اختصاصی همای گیلان: امروز ۱۶ نوامبر ( برابر ۲۵ آبان ماه ) زادروز ژوزه_ساراماگو، نویسندەی پرتغالی و برندەی جایزەی نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۸ است .از زندگینامه نامه نویسی به رسم معمول می گذرم و بحضورتان تفسیر یکی از بهترین رمان های او یعنی ” کوری” را که سال گذشته تقریر کرده ام بصورت خلاصه تقدیم می کنم :
۱- نام این نول (رمان) خودش عجیب است .یک صفت عام است که در کتاب کاربرد ویژه اش آنرا خاص می کند.البته کوری یا Blindness نام یک فقدان در قوه بینایی است ولی وقتی وارد محاورات می شود دیگر نام یا صفت خاص یک بیماری نیست ، حتی می تواند ناسزا هم باشد و یا دارای معنی منفی باشد ، ولی بطور کلی عام است. همانطور که ما در زبان فارسی واژه ” نای کوری ” را داریم که بمعنای کفران نعمت ، حق نشناسی و خست و لئامت است ، مثلا گفته می شود : “فلانی در خشکدستی و نان کوری و عیال آزاری جفت دومش خودش هست.”از این جهت نام “کوری” که شنیده ام در ترجمه پرتغالی در اصل ” شهر کوران ” است ودر ترجمه فارسی به ” کوری ” برگردان شده است خودش گویای روند داستان است.اینجا یه تعریض بزنم خدمت شما برای روشن شدن منظورم .
مثلا نام دیوان زیبا و عظیم شان حضرت مولوی ” مثنوی ” است.خب ! این نام یک نام عام است ما در زبان فارسی دهها مثنوی داریم ، ابوشکور بلخی ، اسدی توسی ، سعدی ، فردوسی ،عطار و نظامی همه مثنوی سرا هستند ، لیلی مجنون نظامی گنجوی یک مثنوی است.ولی وقتی می گوییم :”مثنوی ” همه ما بلافاصله نام مولانا را بیاد می آوریم .در اینجاست که نام مثنوی با نام مولانا خاص می شود.و این جز معجزات مولاناست که نام عامی را عامدانه برای دیوان خود بر می گزیند و این تبعیت او از قرآن کریم بوده است که قرآن نیز یک نام عام است بمعنای :”خواندنی ” ولی شما هر کجا که این نام را بشنوید یاد کتاب مقدس مسلمانان می افتید.” کوری ” هم در این کتاب خاص می شود بمعنای دروازه همه بدی ها، ویژگی همه رذیلت ها و هر چیزی که انسانیت نیست.
۲- رنگ سفید، کوری در این رمان با کوری که ما می شناسیم فرق می کند.اینجا ” کوری سفید ” است.رنگ سفید ترکیب همه رنگ های طیف قابل دیدن است و ساراماگو تعمدا این رنگ را بجای رنگ سیاه انتخاب می کند که نماد کوری واقعی است.از اینجاست که داستان سوررئال یا فرا واقع می شود. اگر یادتان باشد اولین کوری در داستان پشت چراغ قرمز رخ می دهد ، و این نماد پایان قوانین و هنجارها و شروع بی نظمی است.نوع کوری هم سفید است ، یعنی بی نظمی رنگ ها و درهم شدگی رنگها. یعنی همه چیز قاطی پاتی می شود، بقول معروف شیرتوشیر می شود.در حقیقت هر چیزی که انسان را نسبت به انسانیتش جاهل کند ، کوری است.چرا این کوری سفید است؟ زیرا پوچی بهمین رنگ است.در حالیکه ناامیدی برنگ سیاه است.یک انسان کور که نقص در قوه بینایی یا حس باصره دارد ، همه چیز را سیاه می بیند زیرا او در حصول به نور ناتوان است.اندکی این واژه ناتوانی را در اینجا بخوام کش بدم و ورز بیاورم می توانم بگویم او ” ناامید ” است.زیرا حس بینایی او هیچ امیدی برای دیدن نور ندارد.از همین روست که سیاهی بر تصور او چیره می شود.ولی در کوری ناشی از جهالت رنگ سفید غالب است ، زیرا انسان پوچ است.انسان کور با کوری سفید صاحب اراده قوی است.او اراده می کند ، تجاوز مرتکب می شود ، قتل انجام می دهد و تمامی غرایز خود را مانند یک حیوان برطرف می کند ( البته یک مثل است ، زیرا هیچ حیوانی همنوع خود را نمی کشد، یا گرسنه نیست غذا نمی خورد یا بخاطر هوس به ماده دیگری تجاوز نمی کند.) .