وی که از حامیان دکتر حسن روحانی در انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری بود و حتی در این راه، زخم مخالفان را بر خود دید و مصدوم هم شد، ولی بی چشمداشت، همواره از انتخاب خود دفاع مینمود؛ انتخابی که به حماسه سیاسی ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ انجامید و امید دوبارهای در دلهای مردم زنده شد.
هشت ماه پس از آن انتخاب و استقرار دولت “تدبیر و امید”، عضو هیأت عامل و معاون توسعه مدیریت و منابع سازمان بنادر و دریانوردی شد؛ هرچند، یکی از نامزدهای جدی معاونت وزیر و ریاست این سازمان بود و نام او در صدر فهرست گزینههای استانداری گیلان نیز به چشم میخورد.
حقشناس در دوره هفتم مجلس شورای اسلامی، نمایندگی مردم شریف بندر انزلی را برعهده داشت و با عضویت در هیأت رئیسه کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات و هیأت رئیسه فراکسیونهای مناطق آزاد تجاری ـ صنعتی و جوانان مجلس شورای اسلامی، یکی از فعالترین وکلای استان گیلان در ادوار مختلف خانه ملت بود.
عضویت در هیأت مدیره شرکت کشتیسازی خلیج فارس، هیأت مدیره منطقه ویژه اقتصادی انزلی، مدیرکل بنادر و کشتیرانی استان گیلان، معاون اداره کل بنادر و کشتیرانی استانهای گیلان، مازندران و خوزستان و …، از جمله سوابق اجرایی و تدریس در دانشگاههای دولتی، آزاد و مراکز آموزش مدیریت دولتی بهمدت بیست سال نیز از جمله سوابق علمی، آموزشی و پژوهشی حقشناس است.
با دکتر هادی حقشناس در طبقه دهم برج سازمان بنادر و دریانوردی ـ تلاقی پارک آب و آتش و پل طبیعت ـ به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
• ضمن تشکر از اینکه وقتی را برای این گفتوگو اختصاص دادید؛ بحث را در دو بخش کشوری و استانی مطرح میکنم. با توجه به سوابقی که در عرصههای سیاسی و مدیریتی داشتهاید، نوع دیدگاهتان در زمینه مسائل سیاسی و اقتصادی قابل توجه است. بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی را پشت سر گذاشته و شاهد آزمون و خطاها و فراز و نشیبهای بسیاری در عرصه سیاسی کشور بودهایم. مسأله تحولات سیاسی در اواخر دهه ۶۰ و دهه ۷۰ بعد از دوران جنگ تحمیلی بارز و مشهود بود. از اوایل دهه دوم انقلاب، برخی جریانهای سیاسی در قالب گروهها و احزاب بر روند کشور تأثیرگذار شدند. فارغ از همه انشعابها و لایههایی که این گروهها داشتند، میتوان آنها را به دو طیف اصلی، یعنی “اصلاحطلب” و “اصولگرا” یا “چپ” و “راست” تقسیم کرد. هر دو جریان در ابعاد و شاخههای گوناگون، آزمون و خطاهایی را در فعالیتهای سیاسی و جایگاههای قانونی و اجرایی انجام دادهاند. در سال ۱۳۹۲ شاهد اوجگیری موضوع جدیدی به نام “اعتدالگرایی” در گفتمان سیاسی کشور بودیم. شاید این سئوال تکراری باشد، ولی هنوز پاسخ جامع و کاملی به آن داده نشده و آن این است که اساساً جریان اعتدال، برآمده از چه شرایط و وضعیت سیاسی میباشد؟ زیرا برخی معتقدند: “اعتدالگرایی اساساً از درون آموزههای اسلامی برآمده و همیشه مطرح بوده است.” استناداتی از قرآن و روایات هم میآورند؛ ولی نکته این است که چرا این گرایش یا شعار پیش از این بهعنوان جریان تأثیرگذار در ابعاد کلان سیاسی مطرح نبوده است؟ خاستگاه و زمینههای اصلی جریان اعتدالگرایی را در کجا میبینید و دلیل توجه و اقبال مردم در انتخابات ۱۳۹۲ به این جریان چه بود؟
این موضوع بسیار عمیق است. در سه دهه گذشته دیدگاههای مختلفی مطرح بوده که همگی ریشه در انقلاب اسلامی داشتهاند. تخصص من در حیطه اقتصاد است. در اقتصاد، سه ـ چهار دیدگاه غالب وجود دارد که در همه دانشکدههای اقتصاد به دانشجویان گفته میشود و بر اساس آن، وضعیت موجود را توضیح میدهند. تا سال ۱۹۳۰ که آدام اسمیت کتاب “ثروت ملل” را نوشت، دیدگاه حاکم بر کشورها این بود که دولتها در اقتصاد دخالت نکنند و یک دست نامرئی، بازار را به تعادل میرساند. بحران اقتصادی آمریکا شروع شد و همه به این نتیجه رسیدند که دولت باید دخالت نماید. دیدگاه کینزین و امثال او همین بود که دولت میتواند مالک بنگاههای اقتصادی باشد و در اقتصاد دخالت کند. ۵۰ سال این دیدگاه حاکم شد تا سال ۱۹۸۰ که فهمیدند کارخانجات بزرگ دولتی، هیچکدام کارآمد نیستند. دولتها باید فعالیت اقتصادی را رها کنند و فقط نظارت را برعهده بگیرند. دانشمندانی چون فریدمن سردسته این رویکرد جدید بودند که اقتصاد جهان را سمت و سو دادند. ضرورت زمانه منجر به مطرح شدن نحلههای مختلف فکری میگردد. شاید کسانی که امروز دیدگاه اعتدال را مطرح میکنند، سال ۱۳۷۶ به هیچ وجه به آن معتقد نبودند. نه اینکه اعتدال، دیدگاه بدی باشد، اما ضرورت زمانه باعث میشود مردم زمانی بهسوی اصولگرایان روی آورند، زمانی به سمت اصلاحطلبان و موقعی هم به طرف اعتدال!
• آقای هاشمی در سال ۱۳۸۴ مورد توجه نبود؛ ولی در انتخابات خبرگان دوباره محبوبیت یافت. این بر اساس ضرورت زمانه است. در واقع مردم بهدنبال حل مشکل خود هستند. همه مردم جزء نخبگان به حساب نمیآیند. در یک مقطع مردم حرف نخبگان را میشنوند و در مقطع دیگر نمیشنوند. تا کنون بیش از ۳۰ انتخابات داشتیم و چنین چیزی را دیدهایم. در بعضی مناطق، مردم و نخبگان در دو سوی مختلف قرار گرفتند و زمانی همسو شدند.
مردم به دنبال حل مشکل خود هستند. در احزاب غرب نیز همین اتفاق میافتد. در انگلیس گاهی حزب کارگر رأی میآورد و گاهی حزب رقیب! در آمریکا نیز چنین است. در نظام دموکرات، وقتی مردم یک حزب و دولت را امتحان میکنند و وقتی آن حزب نمیتواند مشکل آنها را برطرف نماید، به سراغ دیگری میروند. خلاصه دغدغه مردم، افزایش سطح رفاه و کاهش نرخ بیکاری است. مردم درپی کاهش تورم و افزایش رشد اقتصادی هستند. وقتی این شاخصها متناسب با استاندارد نیست، مردم احساس مطلوبیت نمیکنند و تغییر رفتار میدهند. اینها مشکلات اقتصادی بود؛ اما تنها خواسته مردم اینها نیست. مردم فضای باز سیاسی میخواهند تا حرف خود را بزنند.
