اختصاصی همای گیلان: پیامبر (ص)فرمود:« دوست داشتن وطن از ایمان است.»
فارغ از اینکه در ۱۴۰۰ سال پیش مفهوم « دولت _ ملت» مدرن یا «مرزهای یک کشور»انطور که ما می شناسیم وجود نداشته( مثلا کلمه طی ۷۰۰ سال اخیر در ایران متداول شده است و مرزهای کشورها پدیده مدرنیته است ،تا پیش از این کشورها با سرحدات مشخص بودند) ،منظور این حدیث شریف وطن اصلی ما انسانها یعنی «عالم علوی» یا « باغ ملکوت »است، که حکیم خیام نیشابوری این عالم خاکی را در مقابلش به قفس تعبیر می کند، و حضرت مولانا با اشاره به این حدیث ،در دفتر چهارم می گوید:
از دم حب الوطن بگذر مایست
که وطن ان سوست جان این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر ز ان سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
ولی می توان از این حدیث «وطن دوستی» را نیز استنباط کرد بمعنایی که ما می شناسیم.
ولی «وطن دوستی »چیست؟ ایا میان وطن دوستی و التزام به حاکمیت یا دولت وقت رابطه ای وجود دارد؟
ایا وطن دوستی با وطن پرستی متفاوت است ، وتفاوت ایندو با ناسیونالیسم چیست؟به بیان کلی مبنای هویت ایرانی چیست ؟
«هنر نزد ایرانیان است و بس» تک مصرعی ماندگار از ابوالقاسم فردوسی ، پارسی سرای نام آشنای عصر سلاطین ترک غزنوی، و سلطان ابوالقاسم محمود بن سبلتکین غزنوی، که علی رغم نیت شاعر و دوره ی تاریخی وی، این نگاره را در ذهن ما ایرانیان تصویر کرده است که واقعاً یگانه هنرمندان تاریخ بشر مائیم و بس. افکارخود بزرگ بینانه ای که مشخصه اختلال خودشیفتگی میباشد.
«خودشیفتگی» یا «نارسیسیسم»ی که بر ذهن فیلسوفان و مستشرقین ایرانی شناس اروپایی نیز تاثیر کرده و افرادی مانند آرتور دوگوبینو (۱۸۱۶-۱۸۸۲ م) و یا فردریش نیچه (۱۸۴۴-۱۹۰۰ م) را واداشته که به ستایش ما بنشینند، بطوریکه گوبینو فرانسوی، نژاد ایرانیان را نژاد منتخب و گزیده قوم آرین می داند و تمدن و فرهنگ آن را می ستاید که حتی در قوم فاتح نیز اثر می گذارد.
و نیچه آلمانی را آنطور متاثر نموده که در رمان فلسفی_ ادبی خود «چنین گفت زرتشت» کتابی برای همه و هیچ کس [Allo and ueine]، اندیشه خود را درباره ی «ابرمرد»، با نام و در قالب« زرتشت» می پرورد. اندیشه ای که توسط بعضی از ناسیونال سوسیالیست ها بعدا مورد استفاده قرار گرفت.
اهمیت این مطلب از این لحاظ است که هر دوی این افراد به نوعی در تحولات اساسی جهان سهیم بوده اند. دیپلمات فرانسوی گوبینو که در قرن نوزدهم و در دوره ی ناصرالدین شاه قاجار، بمدت پنج سال بعنوان سفیر کبیر در ایران زندگی کرده است، بنیانگذار فلسفه اصالت نژاد و نژادپرستی است که بعدها سرمنشأ ظهور نازیسم آلمانی و هیتلر گردید. وآثار او بر نیچه ودیگر دانشمندان اروپا و فاشیسم آلمانی تاثیر بنیادی نهاد.