شاید همه این رذیلت ها که ساراماگو به سبک اکسپرسیونیستی ( توضیح می دم) آنها را بیان کرده و بخصوص در صحنه های آسایشگاه بسیار زشت و تکان دهنده هستند در وهله نخست یادآور یک سیستم سیاسی خودکامه و فاشیستی باشد یا یک مکتب ایدئولوژیک مذهبی مثلا یادآور جنایت های نازی ها در آشویتس باشد یا جنایتکاری های داعش ، که این حدس درست هم هست ولی در عین حال این توصیفی است از جهان نیچه ای.از جهانی که بقول نیچه ” انسانی زیادی انسان ” ظهور پیدا کرده است.انسانی که من آنرا ” حقیر و زیادی حقیر ” می نامم.انسانی فاقد معنا ، دستانش به خود کهن ترین حقیقت ها و ابدی ترین آنها یعنی ” خدا ” آلوده است ، انسانی فاقد ارزش و رابطه با هستی.پوچ و سردرگم مانند رنگ سفید.
۳- از همین روست که چشم پزشک در حال خواندن کتاب است ، چشمها را هم معاینه می کند ولی خودش کور می شود ، و کوری بطرز عجیبی در شهر اپیدمی می شود ( فرا واقع ) ولی تنها زن چشم پزشک است که بینا باقی می ماند.زیرا اوهنوز انسان است، بخاطر شوهرش خود را به نابینایی می زند تا وارد آسایشگاه شود .او سرتاسر اندیشه، عشق و فداکاری است.ارزش هایی که ذات پدیداری مانند انسان را توضیح می دهند. او خودخواه نیست…اما نکته جالب این رمان اینست که فاقد پرانتز، ویرگول در کاربرد زیاد ، گیومه و دیگر موارد اینچنینی است که در ادبیات مرسوم است.گاهی شما می مانید که گوینده دیالوگ کیست؟!!!! شاید ماگو می خواسته من و شما در داستان عمیق شویم و خودمان حدس بزنیم ولی وقتی جلوتر می رویم و دقیق که می شویم می بینیم ما شخصیت پردازی هم در این داستان نداریم.ادمها اسم ندارند، نام شهر نامشخص است.سارماگو به سبک اکسپرسیونیسم از شخصیت پردازی خودداری کرده است.او تیپ سازی کرده است ، شما چشم پزشک دارید، زن چشم چشم و یا پیرمرد ، اینها هیچکدام دارای هویت جدا نیستند.در این روش رو ماگو احتمالا از کافکا پیروی کرده است و در داستانش شخصیت زدایی کرده است.خب ! شخصیت زدایی و هویت ستیزی ویژگی نظام های سیاسی فاشیستی و تئولوژیک ( مذهبی ) است.اصلا تمامی ایدئولوژی ها اهم از مذهبی ( مانند ایدئولوژی های افراطی اسلامی یا یهودی) یا غیر مذهبی ( مانند مارکسیسم ) سعی می کنند فردیت انسان ها را نابود کنند واصطلاحا آنها را اتمیزه نمایند.در چنین جوامعی که احزاب و دستجات سیاسی و اجتماعی نابود شده اند ، جامعه شکل توده بی جانی را می گیرد که توسط حاکمیت شکل داده می شود.البته این می تواند در غالب یک بی هویتی فرهنگی هم ظهور پیدا کند.مثلا در جامعه ما همه زنان یکجور می شوند زیرا یکجور جراحی زیبایی می کنند یا بجای هویت ها تیپ ها می نشیند ، مثلا فلانی دکتر است یا مهندس، زن است یا مرد و….اما هیجاننمایی یا اکسپرسیونیسم ( Expressionism) نام یک مکتب هنری است. در آغاز قرن بیستم، نهضت بزرگی بر ضد رئالیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرامآرام مکتب «اکسپرسیونیسم» از دل آن بیرون آمد. واژهٔ اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشیهای «اگوست اروه» به کار رفته است. اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود. به عبارت دیگراکسپرسیونیسم شیوهای نوین از بیان تجسمی است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگهای تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره میگیرد. اکسپرسیونیسم به نوعی اغراق در رنگها و شکلهاست، شیوهای عاری از طبیعت گرایی که میخواست حالات عاطفی را هرچه روشنتر و صریح تر بیان نماید.