گاهی اولویت نخست مردم این میشود که بتوانند افکار خود را بنویسند، مطرح کنند و به بحث بگذارند. سال ۱۳۸۴ وقتی دولت نهم استقرار یافت، مطبوعاتی که از دولت احمدینژاد حمایت میکردند، شاه بیت حرفشان این بود که مردم مشکل معیشت دارند و به همین دلیل مسائلی چون “گفتوگوی تمدنها” در اولویت قرار نمیگیرد. در سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ مجموع تیراژ روزنامهها بیش از ۱ میلیون بود. آیا میتوان نتیجه گرفت که در گذشته مردم مشکل آزادی بیان داشتند و سال ۱۳۸۴ فقط به مسائل اقتصادی و معیشتی میاندیشیدند؟
در انتخابات ۱۳۹۲ همان جریانی که دولتهای نهم و دهم را ایجاد کرد، کاندیدا داشت. قطعاً اگر کاندیدای آن دولت انتخاب میشد، هم پرداخت یارانهها، هم مسکن مهر و هم جذب نیرو در قالب طرح مهرآفرین را ادامه میداد. مردم میدانستند که اگر جریان دیگری بیاید، آن رویکردها عوض میشود. آقای احمدینژاد مطرح میکرد که “حق مردم ۴۵ هزار تومان نیست. میتوانند چهار ـ پنج برابر آن را دریافت نمایند.” مردم میدانستند اگر آن جریان بیاید، احتمال دارد چنین پولهایی پرداخت کند، ولی جالب اینکه حتی در روستاها هم توجهی به این مطلب نشان ندادند. مردم احساس نمودند مشکلشان صرفاً گرفتن یارانه و مسکن مهر نیست، بلکه مشکل اصلی، تغییر نگاه دنیا نسبت به شهروندان ایران است. وقتی مردم به کشورهای مختلف جهان میرفتند، نوع برخوردی که از فرودگاه تا سایر اماکن با آنها میشد، خیلی متفاوت با هشت سال قبل از دولتهای نهم و دهم بود.
الزامات و ضرورتها منجر میشود مردم گاهی به سمت رفع دغدغههای معیشتی بروند و زمانی بهدنبال فضای باز سیاسی باشند. شاید در شورای شهر تهران یک کاندیدا به این خاطر رأی بیاورد که مردم بدانند اگر او رأی آورد، دوچرخه سواری آزاد میشود. زمان دیگر، شخصی در تهران نفر اول میشود به آن دلیل که اخلاق در خانواده را در صدا و سیما تبلیغ میکند. زمانی در تهران شعار میدهند “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، اما مدتی پس از آن، همان کسانی که چنین شعاری میدادند، صف بستند تا برای کمک به مردم غزه اهدای خون نمایند. اتفاقات دلخراشی برای کودکان غزه افتاد و آقای رجب طیب اردوغان تعبیری بهکار برد که در ادبیات سیاسی مشهور شد: “رژیم کودککش اسرائیل.” با مطرح شدن چنین شعاری، کسانی که شعار بیتوجهی به غزه و لبنان را میدادند، برای کمک به آنها صف کشیدند. ضرورت زمانه منجر به تغییر رفتار جریانها و افراد میشود.
در زمان جنگ، دیدگاه حاکم درباره اقتصاد این بود که باید دولت نقش کلیدی در اقتصاد داشته باشد، ولی بعد از آن این نگاه کاملاً عوض شد و گفتند: “کارها را باید به مردم سپرد و دست دولت را کوتاه نمود.” نقطه اوج آن در سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ بود که رهبری اصل ۴۴ و ۴۵ قانون اساسی را تفسیر و ابلاغ نمود. ایشان گفت: “صنعتی که بهواسطه انقلاب دولتی شده و سالها در ایران در دست دولت بوده، باید دوباره به بخش خصوصی برگردد.” ضرورت زمانه رفتار را تغییر میدهد، اما یک چیز همواره ثابت مانده است. همه بهدنبال حداکثر منافع مردم از بعد فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی اعتقادی هستند. هدف همه یک چیز است، اما هر جریان ابزار متفاوتی را انتخاب میکند. گاهی ابزار را اشتباه میگیرد.
• درباره خاستگاه جریان اعتدال اشاره به ضرورتها کردید و تأکید خاص بر مسائل اقتصادی داشتید. دو سئوال در اینجا پیش میآید. اول آنکه آیا ضرورتها صرفاً شامل مشکلات اقتصادی مردم است؟ دوم آنکه آیا بهوجود آمدن ضرورتها و مطالبات جدید میتواند نشان از شکست تئوریها و عملکردهای دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا باشد؟
خیر! در پاسخ سئوال اول باید گفت که خواسته مردم صرفاً معطوف به اقتصاد نیست. آقای روحانی در ایام انتخابات یک جمله کوتاه گفت که خلاصه تمام دیدگاههای وی را در خود داشت: “همانقدر که به چرخیدن سانتریفیوژها اهمیت میدهیم، چرخ زندگی مردم نیز باید بچرخد.” سانتریفیوژ یک نماد سیاسی، علمی و حاکمیتی است که حداقل در دو دهه اخیر مطرح بوده است! سانتریفیوژ تنها جنبه اقتصادی ندارد. بعد اقتصادی آن نسبت به ابعاد علمی و سیاسی ناچیز است. موضوع سانتریفیوژ تبدیل به نماد غرور مردم ایران شده است. رویکرد مردم به سمت آقای روحانی بهخاطر ابعاد گوناگون بود و فقط جنبه اقتصادی را شامل نمیشد. سئوال دوم اینکه “چرا مردم رویکرد به جریان اصلاحات نشان ندادند؟” واقعیت این است که جریان اصلاحات نتوانست کاندیدای مطلوب خود را وارد عرصه نماید. اگر نامزد مطلوب آنها به میدان میآمد، فضا را کاملاً متفاوت میکرد. آقای دکتر عارف با تمام شأن علمی که دارد، نتوانست تمام جریان اصلاحات را به حمایت خود بیاورد. نشانه این موضوع آن است که عارف را مجبور به انصراف نمودند. اگر کل جریان پشت وی بودند، مجبور به انصراف نمیشد.