برای فرهنگ و تمدنی که ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، پرورده کسیکه او را «دانشمند همه قرون و اعصار »خوانده اند، و لقب «استاد جاوید» به او داده اند،کسیکه ۷۶۱ سال پیش از چارلزداروین در فصل ۴۷ کتاب «تحقیق ماللهند» خود در مورد اصل انتخاب طبیعی و تکامل صحبت کرده و به وضوح در دیگر نوشته های خود در باب نجوم از گردش ِ زمین به دور ِ خودش نام برده و همدوره با بیرونی دانشمند بزرگ دیگری مانند ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا را عرضه کرده، وعارف بزرگی همچون خواجه عبداله انصاری را فرصت بالیدن داده شاید این ستایشها و ارادتها در وهله ی اول بجا به نظر برسد ولی در اینجا چند پرسش مهم به ذهن خطور می نماید:
آیا به غیر از این قله های رفیع علم و حکمت، فرهنگ ما توانسته حاصل رنجها و تلاش های این فیلسوفان دانش پژوه را به توده های عوام خود منتقل کرده و این خط سیر فکری را امتداد بخشیده و شکوفایی علمی و فرهنگی ممتدی ایجاد نمایدو خودآگاهی و خردورزی را در بین مردم نهادینه نماید؟
سنگ ساده و غریبانه ی قبر مهدی اخوان ثالث(که اتفاقاً در توس و در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شده است )و آرامگاه منزوی دکتر محمد معین( درشهرستان آستانه اشرفیه )و آرامگاه بدیع الزمان فروزانفر(در شهر ری ،که ۴۰ سال از عمر پر برکت خود را صرف تحقیق پیرامون آثار و اندیشه مولوی کرده، و یکی از نوادر فرهنگی ایران زمین محسوب می شود)راکه چندی پیش به دیگری واگذار کردند،آیا نشان از آن ندارد که فرهنگ ما نتوانسته زایش مجددی در زمینه علم و حکمت زایی بین توده ها داشته باشد و طبقات عامه مردم رابطه ای عمیق با اکثر نخبه گان فرهنگی و مصلحان اجتماعی خود برقرار نکرده اندوآنها را به فراموشی سپرده اند.سعدی،حافظ و مولانا را اگر کناری بگذاریم آیا همه شاعران و هنرمندان و نخبه گان ایرانی انقدر خوش شانس بوده اندکه توده های عوام آنها و آثارشان را بخاطر بسپارند.از مجموع دیوان هشت هزار بیتی محمد حسین نظیری نیشابوری (شاعر برجسته نیمه دوم قرن دهم هجری) که بعضی او را از انبیای شعر فارسی دانسته اند، تنهااین یک بیت در یادها مانده که خیلی ها هم نمی دانند از کیست؟!!!
درس معلم ار بود زمزمه محبتی
جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را
نظیری که محمد اقبال لاهوری چنین او را در شعر خود تضمین کرده است:
بملک جم ندهم مصرع نظیری را
خوب ابوعلی سینا که با بیرونی مکاتبه ها داشته و از این استاد پیر رهنمون ها گرفته در قرن پنجم می زیسته و با اماممحمد غزالی ( که ابن سینا را تکفیر نمود) و بزرگان طریقت وعرفان همانند ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابی الخیر همدوره بوده ،ولی ما در قرن هفتم هجری یک اوج دیگر هم در ایران و جهان اسلام داریم .از ابن عربی گرفته تا مولوی ، سهروردی، حافظ ،سعدی و …همه در ایندوره زیسته اند ، این بزرگی تا قرن هشتم ادامه دارد وبعد از انست که افول وفرهنگ وتمدن ایرانی شروع می شود که تا دوران معاصر ادامه دارد.
عارف قزوینی شاعر و تصنیف ساز دوره ی ناصری «عهد مشروطه»، که خود شاهد امثال این گمنامی ها وافول فرهنگ وتمدن ایرانی در عصر معاصر بوده ودرد مرگ آزادیخوان مصلحی مانند فرخی یزدی ، میرزاده عشقی ومحمدتقی خان پسیان را به جان چشیده است هر چند این شانس را داشته که به قول مرحوم محمد علی سپانلو تصنیف هایش دو روز بعد از اجرا در بین عوام بچرخد و در حافظه تاریخی شان جا باز کند ،ولی بسیار زیبااین روحیه سرگشتگی و پوچی گرایی ایرانی را به نظم درآورده است که:
ما چه هستیم؟
عجب بی پا و دستیم….
