راه می افتند تا به کوه نهم برسندکه همان کوه قاف است.وقبل از انها والی کسانی را می فرستد که به ساکنین ان کوه اطلاع دهند که پرندگان دارند می ایند.به دربار ملک وارد می شوند وقتی پرندگان وارد صحن دوم می شوند انقدر نور می بینند که صحن اول را تاریک می پندارند واز حال نمی روند.اجازه تشرف داده می شود و ….

خوب جالب است که در این داستان اجازه تشرف داده می شود ولی در داستان غزالی اجازه تشرف داده نمی شود.

لطف ملک پرندگان را گستاخ می کند واز رنج ها وقصه های خود می گویند.« …قصه ها درخواستیم تا ان بقایای بند از پای ما بردارد تا در ان حضرت به خدمت بنشینیم‌» .بندها را از پاهای ما بردار که تا اخر عمر در خدمتت شما باشیم.ولی ملک جواب می دهد:

« بند از پای شما کس گشاید که بسته است.» کسی می تواند بند را باز کند که خودش انرا بسته است.
این فی الواقع استعاره از نفس خود پرنده هاست.یعنی ملک دارد به انها می گوید وقتی می توانید رها شوید که خودتان بند از پاهایتان بگسلید.« من رسولی به شما می فرستم تا ایشان را الزام کند تا بندها از پاهای شما بردارد.»

پس این راه را بی همرهی خضر نباید کرد.فرشته راهنما اینجا جلو می افتد وهمراه پرندگان راه می افتد تا بند از پاهای ایشان بگشاید.ولی این « رسول » کیست ؟

مابقی داستان را خود بخوانید….

با کانال همای خبر همراه شوید

About عطیه نصرتی

Check Also

🌓فرار؛از”روستا”؛ 🔶قرار؛در”شهر”🌘(۱۱)

🌓فرار؛از”روستا”؛ 🔶قرار؛در”شهر”🌘(۱۱) ○مقدمه○ در بخش های پیش؛از منطقه ۲۲ تهران،سخن گفته شد • ●ساخت آسمانخراشهای …