• سئوال من ناظر به مسأله دیگری است. میدانیم که جریان اصلاحات اساساً کاندیدایی در این انتخابات نداشت؛ اما وقتی موضوعی به نام “اعتدال” مطرح میشود و مردم به آن اعتماد میکنند، چنین اعتمادی باید معطوف به نوعی سابقه ذهنی باشد. اگر مردم شناختی از مقوله اعتدال نداشتند، به طرفش نمیرفتند. آقای روحانی شعار اعتدال و تدبیر و امید را مطرح کرد. چرا به او اعتماد شد؟ آیا این بهمنزله نوعی بیاعتمادی به شیوههای گذشته نبود؟
رأی نیاوردن آقای عارف را نمیتوان نشان از بیاعتمادی به اصلاحطلبان دانست؛ بلکه کاملاً برعکس! اگر آقای روحانی رأی آورد، بهخاطر اعتمادی بود که مردم به اصلاحطلبان داشتند و اصلاحطلبها به روحانی! در سوی دیگر، بیاعتمادی وجود داشت. جریان اصولگرا رأی نیاورد. کدام طیف سیاسی جریان اصولگرا از روحانی حمایت نمود؟ نهتنها هیچ طیف اصولگرا به حمایت از روحانی برنخاست، بلکه سعی در تخریب او داشتند. هیچ جریان اصلاحطلبی آقای روحانی را تخریب ننمود، بلکه بخش عمده آنها به حمایت از وی آمدند. همگی میدانیم که خود آقای روحانی اصلاحطلب نبود و در هیچیک از ادوار گذشته، در تقسیمبندیها در سمت جریان اصلاحات قرار نگرفت. چون جریان اصلاحات متوجه شد آقای روحانی فاصله معناداری با طیفهای افراطی اصولگرا دارد و خودش هم فاقد کاندیداست، دست به انتخابی عقلایی زد.
• آیا میتوان این رفتار و وضعیت را نشانه نگرش رئالیستی جامعه دانست؟
دقیقاً! جمله بهتر همین است که جامعه و سیاستمداران اصلاحطلب، واقعبین شدند. در انتخابات مجلس ششم که عمده کاندیداهای جریان اصلاحطلب رد شدند، آن طیف دچار اشتباه شد. اصلاحطلبان در انتخابات مجلس هفتم و حتی مجلس نهم نیامدند. این یک اشتباه تاکتیکی بود. بهعنوان مثال، چه ضرورتی دارد که نماد جریان اصلاحات، یعنی آقای خاتمی، عصر جمعه برای رأی دادن، به نقطهای دور از پایتخت برود؟ این یک اشتباه بود. اگر همه ما اعتقاد به ارکان نظام داریم ـ که باید داشته باشیم ـ نمیتوانیم حضور خود را کمرنگ یا پررنگ کنیم. جریانهایی میتوانند مستمر و بادوام باشند که در همه عرصهها با یک شکل و یک رنگ حضور یابند؛ هرچند یکجا شکست بخورند! اگر در یک بازی، حریف خیلی قوی باشد، دلیل نمیشود که ما بازی را شل بگیریم. اتفاقاً باید بازی جدیتری نشان دهیم.
در تمام ۳۰ سال گذشته، دو جریان سیاسی در کشور مطرح بوده است! چرا اصلاحطلبان گاهی کم آوردند و شل گرفتند؟ البته شرایط آقای خاتمی را هم باید درنظر گرفت. جو مناسبی وجود نداشت. جناح اصولگرا نیز اشتباههای زیادی داشت. معتقدم جریان اصلاحطلب در همه عرصهها بهصورت پیوسته و پرقدرت ظاهر نشده و این اشتباه آنها بوده است. از سوی دیگر، ما معتقدیم انقلاب اسلامی متعلق به این نسل است. ما به همه ارکان قانون اساسی اعتقاد داریم. اصل اول و آخر و وسط معنی نمیدهد! این انقلاب باید حفظ شود. کسی در باورهای امام(ره) تردید نمیکند. مهمترین توصیه امام(ره)، حفظ نظام بود. با پذیرش این حرفها، نمیتوان حضور خود را کمرنگ و پررنگ نمود. مشارکت باید پیوسته ادامه یابد. بخشی از فراز و فرودهای جریان اصلاحات مربوط به تحلیلهای غلط بوده! مطمئناً رفتاری که دو ـ سه دوره بعد از مجلس ششم اتفاق افتاد، در آینده اصلاح خواهد شد.
• پرسشی که بارها از سوی تحلیلگران سیاسی و اقتصادی پرسیده میشود این است که جریان اعتدال در انتخابات ریاست جمهوری از حمایت اصلاحطلبان برخوردار گردید؛ ولی هنوز به یک مسأله، پاسخ شفاف و روشنی داده نشده و آن این است که در نگاهی انطباقی، چه مقدار از نگرشها، مواضع و مطالبات جریان اصلاحات با جریان اعتدال همخوانی دارد؟ جریان اصلاحات به کدام بخش از دیدگاههای اعتدالگرایان اقبال نموده است؟ به عبارت سادهتر، نقاط افتراق و اشتراک جریان اصلاحات نسبت به جریان اعتدال چیست؟
همه جریانهای سیاسی برای خود، نقطهای ایدهآل را طراحی میکنند. هیچکدام از آنها به وضعیت ایدهآل نمیرسند. سال ۱۳۸۴ جریان اصولگرا هم به نقطه ایدهآل نرسید، زیرا بخش عمده آنها هم سال ۱۳۸۴ پشت احمدینژاد نبودند؛ افراد دیگری را کاندیدای اصلی میشناختند. عدهای پشت آقای لاریجانی قرار گرفتند و عدهای پشت آقای قالیباف! وقتی احمدینژاد رأی آورد، چون بخشی از مطالبات آنها را میتوانست برآورده کند، پشتش ایستادند؛ ولی در انتهای کار هنگامی که دیدند با شاخصها و معیارهایشان فاصله پیدا کرده و یک جریان انحرافی با احمدینژاد همراه شده، بخش عمده اصولگرایان پشت احمدینژاد را خالی نمودند. این موضوع در جریان اصلاحات نیز میتواند رخ دهد؛ با آن تفاوت که هنوز صورت نگرفته است. جریان اصلاحات از ابتدا تا انتها پشت آقای خاتمی ایستاد.
همیشه نوعی افراطگری در هر دو طیف دیده شده، اما اگر آن افراطگریها حذف شود، رفتار هریک از دو جریان بنا به طیف سیاسی خودشان درست بوده است. عمده اصلاحطلبان پشت خاتمی ایستادند و عمده اصولگرایان پشت احمدینژاد را خالی کردند؛ بهخصوص هنگامی که ۱۱ روز در خانه نشست و از جریان انحرافی حمایت نمود!