روح ملت در قهرمانانش متجلی می شود. هگل معتقد بود که تاریخ ساخته دست “افراد تاریخی جهان” است واین افراد را مظهر ملتی در حال تغییر می دانست .او وجود این قهرمانان را به مثابه برابرنهادی(آنتی تزی)برای جلوگیری از زوال روح ملت ها لازم می دانست. وقتی هوستن چمبرلین انگلیسی نویسنده ی کتاب بنیاد سده ی نوزدهم و از معروف ترین حامیان اندیشه های نژادگرایانه در قرن بیستم تولد هیتلر را چنین بیان کرده است: «همین که ملت آلمان یک هیتلر را متولد می کند نشانه ی نیروی حیاتی اوست”چشم به همین فلسفه روح تاریخی هگلی داشته است.
حال با توجه به این مطلب بنیادین در فلسفه تاریخ آیا نمی توان انتظار داشت که وقتی ملتی قهرمانان راستین خود را به فراموشی می سپارد در حقیقت خود را در یک رکود آزار دهنده تاریخی فرو می برد ؟
چرا دوران طلایی علمی و فرهنگی قرون سوم تا پنجم هجری یا قرن هفتم هجری با تهاجم مغول رو به افول نهاده و دیگر تکرار نشد؟وچرا تفاوت فرهنگی شگرفی ما بین توده ایرانی قبل از تهاجم مغول و بعد از آن با توجه به آثار ادبی و تاریخی باقی مانده از ایندو دوره متفاوت تاریخی مانند قابوس نامه امیرعنصرالمعالی تالیف سال ۴۷۵ با اثار عبیدزاکانی که در قرن هشتم هجری نوشته، دیده می شود؟
شما کافی است دو رساله «اخلاق الاشراف» خواجه نصیرالدین طوسی و عبیدزاکانی را که در فاصله سی یا چهل سال از یکدیگر نوشته شده اند را بخوانید و مقایسه کنید تا به عمق فاجعه ای عظیم پی برید.فصلی از تاریخ کشورمان و حیات اجتماعی مردمان مابین انحطاط ایلخانان مغول تا ظهور تیموریان.
وقتی عبید می نویسد:
« هر کس صدق ورزد پیش هیچ کس عزتی نیابد و بزرگان از این جهت گفته اند دروغ مصلحت امیز به ز راست فتنه انگیز ( اخلاق الاشراف ، ص ۲۰۸، چ حلبی) و یا در باب مذهب منسوخ ،یعنی مذهب مختار می نویسد:« اصحابنا می فرمایند که قسم شجاعت در هیچ وجهی نمی نشیند بلکه این مایه حماقت و عین جنون است چنان که گفته اند:
دلاور که نندیشد از پیل و شیر تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر» و بدینوسیله نشان می دهد که در جامعه اندوران و در حیات اجتماعی مردمان علاوه بر اینکه راستی رخت بربسته ، شجاعت نیز زشت قلمداد می شود .
عبید در این کتاب حتی به طنز اشاره ای دارد به داستان نوخواسته ای اصفهانی که در بیابان به مغولی بر می خورد و برای نجات جان خویش به او پیشنهاد تن فروشی می دهد و عبید به طعن می نویسد:« مغولک را رحم امد و برقول او کار کرد ،جوان به یمن این تدبیر از قتل خلاص یافت.گویند بعد از سی سال دیگر عمر در نیک نامی به سربرد….. ای یاران خدای را معاش و سنت بزرگان غنیمت دانید.مسکین پدران ما که عمر در ضلالت به سر بردند و فهم ایشان بدین معنی منتقل نشد» .
عبید در رساله خود که در قرن هشتم نوشته شده است ،نشان می دهد که علاوه بر اخلاق ،عدالت در روش مملکت داری هم مذهبی منسوخ شده است.و می نویسد:« ان کس که حاشا عدل ورزد و کسی را نزند و نکشد ومصادره نکند وخود را مست نسازد و بر زیردستان اظهار عربده و غضب نکند مردم از او نترسند و رعیت فرمان ملوک نبرند، فرزندان و غلامان سخن پدران و مخدومان نشنوند، مصالح بلاد و عیاد متلاشی گردد» .