۴- سارا ماگو در صحنه های آسایشگاه نهایت ناتورالیسم و اکسپرسیونیسم را بخرج می دهد.
طبیعتگرایی یا ناتورالیسم (Naturalisme) گرایش و جنبش ادبی اواخر قرن نوزده تحت تأثیر نظریات داروین شکل گرفت. این جنبش بر پایهٔ یک رئالیسم سفت و سخت اجتماعی بنا شد و بهدور از نمادگرایی، ایدئالگرایی و احساساتگراییهای مرسوم، بر جزئیات روزمرهٔ زندگی تأکید میکرد، چرا که رفتار آدمی و سرنوشتش را در چارچوب جبر تحمیل شده از سوی وراثت و محیط به رسمیت میشناخت.در صحنه های آسایشگاه این واقع گرایی خشن بخوبی به سبک امیل زولا دیده می شود.انگار انسانها تحت جبر یک سیستم ماشینی یا پلیسی به این رذالت رسیدند.یا بهتر بگم بخاطر تسلط دانش بی بصیرت.
تا یادم نرفته بگم بنظر میرسه سارا ماگو در این رمان از طاعون (به فرانسوی: La Peste) رمانی نوشتهٔ آلبر کامو که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید الهام گرفته است.رمان از ردهٔ آثار اگزیستانسیالیستی شمرده میشود.البته باید از کرگدنها (به فرانسوی: Rhinocéros) یا کرگدن هم نام ببرم که نمایشنامهای است در سه پرده اثر اوژن یونسکو، نمایشنامهنویس فرانسوی رومانیاییتبار که در سال ۱۹۵۹ نوشته شده است که محتوایی شبیه این داستان دارد.در طول سه پرده نمایشنامه همه ساکنین شهر کوچکی در فرانسه به کرگدن تبدیل میشوند و تنها فردی که تسلیم این دگرگونی جمعی نمیشود، شخصیت اصلی داستان برنژه است، شخصیتی گیج و دستپاچه که در طول نمایشنامه به خاطر تأخیرها و نیز نوشیدنهایش مورد انتقاد قرار میگیرد. نمایشنامه به طور کلی پاسخی به وقایع بعد از جنگ جهانی دوم و دربردارنده موضوعاتی مانند پیروی از رسوم و عقاید، فرهنگ، فلسفه و اخلاقیات است. نمایشنامه به سه پرده تقسیم میشود و هر پرده صحنهای از هجوم کرگدنها را نشان میدهد. کرگدن آزاد باعث تعجب شخصیتها میشود.
فکر می کنم تا به اینجا متن را کمی برایتان روشن کرده باشم و اطاله کلام بیش از اینحوصله شما خارج باشد. توصیه می کنم این رمان باارزش را حتما بخوانید.