چند دلیل اصلی باعث شد جریان اصلاحات، پشت آقای روحانی بایستد. اول اینکه، انتخاب دیگری نداشتند. آن جریان نمیتوانست اجازه دهد رویکرد هشت سال گذشته ادامه یابد و تمام شاخصهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را به سمت پسرفت ببرد. از دید اقتصاددانان، ترکیب نرخ بیکاری با نرخ تورم، شاخص فلاکت را بهوجود میآورد. شاخص فلاکت در هشت سال گذشته بسیار وخیم شد. وقتی یک جریان طی هشت سال قرار گرفتن در رأس قوه مجریه، امتحان خود را پس داده، جریان اصلاحات دیگر نمیتواند بگذارد چنین شرایطی ادامه یابد. خودشان هیچ کاندیدی نداشتند و تنها انتخابی که برایشان میماند، روحانی بود، با این تفاوت که خود روحانی هم خیلی جدیتر از جریان اصلاحات، عملکرد هشت سال گذشته را نقد میکرد؛ بهخصوص در مورد پرونده هستهای که خود آقای روحانی متولی آن بود! پرونده هستهای در هشت سال قبل باعث قطع رابطه با غرب و صدور چندین قطعنامه شد. حتی در زمان جنگ هم اینهمه قطعنامه علیه ما صادر نشده بود. دلیل اصلی آن قطعنامهها، رفتار دولت قبلی بود. آقای روحانی اگر در هیچ زمینهای هم تخصص نداشته باشد، حداقل در مورد مذاکرات هستهای صاحب نظر و صاحب تخصص است. این مسأله را جریان اصلاحات نیز میپسندید. یک از نقاط قوت روحانی را همین بخش میدانم. در واقع آقای روحانی، نه فقط نقطه امید جریان اصلاحات، بلکه تبدیل به نقطه امید مردم ایران شد. کشورمان درحال سقوط آزاد در شاخصهای مختلف بود. امروز که یک سال عملکرد دولت آقای روحانی را تجزیه و تحلیل میکنیم، میبینیم دلایلی که باعث شد مردم پشت آقای روحانی بایستند، درست بود. ایشان هم در عرصه اقتصاد و هم عرصه بینالملل، رفتار درستی نشان داده است! برنامه تیم اقتصادی آنها هنوز اجرایی نشده و بسته اقتصادی در مجلس است، ولی شاخص تورم نقطه به نقطه، از ۴۵ درصد به زیر ۱۵ درصد آمد. اگر آن بسته اقتصادی عملیاتی شود، قطعاً تورم یک رقمی میشود. نرخ رشد اقتصادی دو سال پیاپی منفی بود، ولی درحالی که هنوز بسته اقتصادی عملیاتی نشده است، امسال به نزدیک صفر رسید و احتمال مثبت شدنش وجود دارد. جلوی سقوط آزاد را گرفتند. دولت آقای روحانی اولین دولتی است که برنامههای اقتصادی خود را به مردم اعلام نمود! میخواستند هر کسی نظر خود را بیان کند.
پیشبینی میشد که دولت روحانی، رفتاری عقلایی داشته باشد و نه احساسی! رفتار سیاسی دولت روحانی با غربیها نیز کاملاً عقلایی بوده! تیم مذاکرات هستهای، نوع تعامل با کشورهای منطقه، رفتار ما در عراق، و رفتار با کشورهای عربی کاملاً عاقلانه بهنظر میرسد. آنچه انتظار داشتیم، دارد اتفاق میافتد. این را با رفتار هشت سال گذشته و ادبیات دولت پیشین مقایسه کنید. تفاوت ۱۸۰ درجه مشاهده میشود. آقای روحانی یک جمله به منتقدینش گفت: “بروید به جهنم.” همین جمله باعث انتقاد فراوان از سوی حامیان خودش شد. در هشت سال پیش، این ادبیات هر روز یا هر هفته تکرار میشد. در یک سال گذشته فقط دو ـ سه بار پیش آمد و باز هم حساسیت مردم را درپی داشت. مردم تحمل چنین واژگانی را از بالاترین مقام اجرایی ندارند. جریان اصلاحات تا کنون فهمیده که کاندیدای درستی را انتخاب کرده و کنار بردن نامزد اصلی خودشان از صحنه انتخابات، کاری خردمندانه بود. طی یک سال گذشته، تنشهای روزمره نداشتیم. اینطور نبود که مردم هر شب که تلویزیون را باز میکنند، ببینند اتفاق ناگواری در عرصه سیاست و فضای عمومی کشور افتاده است. این نشان میدهد تحلیل جریان اصلاحات درست بوده، کاندید خود را بهحق کنار گذاشته و روحانی را بهدرستی روی کار آورده است. میبینیم که مسیر دارد اصلاح میشود. بخش زیادی از طرحها و پروژههای عمرانی، فرهنگی، مالی، مالیاتی، ارزی و روابط سیاسی کشور دارد اصلاح میشود. مگر جریان اصلاحات چیزی غیر از این میخواست؟
• چرا جریان اصلاحات تا کنون مرامنامه یا مانیفست و یا مواضع روشنی در باب موضوعات کلان سیاسی و اقتصادی عرضه نکرده است؟ تعبیر و تفسیرهای فراوانی از اصلاحطلبی میشود. گاه برخی اشخاص میگویند: “من اصلاحطلب اصولگرا” یا “اصولگرای اصلاحطلب” هستم! این نشان میدهد اصلاحات نتوانسته چهره روشنی از خاستگاهها و چارچوبهای فکری خود عرضه نماید. علت را چه میدانید؟
هم در جریان اصولگرا و هم اصلاحطلب، احزاب ثبت شده قانونی وجود دارد که مرامنامه و اساسنامه آنها روشن میباشد. بهعنوان مثال، حزب اعتماد ملی منحل نشده و کار خود را ادامه میدهد. در طرف دیگر نیز احزاب اصولگرای متعدد فعالیت میکنند. مرامنامه حزب مشخص شده، ولی جبهه اصلاحات و جبهه اصولگرایی فاقد منشور میباشند، یا اگر هم منشوری ارائه دادهاند، اجماع بر سر آن وجود نداشته است! به همین دلیل مانیفست هیچکدام از آنها روشن نیست. اگر جریان اصولگرا صرفاً شامل یک حزب، مثلاً حزب مؤتلفه، و یک حزب اصلاحطلب، مثلاً حزب اعتماد ملی وجود داشت، مانیفستها روشن میشد.
در حال حاضر منتهی الیه جبهه اصلاحات با منتهی الیه جبهه اصولگرا بهقدری فاصله دارد که میتوان آنها را از هم تفکیک کرد. شاید مانیفست آنها مشخص نباشد، ولی تمایزهای روشنی به چشم میخورد. یک مشکل که زیاد مطرح میشود، این است که افراد به شکل حزبی فعالیت نمیکنند. در هریک از دو جریان هنگامی که حزبی تشکیل میشود، تعداد اعضایشان حداکثر هزار تا دو هزار نفر است؛ آنهم نه هزار یا دو هزار چهره شاخص سیاسی و اثرگذار! در نتیجه وقتی مجلس تشکیل میشود، نمیتوانید روی رأی هیچیک از دو جریان حسابی باز کنید. فرجی دانا استیضاح شد. در حال حاضر دو فراکسیون علنی و یک فراکسیون نانوشته در مجلس وجود دارد. هیچکدام از آنها به معنای واقعی به طرفداری از فرجی دانا نیامدند. این مشکل طی ۶۰-۵۰ سال گذشته ایران همچنان استمرار یافته است! حزب ممکن است خطاهایی مرتکب شود و هرکس عضو حزب باشد، آن خطا را، نهتنها بهپای همه اعضای حزب، بلکه بهپای طرفداران آن حزب نیز میگذارد. اگر حزب به هر دلیلی دچار مشکل شود، اعضای حزب باید تاوان خطا را با زندگیشان بپردازند. منظورم زندگی سیاسی است. از اول انقلاب تا کنون احزاب زیادی داشتهایم. اوایل انقلاب این احزاب خیلی متنوع بودند. فرضاً یک نفر عضو دفتر تحکیم وحدت، یعنی اتحادیه دانشجویان مسلمان سراسر کشور میشد. این دفتر تحکیم وحدت، فراز و فرود زیادی داشت. نهتنها اعضای حزب، بلکه کسانی که حتی عضو نبودند، در جلسات شرکت کردند و هزینههایی پرداختند. هرگاه دفتر تحکیم وحدت به اوج رسید، آنها هم بالا رفتند، ولی هر وقت افول کرد، آنها مجبور شدند هزینه بپردازند. خود آنها هم مواضعشان را نسبت به “تحکیم” تغییر دادند، ولی باز هم برچسب “تحکیمی بودن” میخوردند. در ایران، هزینه عضویت در احزاب، گاهی معادل هزینه فعالیت سیاسی است. بهدلیل همین هزینههای زیاد، کمتر کسی حاضر میشود به معنای واقعی عضو جریان سیاسی و حزبی شود.