موردی که فقط شامل این مقطع از تاریخ نیست و در تمام دوران تاسف بار سلطه ۱۳۰ ساله قاجاریه رخ نمایی می کند ،دورانی که در سیر تحولات جاری در بطن آن نخبه کشی جایگزین نخبه پروری گردید.
همه این پرسش ها که در جای جای یادداشت این حقیر مطرح می شود،خود جای واکاوی بسیاری دارند.ودر فرهنگ کشوری که انقدر ظرافت طبع در زبان انست که تحقیق و واکاوی را با کلمه « کنجکاوی» یعنی «کاویدن کنجی» معنا می کنداز اهمیت فوق العاده برخوردار است.
ولی انچه مسلم است هویت ایرانی و دغدغه میهن دوستی در شکل غلیظ ان از دوره قاجار وپس از شکست در جنگهای ۱۱ساله فی مابین ایران وروسیه که به دوعهدنامه خفت بار گلستان وترکمنچای انجامید باز می گردد.در این مقطع تاریخی است که ایرانی ها با بازگشت به حافظه تمدنی وتاریخی خویش این سوال مهم را از خویش می پرسند که چرا وچگونه دچار اینهمه بدبختی وعقب ماندگی شده اند؟ نخبه گان جامعه بخوبی این موضوع را درک نموده اند که دلیل اینهمه خفت فقر جامعه ایرانی از اثار مدرنیته وعلوم جدید است.هر چند بعدها «مدرنیته» به اتهام همراهی با سکولاریسم پس زده شده و کالای وارداتی تلقی می گردد ،ولی این تفکر که راه بزرگی ایران وایرانی مدرنیزاسیون است همچنان ممتد بوده است.
ناسیونالیسم ایرانی سیر تاریخی خاص خود را دارد، و اتفاقا در همان عهد قاجار اولین بار توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) نمایشنامهنویس آزادیخواه اهل آذربایجان مطرح می گردد که اندیشههای او بعدا بر اندیشمندان جنبش مشروطیت ایران از جمله میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، طالبوف، میرزا آقا تبریزی و دیگران بسیار تأثیر می گذارد. اندیشمندانی که جز اقاخان و ملکم خان مابقی اهل اذربایجان و ترک زبان بوده اند.
اخوندزاده در قفقاز زندگی می کند،ولی دغدغه بازگشت این خطه را به وطن ندارد بلکه دغدغه او توسعه ومدرنیزاسیون ایران است.اساسا دغدغه ناسیونالیسم ایرانی توسعه است، ولی مولفه های فرهنگی وزبانی در انعامل انگیزش بوده اند.
ولی در مقابل این توسعه طلبی ،استعمار خارجی و استبداد داخلی همواره بعنوان عامل بازدارنده عمل نموده اند.
ظلم و بیعدالتی ریشه دار ناشی از نظام های حکومتی استبدادی فاسد در دورانهای مختلف تاریخی و فقدان حاکمیت قانون در امورات کشور و ملت، ناشی از این حکومتها موجب شده است که هر چه بیشتر توده های بی پناه از مکانیسم معیوب جابجایی (Displacement) استفاده کرده و زمینه انتقال و شیوع هر چه بیشتر ظلم را به زیردستان خود فراهم آورند تا شاید آرامش یابند.در چنین فضایی است که روحیه وطن پرستی وخوداگاهی طبقاتی ضعیف وضعیف تر گردیده است.
کتاب «حاجی آقا»ی صادق هدایت که سیر داستان آن در زمان جنگ جهانی دوم و بر محوریت شخصی به نام «حاجی آقا »می گذرد که یکی از بازاریان تهران است ،به خوبی نگاه نقادانه و بدبینانه نویسنده آنرا به پلشتی ها و نحوه سلوک و چگونگی رفتارهای طبقه ای از توده ها نشان می دهد، که حتی سود واقعی خود را نمی شناسند.وقتی از قول حاجی آقا می گوید: «هر کسی میان این معرکه باید کلاه خودشو دو دستی نگه داره.» سودجویی و علم ستیزی و قانون گریزی این شخص را در زوایای مختلف این داستان پیش می کشد، و می خواهد پوچ گرایایی و سردرگمی توده ای را به ما نشان دهد که خوداگاهی طبقاتی ندارد.