در زمان جنگ، اقتصاد ما به معنای واقعی دولتی بود. افراد مشهور به “خط امامی” امروز بهنام “اصلاحطلب” خوانده میشوند. آن موقع دیدگاه اقتصادی آنها “اقتصاد دولتی” بود. اقتصاد بازار، دیدگاه مقابل آنها بهشمار میرفت. بعد از جنگ، دیدگاهشان کاملاً بازارگرا شد. آیا اصولگرایان اعتقاد به نظام بازار ندارند؟ قطعاً دارند! دیدگاههایی که در مقاطع زمانی مختلف تغییر میکند را نمیتوان ملاک عمل دانست. وجه تمایز و افتراق جریانهای سیاسی مربوط به اصول آنهاست. باید دید که آیا اعتقاد به قانون اساسی دارند یا نه؟ کسی که معتقد به قانون اساسی است، باید از اصل اول تا اصل آخر را بپذیرد. کسی که واقعاً به همه آنها اعتقاد ندارد، چنانچه وارد نظام سیاسی شود، فقط خود را گول زده و دچار چالش کرده است. نوعی منشور نانوشته بین هر دو جریان وجود دارد. از آنجا هزینه فعالیت حزبی و سیاسی در ایران غیرقابل جبران است. برخورد کاملاً حزبی با هم ندارند و این بزرگترین مشکل نظام سیاسی کشور ماست. اگر یک جریان دولت مشخصی را معرفی کند و تمام عملکردهایش را پشتیبانی نماید، اتفاقاتی که طی دو دهه گذشته در کشور رخ داد، پیش نمیآمد. تا زمانی که یک کاندیدای مطلوب باشد، میگویند: “کاندید ماست”، ولی به محض اینکه محبوبیت خود را از دست داد، میگویند: “او از ما نبود.”
• یعنی نانوشتهها الزامآور نیستند!
دقیقاً!
• برای برونرفت از مشکلات اقتصادی فعلی که ابعاد کلان مختلف را شامل میشود، از سالهای گذشته و بهخصوص طی یکی ـ دو سال اخیر، مسأله اقتصاد مقاومتی مطرح شده است. علم اقتصاد اصول معینی دارد. کشورهای مختلف بر اساس ساختار حکومتی و گرایشهای ایدئولوژیک خودشان، برنامهها و ساختار اقتصادی مشخصی را تدوین میکنند. اصل مهم، نگاه برنامهای به اقتصاد است. یعنی باید برنامه اقتصادی داشت. اگر برنامه اقتصادی محقق شود، نتایج مورد نظر حاصل میشود، وگرنه به نتیجه نمیرسند. آیا از نگاه تئوریک میتوان مفهوم اقتصاد مقاومتی را فارغ از گرایشهای سیاسی بهعنوان برنامهای برای تحقق توسعه اقتصادی مطرح کرد؟
تعبیر درستی به کار بردید. دانش، دانش است. در اینکه اقتصاد را باید یک دانش و علم بهشمار آورد، تردیدی نداریم؛ زیرا اقتصاد جزء رشتههای دارای کاندیدا برای جایزه نوبل است و جایزه نوبل فقط به رشتههایی داده میشود که “علم” به حساب میآیند. در عین حال، دو مفهوم “اقتصاد اثباتی” و “اقتصاد دستوری” در این علم مطرح میشود. اینها نشاندهنده وضع موجود و وضع مطلوب هستند. هر کشوری متناسب با وضعیت خود میتواند تصمیم بگیرد و بخشی از دانش را استفاده کند. میتوانیم دانش اقتصاد را با وضعیت خودمان تطبیق دهیم. فرضاً وقتی خامفروشی نفت و گاز انجام میدهیم، بخشی از دانش اقتصاد را بهکار میبریم که باعث ایجاد ارزش افزوده روی آن مواد شود. برای کشوری مثل ترکیه، اقتصاد بر محور توریسم است. کباب ترک را تبدیل به برند میکند و از آن کسب درآمد مینماید. دانش اقتصاد، مفهوم مقاومتی و غیرمقاومتی را مطرح نمیکند، اما در هر زمان، کاربرد آن بنا به اقتضای زمان خواهد بود. گفته میشود: “اقتصاد مقاومتی، اقتصادی است درونزا و بروننگر.” شاه بیت ابلاغیه اقتصاد مقاومتی همین بود. درونزا یعنی اینکه افزایش مصرف بنزین در ایران استراتژی اشتباهی بود. به سراغ ساخت پالایشگاه نرفتیم و هنگامی که تحریم ایجاد شد، مجبور شدیم پتروشیمی را تبدیل به پالایشگاه بنزین نماییم و آلودگی تهران منجر به فجایع انسانی گسترده شد. وقتی میدانم چقدر کشاورزی دارم، اشتباه است که کود را از خارج وارد کنم؛ درحالی که تمام مجتمعهای پتروشیمی کشور قدرت تولید کود برای بخش کشاورزی را دارند. اقتصاد درونزا یعنی اینکه منابعمان را خودمان تأمین کنیم. بروننگر یعنی آنکه از تکنولوژیهای روز جهان بهره ببریم. هرجا در صادرات مزیت داریم، صادر نماییم و هرجا مزیت نداریم، دست به واردات بزنیم. اقتصاد مقاومتی را نمیتوان یک دانش دانست، ولی اقتصاد یک دانش به حساب میآید. مقاومت، جهت را مشخص میکند. جهت این است که “درونزا و بروننگر حرکت نماییم.”
در بازار سرمایه میگویند آدمهایی که ریسکپذیر نیستند، باید سبد سهام درست کنند. در سبد سهام هیچ وقت زیان نخواهیم کرد. اگر صرفاً یک سهم بخریم، ریسک دارد. یک روز بالا میرود و یک روز پایین میآید. تجربه سه دهه گذشته نشان داده ما همواره تحریم بودهایم؛ یک بار بهخاطر حمایت از فلسطین، یک بار به اتهام حمایت از تروریسم، یک بار بهخاطر نقض حقوق بشر در داخل کشور، یک بار پرونده هستهای، سالهای جنگ و …! همیشه غربیها به بهانههای مختلف ما را تحریم نمودهاند. آیا این سوژهها در آینده حذف میشود؟ هرگز! همواره با دنیای غرب چالش داریم. چرا در سه دهه گذشته اقتصاد خود را طوری تنظیم نکردیم که چالشها به حداقل برسد؟
اقتصاد مقاومتی در جهت کاهش آسیبپذیری کشور در برابر هجمههای قبلی میباشد. اینجا از علم اقتصاد بهعنوان ابزار کمک میگیرند. وقتی درجه بدن از ۳۷ به ۳۸ درجه برسد، تب میکند و اگر به ۳۹ رسید، تب شدید است. از ۴۰ درجه به بالا، آن شخص به هذیانگویی میافتد. سال گذشته تورم کشور به ۴۵ درجه رسید و مقام اول جهان شدیم! حداقل بین ۱۶۰ کشور جهان که تورم یک رقمی دارند، ما رتبه آخر هستیم. اقتصاد ما حالت عادی ندارد و به هذیان افتاده! کسی که بیماری شدیدی دارد، نمیتوان به او توصیه کرد با خوردن میوه، انجام نرمش ملایم و رژیم غذایی سبک به سلامت خود کمک نماید. اقتصاد ایران طی چند سال گذشته رفتار عادی نداشت. اقتصاد مقاومتی از همین منظر مطرح شد. اقتصاد مقاومتی یک علم نیست. اقتصاد یک علم به حساب میآید؛ منتها جهتگیری آن میتواند به سمت کاهش آسیب برود. مقاومت یعنی پایداری در برابر هجمههای جدید! طی چند سال گذشته و بهخصوص سال پیش، با مشکلات متعدد مواجه شدیم. داروخانهها و بیمارستانهایمان در تأمین دارو در مضیقهاند. سایر اقلام نیز کم شده، هرچند اعلام عمومی نشود! اگر اقتصاد، درونزا و بروننگر بود، با درآمد ۷۰۰ میلیارد دلاری، نمیبایست به اینجا میرسیدیم.
• فارغ از بحث وضعیت سیاسی و اقتصادی کلان کشور، در حال حاضر برخی نقاط کشور با وضعیت ویژهای روبهرو هستند. بر اساس شواهد و آمار، روند رشد و توسعه در استان گیلان نسبت به بسیاری از استانها کند بوده و مشکلات عدیدهای در مسیر توسعه و تحول استان گیلان قرار دارد. چرا پس از سه دهه، این استان همچنان درگیر مشکلات عدیده اقتصادی، بهخصوص در بخش کشاورزی است؟
در طبقه همکف برج آزادی تهران میتوانید نقشه استانهای کشور را ببینید. این نقشه در سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۵ ساخته شده است. ۱۵ یا ۱۶ استان داشتیم که گیلان در بعضی شاخصها رتبه پنجم یا ششم را داشت! آمارهای قبل از انقلاب نشان میدهد رتبه گیلان از حیث صنعت در سالهای مختلف، بین ۵ تا ۷ متغیر بوده است. گیلان تبدیل به دو استان نشد. آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، قزوین، زنجان و خراسان همگی به بخشهای مختلف تقسیم شدند، ولی گیلان در سالهای بعد از انقلاب نه تقسیم شد و نه ادغام! استانی که ثابت بماند، باید ظرفیتهایش نیز حفظ شود. استانهایی که از هم جدا میشوند، ظرفیتهایشان کاهش مییابد. گیلان متناسب با ظرفیتهایش جلو نرفته و این مسأله چند علت دارد: اول آنکه، در اواخر دهه ۶۰، استانهای شمالی را از صنعتی شدن محروم کردند. البته این مصوبه بعداً اصلاح شد. جلوگیری از صنعتی شدن گیلان یک شوک بزرگ بود که منجر شد صنایع موجود نتوانند توسعه و افزایش ظرفیت یابند. گیلان قبل از انقلاب قطب توریستی بود، ولی بعد از انقلاب بهدلیل مسائل مختلفی که درخصوص توریسم پیش آمد، صنعت توریسم هم نتوانست در گیلان رشد یابد. در سالهای بعد از انقلاب، حتی ۲ هتل ۵ ستاره در گیلان ساخته نشد. نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه بهدلیل پیشروی آب دریای خزر، همان ساحل مطلوب هم از بین رفت. نهتنها ساحل مطلوب از بین رفت، که بهدلیل ساخت و سازهای غیرمجاز، جنبه بکر بودن گیلان نیز آسیب دید. البته آسیب دیدگی مازندران خیلی شدیدتر است. از رامسر تا بابلسر به مسافت ۱۵۰-۱۴۰کیلومتر، حتی یک کیلومتر هم فضای آزاد نمیبینید! ولی خوشبختانه از رشت تا آستارا به مسافت تقریبی ۲۰۰ کیلومتر، کاملاً بکر مانده است! لیکن در ورودی گیلان، بهخصوص به سمت شرق که میروید، هیچ زمین بکر و دست نخوردهای نمیبینید.
در سنوات مختلف بعد از انقلاب، غالب کسانی که در مدیریت ارشد استان قرار گرفتند، تجربه کافی نداشتند؛ یا اولین تجربهشان بود. در بانکها نیز همین قضیه دیده میشود. افرادی بسیاری که مدیرعامل بانکهای مهم تهران شدهاند، اولین تجارب خود را بهعنوان مدیر بانک در گیلان کسب کردند. گیلان یک پایلوت خوب برای تجربهاندوزی شده، ولی گیلان نتوانسته بعد از اینکه مدیران ارشد را در خود رشد داده، از ظرفیت آنها در همین استان استفاده کند. در ادوار مختلف، ظرفیتهایی ایجاد شد، ولی انسجام لازم برای استفاده از آن ظرفیتها وجود نداشت. بهعنوان مثال، زمانی که انسجام ایجاد شد، کلنگ آزادراه رشت ـ قزوین را زدند. الآن بهجز ۲۰- ۱۰کیلومتر مربوط به رودبار، بقیه آزادراه دارد استفاده میشود. در یک مقطع هم کلنگ راه آهن را زدند. ارادهای بهوجود آمد و منطقه آزاد انزلی را شکل دادند، ولی در ادامه راه نتوانستند استفاده صحیحی از این ظرفیتها نمایند. منطقه آزاد انزلی را با کیش و قشم مقایسه نمایید. چرا این منطقه متناسب با آنها رشد نکرد؟ چون مدیرانی که آنجا آمدند، غالباً تجربه اولشان بود. یا اگر هم در جای دیگر تجربه داشتند، تجربهای موفق به حساب نمیآمده! مدیران کارکشته نیاوردند. درحالی که منطقه آزاد انزلی میتوانست همواره منبع درآمد دائمی باشد؛ بهخصوص از مجلس هفتم که ۱۵ درصد از ارزش کالا را به مناطق آزاد اختصاص دادند، منطقه آزاد انزلی منبع درآمد داشت. از همان منبع میتوانستند بخش عمدهای از زیرساختهای آنجا را بهبود بخشند، اما چون نیروهای کارکشته به میدان نیاوردند، نتوانستند زیرساختها را به اتمام برسانند.