هدایت که رمان کوتاه کافکا بنام مسخ (به آلمانی Die verwandlung) را ترجمه کرده، مانند کافکا از قالب شخصیت داستان خود، حاجی آقا، جامعه ای را نشان می دهد که ناتوان و ضعیف است ولی در عین حال ضعیف کش و قوی پرست. جامعه ای که از انسانها فرصت انجام کوچکترین کارها را دریغ نمی کند که شاید منشأ کارهای بزرگ در آینده شوند.
در چنین جامعه ای افراد آن همیشه این حس را دارند که یک پله پایین تر می دوند و نزول می کنند، مانند داستان دزد قالپاق صادق چوبک. مردمی که مانند شخصیتهای داستانهای این دو نویسنده از قحطی مالی، جنسی ، احساسی و …رنج می برندو مانند داستان «مردی در قفس »چوبک از بی انگیزه گی و حقارت این قحطی ها رنجورند. در چنین فضای معمولی، توده ها هر چه کمتر اهل عمل می شوندو آگاه ترین شان پس از آنکه به ریشه ی دردهای خود پی می برد، تنها آه می کشد و دشنام می دهد و شاید از همین روست که در فرهنگ عامیانه ما فحش بسیار وجود دارد و به قول صادق هدایت از این نظر بسیار غنی هستیم!
ولی وقتی حکومتی با دولتی همساز می گردد برای ابادانی کشور این روحیه وطن دوستی از سوی مردم و ناسیونالیسم از سوی احزاب ونخبه گان تشدید می شود،فربه می گردد وبه یاری این مرز وبوممی اید.
انچه که من در این یادداشت انگشت تاکید روی ان نهادهو تاکید بر ان می ورزم دو مولفه است :
اول ،توجه به تفکیک مدرنیزاسیون با سکولاریسم ،ونقش مدرنیسم در شکوفایی و رونق حس وطن دوستی وناسیونالیسم ،بعنوان کلید مشکلات عدیده توسعه ای ایران وعقب ماندگی ان.
دوم،دموکراسی و احترام به حقوق شهروندی که از پایه های اساسی ملی گرایی و حس وطندوستی است وموجب می شود احاد ملت به مرز وبومخویش و تاریخ ان حس تعلق پیدا کنند.
مولفه اول را راهی جز توسعه فرد فرد افراد جامعه نیست .
باید بدانیم جبری گری و نفی اختیار خویشتن ،فرد ایرانی را به تعبیر اقبال لاهوری در« اسرار خودی »به کفر دیگری رهسپار می کند که کفر بر خویشتن است که کفری جدید در مقابل کفر قدیمی است که کفر برخداست،اقبال به زیبایی می سراید:
کم خور و کم خواب و کم گفتارباش
گرد خود گردنده چون پرگار باش
منکر حق نزد ملا کافر است
منکر خود نزد من کافر تر است
در حقیقت جبر به ارث رسیده در دوره شکوفایی اسلامی که ناشی از غرور بسیار ان دوران است وخودشیفتگی حاصل از ان رونق ها که به اشاعه فرهنگ اشعری منجر گشته ، موجب شده است که فرد ایرانی خود را ناچیز شمرد و یا بهتر بگویم بین دو نقطه شیدایی فرهنگ گذشته وخودشیفتگی و البته افسردگی و سرخوردگی ناشی از جبر فکری و اجتماعی در نوسان و حرکت باشد.
غلبه زبان واحد یا اتوریته فرهنگی از بالا و توسط خشونت دولت راه حل خروج از این بحران اجتماعی و سیاسی به هیچ وجه نیست.نخبه گان ما باید این چالش اساسی را درک کنند که افتاب ایرانی بودن در حال غروب است و باید هر چه زودتر فکری بحال وطن گریزی ،وطن ستیزی توده ها نمایند.
پرداختن به این چالش هر چند دغدغه این یادداشت است ولی مجال بسیاری می طلبد که ان شاله در نوبت دیگر به ان خواهیم پرداخت.
علی دادخواه
تحلیل گر سیاسی واجتماعی
۲۳بهمن ماه ۱۳۹۵