هم متغیرهای داخلی، از جمله محروم بودن استان از توسعه صنعتی در یک مقطع خاص، و هم متغیرهای داخلی، یعنی در رأس قرار ندادن نیروهای کارآمد منجر شد تا گیلان نتواند متناسب با جایگاه قبل از انقلاب خود رشد یابد. قبل از انقلاب گیلان جزء ۵ استان اول کشور بود، ولی الآن جزء ۱۵ استان اول است. گیلان قبل از انقلاب جزء یک سوم اول در بین استانهای کشور بود، ولی الآن جزء یک دوم اول به حساب میآید؛ درحالی که میتوانست از یک سوم به سمت رتبه بهتر صعود کند. نکته دیگر اینکه، انسجام بین گرایشهای مختلف سیاسی در تهران و بعضی استانها بیشتر از گیلان است. در گیلان، این گرایشها پشت هم را خالی میکنند. در وزارتخانهها و دستگاههای اجرایی سایر استانها میبینید که نیروهای همشهری معمولاً به همافزایی میاندیشند، ولی در گیلان چنین همافزایی کم دیده میشود.
• علت آن چیست؟ آیا علت تاریخی دارد؟
علل تاریخی هم میتواند مؤثر باشد. هوش مردم نیز اهمیت دارد. منظور، این است که وقتی کسی خودش را باهوشتر از دیگران میبیند، تحمل اینکه شخص دیگری در مسند قرار بگیرد را ندارد.
• یعنی نوعی انحصارگرایی و تمامیتخواهی در بین آنها وجود دارد؟
این واژهها را بهکار نمیبرم، چون بار منفی زیادی دارد. حتماً باید ریشههای تاریخی آن را کالبدشکافی کرد، چون نمیتواند ریشه اعتقادی داشته باشد. بالاخره همه ما در اعتقادها مشترکیم. حتماً دلیلی هست که انسجام در تهران بیشتر است. مثلاً مشهدیها در تهران دارای چند مسجد و پاتوق هستند. حتی سیستان و بلوچستانیها، خوزستانیها و مازندرانیها پاتوق دارند؛ ولی گیلانیها نه! طی سالهای اخیر به فکر افتادهاند که دور هم بنشینند و مجمعی ایجاد کنند، ولی هنوز شکل نگرفته! علت را هنوز نمیدانیم. بچههای گیلانی زیادی داریم که در دستگاههای مختلف تهران بانفوذ هستند. یک دلیل که نمیخواستم ذکر کنم این است که گیلانیها در تهران، محور ندارند. یک شخص لیدر که همه را دور هم جمع کند، قدم به میدان نگذاشته! بدون لیدر، کارهای پراکنده زیادی انجام میگیرد، ولی با حضور لیدر، اجماع برای انجام کار بزرگ نیز شکل میگیرد.
• تحلیلهای مختلفی در اینباره هست. در طول تاریخ، تهاجمهای زیادی به گیلان شده! از جهت جغرافیایی، گیلان بین جلگه و کوه محصور شده است. تحلیل دیگر مربوط به ارتباط گیلان ـ مسکو و نگاههای امنیتی گیلانیها نسبت به همدیگر است.
این مسأله در مورد استانهای جنوبی نیز مصداق دارد. جنوب هم مورد هجمه غالب قدرتهای جهان، اعم از انگلیسیها و پرتغالیها بوده، ولی در جنوب، انسجام بیشتری به چشم میخورد. علت این است که لیدر دارند. بهعنوان مثال ساده، کسانی مثل آقای شمخانی و محسن رضایی در خیابان وزرا مسجد ساختند تا مردم در ایام عاشورا دور هم جمع شوند. آیا ما نیروهای گیلانی که در رده آنها یا یک پله پایینتر باشند، نداشتیم؟ آیا همان رفتار را نمیتوانستند در نقطه دیگری از تهران انجام دهند؟ قطعاً داشتیم، ولی چرا انجام نگرفت؟
• شاید چون گیلانیها لیدرپذیر نیستند و هرکسی میخواهد خودش لیدر باشد.
دقیقاً همینطور است. در گیلان تنوع انجمنهای صنفی، نشریات و پایگاههای خبری خیلی زیاد است. در جاهای دیگر هم تنوع وجود دارد، ولی انسجام بیشتری دیده میشود. گیلانیها بهره هوشی زیادی دارند، ولی این بهره هوشی باعث میشود همه احساس کنند خودشان توانمندتر از بقیه هستند. برخی میگویند فرق ژاپنیها با ایرانیها آن است که در ژاپن یک نفر که هوشمند است، بقیه را که هوش پایینی دارند، تربیت میکند؛ ولی اینجا همه باهوشند و هیچکس حاضر نمیشود تحت تربیت دیگری قرار گیرد.
• تا جایی که بهخاطر دارم، گیلانیها در دهه اول انقلاب خیلی فعالتر و شادابتر به عرصه سیاست و اقتصاد ورود یافتند؛ ولی در دهه اخیر اتفاقات دیگری افتاد. گیلانیها در تهران لیدر ندارند، ولی در خود استان نیز همین عدم انسجام را میبینیم. یک جریان قدرتمند وجود ندارد که افراد مقتدری را وارد عرصه کند تا تنوع سلیقهها را پوشش دهد. در استان گیلان بسیاری از تریبونها و جایگاههای مهم سیاسی ـ فرهنگی در انحصار گروههای خاص قرار گرفته است! حتی صدا و سیمای استان نیز در انحصار عدهای خاص میباشد که اطلاعرسانیها و برنامههای خود را بر اساس خط مشی خودشان انجام میدهند. به جریانهای سیاسی هم چندان فضایی داده نمیشود. انتقادهای زیادی نسبت به مدیریت سیاسی استان وجود دارد. بعد از تعویض استاندار محترم و معرفی معاون جدید، کارهایی انجام شد، اما هنوز رضایت فعالان و جریانهای سیاسی تأمین نشده است. در خود استان نیز، فارغ از مسائل تاریخی و روانشناختی، احساس میشود که در یک جای کار، گرهی وجود دارد! در همین یک سال اخیر هم شاهد تحولاتی در خیلی از استانهای کشور بودهایم که شادابی و نشاط سیاسی ـ اجتماعی بهوجود آوردهاند، اما در گیلان چنین اتفاقی نیفتاد! واقعاً گره کار کجاست؟
در خود استان هم لیدر نداریم. در اصفهان، هر دو جریان سیاسی دارای لیدر هستند. در گیلان هم لیدر هست، ولی مقبولیت عام نیافته و مردم دنبالش نمیروند. وقتی حضرت آیتالله بهجت زنده بود، میتوانست لیدر شود، ولی تا قبل از ارتحالش به اندازه الآن مورد توجه نبود. پروفسور سمیعی تا وقتی در عرصه عمومی اسم و رسم پیدا نکرد، مورد توجه گیلانیها نبود. در گیلان باید یک نفر حتماً در سطح ملی، خود را به اثبات برساند تا وی را مورد توجه قرار دهند. گیلانیها کسی را که بهصورت بالقوه توان ملی شدن دارد، تبدیل به چهره ملی نمیکنند. وقتی چنین فردی از این استان مرجوع میشود، در جای دیگر تکریمش میکنند! در عرصه ورزش نیز همینطور است. گیلانیهایی در فدراسیونهای مختلف ورزشی یا در مسئولیتهای مهمی در تهران داریم که موفقاند، ولی هیچکس در استان خودمان، بعضی از آنها را نمیشناسد.
• معتقدم باید درباره گرهها و مشکلات در داخل استان بیشتر بحث شود.
در داخل استان نیز همین مشکل وجود دارد. کسانی که در گیلان استاندار شدند، هیچگاه نخبگان گیلانی پشتشان قرار نگرفتند. همیشه اختلاف درباره آنها وجود داشت. بیشترین اجماع نخبگان و فعالان سیاسی گیلان مربوط به آقای صوفی بود که بهخاطر کلاسهای نهج البلاغه محبوبیت یافت. قبل و بعد از او، گیلانیها دور هیچ استانداری جمع نشدند. آقای سلطانیفر در بعضی عرصهها دستاوردهای ملی داشت، ولی در استان مقبولیت نیافت. آقای علی عبداللهی بسیار توانمند بود، ولی در استان با او همکاری نکردند. همه با هم پای کار نیامدند. خدا شهید انصاری را رحمت کند. اوایل انقلاب روی کار آمد، ولی در همان مقطع هم پشتیبانی زیادی صورت نگرفت. بهندرت پیش آمده که فعالان عرصههای مختلف در گیلان یک نفر را بهعنوان لیدر بپذیرند و پشت او بایستند. گاهی مسائل را بهصورت صفر و یک میبینیم. یا هستیم یا نیستیم!
• محور اقتصادی استان گیلان کشاورزی است. در این بخش نیز نتوانستهایم طی سالهای متمادی مشکلات را از سر راه برداریم. حمایت قاطع و اساسی از بخش کشاورزی نشده است. الآن ستاد برنامه ششم توسعه تشکیل شده و قرار است تا اواخر سال برنامه را به مراجع مختلف بدهند. گیلان با وجود کندی توسعه اقتصادی میتواند از بعضی ظرفیتها و فرصتها استفاده کند. یکی از این فرصتها، حضور آقای نوبخت در جایگاه معاون برنامهریزی ریاست جمهوری است. آقای نوبخت شخصیتی شناخته شده، صاحب کمالات و دارای سوابق درخشان در عرصه مدیریت و سیاست است. احساس میشود اکنون فرصتی مناسب پیش آمده که استان از وجود ایشان بهره ببرد و این بهرهمندی، بهصورت تعاملی باشد؛ یعنی از یکسو نخبگان، مدیران و نمایندگان استان وارد کار شوند و برنامههایی قدرتمند را تدوین کنند، از سویی شورای سیاستگذاری استان وارد کار شود و از طرف دیگر نیز آقای نوبخت با نگاه ویژه نسبت به استان، ایجاد تعامل و همسویی نماید. در این صورت در برنامه آتی، جایگاه شایستهای برای استان قابل پیشبینی است. بیش از ۱۰۰۰ پروژه در استان گیلان وجود دارد که در گذشته بهصورت فلهای تصویب شده و الآن همگی روی زمین مانده است. تعداد اندکی از آنها هم به کندی پیش میرود. قرار شد نشستهایی با آقای نوبخت برگزار شود تا راهکارهای تحقق پروژهها مورد بررسی قرار گیرد. با توجه به فرصت مناسبی که حضور جناب آقای نوبخت در جایگاه معاونت برنامهریزی ریاست جمهوری ایجاد کرده، چنین تعامل و همسویی چطور میتواند تحقق یابد؟
مطمئناً حضور آقای نوبخت ذیقیمت است. چنین اتفاقی نه در گذشته افتاده و نه معلوم است در آینده نزدیک رخ دهد. الآن یک نفر اهل گیلان در دل ستاد برنامهریزی کشور قرار گرفته است. ایشان ظرفیتهای استان را بهخوبی میشناسد. هیچکس در ایران نسبت به مسائل گیلان مسلطتر از دکتر نوبخت نیست. او زمانی نماینده استان بوده و همه زوایای روشن و تاریک ظرفیتها را شناخته و بعد هم به یک مرکز تحقیقاتی رفته که از منظر علمی به بررسی ظرفیتهای ایران و گیلان پرداختهاند. اکنون موقعیت کمنظیری بهوجود آمده است! راههای نقد کردن یعنی بالفعل کردن ظرفیتهای گیلان در برنامه ششم درحال فراهم شدن است.
فرمودید در گیلان ۱۰۰۰ پروژه ناتمام هست. در کشور ۷۵ هزار پروژه و طرح نیمهکاره وجود دارد که برای اتمام آنها نیاز به ۴۰۰ هزار میلیارد تومان پول داریم. با شیوه فعلی تخصیص بودجههای عمرانی، حداقل ۲۰ سال زمان لازم است که همین پروژههای فعلی به اتمام برسد. دولت آقای روحانی باید تدبیری به خرج دهد که پروژههای زیرساختی و اشتغالزا که موجب افزایش تولید ناخالص ملی میشوند، در همین دوره کوتاه مدت به بهرهبرداری برسند و در اولویت قرار گیرند. اگر این کار را انجام دهد، نهتنها ۱۰۰۰ پروژه گیلان، بلکه پروژههای سایر استانها نیز به مردم منفعت میرساند. برآیند ملی آن هم منجر به کاهش نرخ بیکاری و تورم و افزایش نرخ اشتغال میشود. گیلان با توجه به حضور دکتر نوبخت میتواند سهم ویژهای را به خود اختصاص دهد. برای رسیدن به این سهم باید ظرفیتهای استان را درست معرفی کنیم و راهکارهای حقوقی، قانونی، مالیاتی، پولی و ارزی را به شکل مناسب در برنامه ششم بگنجانیم که ظرفیتها بالفعل شود. بخشی از برنامه ششم در دست آقای نوبخت است و قسمتی هم که به مجلس میرود، میتواند مورد دفاع نمایندگان استان قرار گیرد.
• نتیجه میگیریم که انتظار ویژهای از نمایندگان و مدیران استانی برای ورود به عرصه بررسی و تصویب برنامههای توسعه استان وجود دارد. ارزیابی حضرتعالی درباره عملکرد نمایندگان استان گیلان در مجلس نهم چیست؟
در همه دورهها بعضی نمایندگان شاخص بوده و برخی نبودهاند. گاهی عملکرد برجسته نشان داده یا ندادهاند. نمایندگان هر دوره را باید با دوره خودشان مقایسه کرد. بعضی نمایندگان فعلی مجلس، سه ـ چهار دوره حضور داشتهاند. در نتیجه اکنون انتظار از آنها بیشتر از بقیه است؛ ولی عملکردشان پاسخگوی انتظارها نبوده است. در گذشته از ۱۳ نماینده گیلان، نیمی از آنها دور اولی بودند، یا حداکثر دور دوم! امروز برخی از آنها دور سوم یا چهارم را میگذرانند. متناسب با سوابق، انتظارات بیشتر است.
• چه نمرهای به آنها میدهید؟
نمره ندهم بهتر است!
• خیلی ممنونم که وقتی را برای این گفتوگو اختصاص دادید.
موفق باشید.